|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Behnam - ۲۸ دى ۱۳۹۴ ۱۰:۰۶ ب.ظ
ملت طوری از عشق و حال حرف میزنند انگار وقتی امتحان نداشتیم هر روز سوار پاراگلایدر و دور دنیا در ۸۰ روز و کازینوهای وگاس بودیم، آخر شب هم ننه بابامون میومدن از سواحل کالیفرنیا ردمون رو پیدا کنند بذار ماست و خیارمون رو بخوریم حاجی
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - A L I - 28 دى ۱۳۹۴ ۱۱:۲۰ ب.ظ
این حرفا گفتنش بصلاح نیست ولی بعنوان یک بازمانده از نسل اول مانشتیا میگم.
علت خلوت شدن مانشت امتحانات نیست.
مانشت ماههاست که درش محتوای علمی و مفیدی تولید نمیشه.
همه چیزی که قبلیا تولید کرده اند که استفاده میشه.
بقیه حرفا را هم که میشه تو گروههای تلگرامی زد.
اگه کسی قبلا"میومد اینجا میومد که منابع درسی را ببینه و اشکالات درسی اش برطرف بشه .
اشکالات درسی قبلا" بیشتر توسط مدیران رفع میشد . شاید فعالترین شون آقای جویباری بوده اند.
بعضی مدیران که ماههاست پستی نزده اند . بعضی شون ماههاست که سرهم نزده اند.
اگه بناست دانشجویان و پشت کنکوریا اطلاعات خودشون را باشتراک بذارن خب میرن تو گروه تلگرامی اینکار را میکنن.
مانشت از ماموریت اصلی اش خارج شده .
بقیه کارها را میشه تو یک گروه تلگرامی هم انجام داد.
اینها یه درد و دل ساده از سر دلسوزی بود . امیدوارم اونهایی که باید بشنوند بخاطر حفظ مانشت هر چی لازمه انجام بدهند.
مانشت تو این دو سال اخیر افراد دلسوزی را از دست داده یا این افراد را برای همیشه ساکت کرده.
امیدوارم خودش از دست نرود.
امیدوارم پیش بینی من در مورد مانشت غلط باشه.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 29 دى ۱۳۹۴ ۰۱:۵۷ ق.ظ
آخرین امتحان دوره ارشد رو فردا میدیم، و ما هنوز آدم نشدیم که شب امتحان نزاریم یه مشت درس سنگین که همش اثبات و جبر خطی هست رو بخونیم ......
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ezra - 29 دى ۱۳۹۴ ۰۲:۰۸ ق.ظ
ما که یه امتحان بیشتر نداشتیم , اونم Distributed sys بود که هفته قبل دادیم تموم شد و رفت !
آخرین امتحان هم بود !
چقدر بی بخار بود این دوران ارشد !
چقدر بی بخار !
اصلاً قابل مقایسه با دوره ی کارشناسی نبود .
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - shirin92 - 29 دى ۱۳۹۴ ۰۲:۴۰ ب.ظ
چرا من نمیتونم از چت tapatalk استفاده کنمممممم؟؟ ااااا ,کسی میدونه چرا نمیتونم پیام بفرسم؟ :O
Sent from my HUAWEI G510-0200 using Tapatalk
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - aamitis - 29 دى ۱۳۹۴ ۰۴:۵۹ ب.ظ
(۲۹ دى ۱۳۹۴ ۰۲:۰۸ ق.ظ)ezra نوشته شده توسط: ما که یه امتحان بیشتر نداشتیم , اونم Distributed sys بود که هفته قبل دادیم تموم شد و رفت !
آخرین امتحان هم بود !
چقدر بی بخار بود این دوران ارشد !
چقدر بی بخار !
اصلاً قابل مقایسه با دوره ی کارشناسی نبود .
:|
:|
:|
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 29 دى ۱۳۹۴ ۰۸:۲۷ ب.ظ
نمیدونم چی شد...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - khayyam - 29 دى ۱۳۹۴ ۰۸:۵۳ ب.ظ
................
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 30 دى ۱۳۹۴ ۱۲:۴۱ ق.ظ
تو کوچه ی ماهم عروسی میشه
حالا میبینی چی میشه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Parisa-SH - 30 دى ۱۳۹۴ ۰۱:۰۲ ق.ظ
خیلی مذهبی نیستم..
اما از آدم های بی دین میترسم!
از آنهایی که خدا را به چالش می کشند!
اینها به عشق خیانت میکنند..
زیرا به هیچ چیز معتقد نیستند.
خیلی مذهبی نیستم ...
اما از آدم های خیلی مذهبی میترسم!
از آنهایی که دیگران را جهنمی و خود و مذهبشان را بهشتی میدانند...
اینها به عشق خیانت میکنند
چون میتوانند در جواب خیانتشان "توبه" کنند!!!
خیلی مذهبی نیستم..
اما خدا همه دارایی من است!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نارین - ۳۰ دى ۱۳۹۴ ۰۲:۱۷ ق.ظ
(۲۸ دى ۱۳۹۴ ۱۱:۲۰ ب.ظ)A L I نوشته شده توسط: این حرفا گفتنش بصلاح نیست ولی بعنوان یک بازمانده از نسل اول مانشتیا میگم.
علت خلوت شدن مانشت امتحانات نیست.
مانشت ماههاست .........
به شدت باهاتون موافق هستم خیلی زیاد ..........
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - RASPINA - 30 دى ۱۳۹۴ ۱۰:۱۴ ب.ظ
آنفولانزا گرفتم ![Sad Sad](images/smilies/sad.gif)
تو اوج درس خوندن
حالا حتما رقیبای من از این فرصت استفاده می کنند
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - aamitis - 30 دى ۱۳۹۴ ۱۰:۳۷ ب.ظ
من شدم دعوت به شیدایی؛ شماهم دعوتی
میروم سمت شکوفایی، شما هم دعوتی
میروم تا میهمان خانهی باران شوم
در سحرگاهی اهورایی، شما هم دعوتی
هست برپا با حضور روشن آیینهها
محفلی گرم وتماشایی؛ شما هم دعوتی
میزبان، عشق است و مهمانان، بلاگردان عشق
یک جهان شور است و زیبایی؛ شما هم دعوتی
مِی پرستان جان فدای چشم ساقی میکنند
سرخوش از جامی طهورایی، شما هم دعوتی
پشت دریاهاست شهری، قایقی آماده کن!
چون به امر عشق می آیی، شما هم دعوتی
ای پر از حس شکفتن، ای پر از حس حضور
ای پر از احساس تنهایی؛ شما هم دعوتی.
///////////////////////////////////////////////
طبق قوانین فیزیک قراردادن یک آهن در میدان مغناطیسی،
پس از مدت کوتاهی آنرا به آهنرُبا تبدیل میکند،
حال قراردادن یک ذهن در میدان مغناطیسی بدبختی،
میشود بدبختی رُبا،
و قرار دادن در میدان مغناطیسی خوشبختی میشود
خوشبختی رُبا.
/////////////////////////////////
هرچه را که می بینید،
هرآنچه را که می شنوید
و هر حرفی که می زنید،
همه دارای انرژی مغناطیسی هستند و ذهن شما را همانرُبا میکنند.
نتیجه:
به قول حضرت مولانا:
تا درطلب گوهر کانی، کانی
تا در هوس لقمه نانی، نانی
من فاش کنم حقیقت مطلب را
هرچیز که در جستن آنی، آنی
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - barca - 01 بهمن ۱۳۹۴ ۱۲:۰۶ ق.ظ
به نظر من کاملن طبیعی که مانشت الان اینجوریه یه زمانی هنوز مانشت به این شکل نشده بود جمع بچه ها کوچک تر بود و هر کسی احساس مسوولیتش بیشتر بود اما خوب با رشد مانشت اون نسل هم در طی چند سال رفت. حالا یه نفر تاره میاد تو مانشت اون حس زمان سالهای قبل رو نداره یه جایی هست که درست شده و اونم توش نقشی نداشته. اما اون زمانا احساس ساختن داشتن بچه ها
البته یه درک متقابل نادرست هم باعث بی انگیزگی خیلی ها شد به هر حال نیاز به وقت گذاشتن و باز طراحی داره
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - RangiRangi - 01 بهمن ۱۳۹۴ ۰۲:۰۱ ق.ظ
یادمه یه چن وقت پیش یه جک خوندم دیدم واقعیت محضه که نمیدونم چرا مردم به این جمله میخندن..!
جکه این بود که من هر وقت فکر کردم که چی بگم به این نتیجه رسیدم که هیچی نگم.
حالا شده حکایت من.. که کلی قبلش فکر میکنم چی بگم.. یا اصلا نگم. حتی وقتی به این نتیجه میرسم که یه چی بگم بازم دلم نمیخواد چیزی بگم. باز خوبی مانشت تو تاپیک های دیگه غیراین تاپیک اینه که میتونی بعد از اینکه حرفی زدی هم روش فکر کنی و پشیمون شدی، حذفش کنی. کاش کلا حرفا همیشه اینجوری بودن.. میشد بعد حرف زدن، حرفا رو پاک کرد.
|