|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fa_shinobi - 16 شهریور ۱۳۹۳ ۱۲:۴۹ ب.ظ
امروز بالاخره کارای سربازیم تموم شد و فعلا دوسه سالی معافم.
یکی دو ماهی میشه درگیرشم، خیلی هم خسته کننده بود. همش برو... بیا... جوابتو نمیدن... پاس میدن به هم... میندازن فردا...
پادگان که دیگه نگو.... نظمش هم فقط واسه بقیه اس وگرنه نوبت انجام کارشون که میشه خوابو ناهار و.... من نمیدونم مگه چقدر یه امضا طول میکشه که اینقدر آدمو اذیت میکنن.
هر اداره ای هم که میری اکثرا یا کار بلد نیستن یا به فکر پیچوندنن. هیشکی به هیشکی کمک نمیکنه، همه جا دعوا، بیشتریا بد اخلاق... واقعا این چه زندگی اجتماعی ایه خدا کنه نشیم مثل این قومایی که تو کتاب دینی میخوندیم...
دوسه روزی رو میخوام خوب استراحت کنم و وسایل و هارد کامپیوترمو مرتب کنم(خیلی داغونه) بعدش میرم سر درس و مشقم. البته یه ۷-۸ تا پتو هم هست که باید بشورم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - A V A - 16 شهریور ۱۳۹۳ ۰۷:۴۴ ب.ظ
قدرت "نه" گفتن رو از دست دادم...و همش میمونم توو روو دروایسی...و این شدیدا باعث استرسم شده...تمام برنامه هام داره به خاطر این دو حرف بهم میخوره..."نه"....
چرا دوستیا انقدر سست شدن که باید نگران باشم اگر به دوستم بگم "نه" ممکنه ( ۱۰۰%) خیلی ناراحت شه؟ تا کی باید انقدر زیر فشار باشم؟ چرا کسی هم یکم منو درک نمیکنه؟ چرا همه از من انتظار دارن؟
میخوام یه روز بلند شم و بزار برم....برم توو لاک خودم...میخوام یه مدت نباشم...میخوام یه مدت هرجا میرمو میام کسی نبینتم...کاش میشد تا بهمن برای همه ی اطرافیانم مرده به حساب بیام....خسته م....
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - olom tahghighat - 16 شهریور ۱۳۹۳ ۰۸:۲۷ ب.ظ
خداجونم دلم خیلی گرفته انقد زیاد من به خودت تکیه میکنم هوامو داشته باشم یا علی
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - yagmur0022 - 16 شهریور ۱۳۹۳ ۰۹:۰۲ ب.ظ
خدایا دلم شکسته
دعام کنین
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NTZ - 16 شهریور ۱۳۹۳ ۱۰:۴۹ ب.ظ
تعدادشونم کم نیست رنج آور نیست جای تاسف داره منم دیدم مدلهای مختلف اوووه بقول دکتر حقیقت برن ۰م شن
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - zahra_ce87 - 17 شهریور ۱۳۹۳ ۰۸:۰۶ ق.ظ
کلا حالم بده داغون به معنای واقعی از زندگی سیرم اعصاب ندارم اصلا هم خوشحال نیستم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - elham_sh219 - 17 شهریور ۱۳۹۳ ۱۲:۴۰ ب.ظ
نه بهار با هیچ اردیبهشتی،
نه تابستان با هیچ شهریوری،
و نه زمستان با هیچ اسفندی،
اندازه پاییز به مذاق خیابان ها خوش نیامد،
پاییز مهری داشت که به دل هر خیابان می نشست...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sarehkar - 17 شهریور ۱۳۹۳ ۰۳:۲۸ ب.ظ
شماره دانشجویی ارشدم خیلی رو اعصابه ۹ رقمه از ۸ تا عدد تشکیل شده
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - tabassomesayna - 17 شهریور ۱۳۹۳ ۰۳:۴۲ ب.ظ
گرد و غباری که دلم گرفته حوصله زیـر و زِبر نداره ..
ساقه ی خشکیده ی بیدِ صبرم , خم شده و نای تبر نداره ..
اخ اخ
|
پاسخ : RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - IR.Sina - 17 شهریور ۱۳۹۳ ۰۴:۱۸ ب.ظ
(۱۶ شهریور ۱۳۹۳ ۰۷:۴۴ ب.ظ)Ava.arshad94 نوشته شده توسط: قدرت "نه" گفتن رو از دست دادم...و همش میمونم توو روو دروایسی...و این شدیدا باعث استرسم شده...تمام برنامه هام داره به خاطر این دو حرف بهم میخوره..."نه"....
چرا دوستیا انقدر سست شدن که باید نگران باشم اگر به دوستم بگم "نه" ممکنه ( ۱۰۰%) خیلی ناراحت شه؟ تا کی باید انقدر زیر فشار باشم؟ چرا کسی هم یکم منو درک نمیکنه؟ چرا همه از من انتظار دارن؟
میخوام یه روز بلند شم و بزار برم....برم توو لاک خودم...میخوام یه مدت نباشم...میخوام یه مدت هرجا میرمو میام کسی نبینتم...کاش میشد تا بهمن برای همه ی اطرافیانم مرده به حساب بیام....خسته م....
رودروایسی چی؟ یعنی چی اصلا این حرف؟ طرف اگه خودش یه دوست واقعی باشه، میفهمه که از دوستش تو این برهه حساس نباید انتظاری داشته باشه که باعث لطمه به اون بشه. کسی که منو درک نمیکنه واسه چی باید بهش نه نگم؟ ناراحت بشه؟ خب بشه! چه اهمیتی داره؟ من که نمیتونم بخاطر ناراحتی بقیه از وقت خودم بزنم. وقتی که اگه بره دیگه رفته و دیگه جبران شدنی نیست. فردی که موقعیت شناس نباشه این مشکل خودشه نه دیگران.
گوشی من زیاد زنگ میخورد واسه چیزهای مرتبط و غیر مرتبط با کنکور. راحت! یه سیم کارت جدید گرفتم شماره رو به فقط به چهار نفر دادم. سه تا خانواده و یکی هم صمیمی ترین دوستم که کنکوریه. به بقیه هم گفتم بعد کنکور می بینمتون. وسلام
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sahar salehi - 17 شهریور ۱۳۹۳ ۰۷:۵۳ ب.ظ
فرایند ثبت نام ارشد و رزرو خوابگاه تقریبا چقد طول می کشه دوستان؟
تصمیم دارم یکی از دوستای قدیمیم رو واسه داداشم بگیرم.
دعا کنید که اگه به صلاحشونه بشه.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - A V A - 17 شهریور ۱۳۹۳ ۰۹:۴۴ ب.ظ
دچار فراموشی بدی شدم. حافظه کوتاه مدتم تعطیله تعطیله
گوشیمو برمیدارم نمیدونم چیکارش داشتم. حتی بعضی وقتا میرم اس ام اس بنویسم نمیدونم برای کی و چی میخواستم بنویسم
لپتاپ روشن میکنم تا ۱۰ دقیقه به دسکتاپ زل میزنم و واقعا نمیدونم چیکارش دارم
بروزر باز میکنم نمیدونم میخواستم چیو سرچ کنم
و و و هزاران مورد وحشتناک تر
اوضاع بدیه
باید برم MRI?
دلایل فراموشی های تهرانیها هم گویا کشف شده
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NTZ - 17 شهریور ۱۳۹۳ ۱۰:۰۲ ب.ظ
توی سالن مطالعه یه بابای مدام حرف میزنه بهش میگم ساکت میگه خوب دیگه میخئام حرف بزنم سنشم بالاست بچه نیست بگی ۱۸ ۰مردم آزار ی دیگه در این حد از این بچه پروها دور و بر شما نیست
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - tabassomesayna - 17 شهریور ۱۳۹۳ ۱۱:۲۲ ب.ظ
(۱۷ شهریور ۱۳۹۳ ۰۹:۴۴ ب.ظ)Ava.arshad94 نوشته شده توسط: دچار فراموشی بدی شدم. حافظه کوتاه مدتم تعطیله تعطیله
گوشیمو برمیدارم نمیدونم چیکارش داشتم. حتی بعضی وقتا میرم اس ام اس بنویسم نمیدونم برای کی و چی میخواستم بنویسم
لپتاپ روشن میکنم تا ۱۰ دقیقه به دسکتاپ زل میزنم و واقعا نمیدونم چیکارش دارم
بروزر باز میکنم نمیدونم میخواستم چیو سرچ کنم
و و و هزاران مورد وحشتناک تر
اوضاع بدیه
باید برم MRI?
دلایل فراموشی های تهرانیها هم گویا کشف شده
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
درگیریه فکریه .. حتما" زیاد تو اینده و گذشته سیر میکنی که باعث میشه زمان حالتو فراموش کنی..
فکرت اروم باشه همه چی حله ..ربطی به تهران زندگی کردن نداره!!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sahar salehi - 18 شهریور ۱۳۹۳ ۰۱:۵۴ ق.ظ
(۱۷ شهریور ۱۳۹۳ ۱۱:۴۹ ب.ظ)BashirXm نوشته شده توسط: خوش بحال داداشت، خواهر من که هر کیو میخواد برام شکار کنه میپره
بقول خواهرم که میگه "خودم باید با دست خودم خودمو بدبخت کنم" شما هم داری برا خودت دنبال هوو میگردی هااااااااااااا حواست جمع باشه اون دختر خانوم میاد جاتو میگیره و داداشی رو میبره دردر :دی حالا خود دانی :دی
می دونم ولی داداشی که بالاخره باید ازدواج کنه، به قول شما این هوو دوست خودم باشه بهتره تا یه غریبه.
این خواهر شوهر بودنم یه حس خاصی داره ها.
نگران نباشید همون اول توجیهش می کنم که این داداشی اول داداش من بوده بعد شوهر اون شده که یه وقت حس مالکیت بهش دست نده.
این پروسه ازدواج واقعا پروسه ی پیچیده ایه. آرزو می کنم شما و سایر جوونا نیمه ی گمشدتون رو پیدا کنین و خوشبت شین.
|