|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - good-wishes - 12 بهمن ۱۳۹۲ ۰۵:۵۳ ب.ظ
برف میبارد
دانه دانه
سپیــــــــــــــد
آرام و
بی صدا
گوشهایت را که به طبیعت دهی
سکوت مطلق را میشنوی!
برف میبارد
آرام و
بی صدا
در کنج بی برف حیاط
دسته ای گنجشک و سینه سرخ
بالهایشان را پف داده اند
و کز کرده اند
به چه می اندیشند ؟
به روزی شان
یا
برف میبارد
آرام و
بی صدا
از پای پنجره دانه های سپید را دنبال میکنی
از بالا به پایین
نرم و رها
گربه ای را میبینی که بی تاب شده
میداند پشت این دیوار
طعمه مهیاست
اما برف او را محاصره کرده
و نمیتواند از مخفی گاهش خارج شود
لحظه به لحظه
حریص تر میشود
اما نمیتواند درون این برفها پا بگذارد
و بی تاب و مشتاق
دور خود می چرخد
چکمه هایت را به پا
و مشتی گندم و برنج با خودت همراه می کنی
در را که باز میکنی
گنجشکها می پرند
آرامششان را به هم میریزی
همه با هم پرواز میکنند
و در بالاترین شاخه درختی
تو را به نظاره می نشینند
اما تو دوستی
و آنها نمیدانند
حق دارند
ترک خطر احتمالی ، عقلا واجب است !
برف میبارد
آرام و
بی صدا
پله ها را طی میکنی و
در پی آخرین پله تا میانه ساق ، به درون برف فرو میروی
اما
اما
هیچ حسی نداری
دیگر
فرو رفتن در برف شیرین نیست
دست زدن به پنبه های سپید و سرد
شیرین نیست
کودکی ات را مرور میکنی
ذوق و شوق و تمنایی که داشتی
و اکنون
تنها دلت برای پرنده ها سوخته است
برف میبارد
آرام و
بی صدا
عینکت را بخار نفسهایت گرفته
و تو
جایی را نمیبینی
رد پای مادرت را به سمت کنج حیاط
جایی که صبح برای پرنده ها دانه پاشیده بود
دنبال میکنی
و میروی بدون آنکه مایل باشی
شیشه های نگاهت را پاک کنی
و این طبیعت آرام و یخ زده را شفاف ببینی
فقط میروی
برف میبارد
آرام و
بی صدا
تنها صدایی که به گوشت میرسد
صدای قدمهایت است
که به هر سمت میرود
تعدادی گنجشک را از تو دور میکند
دانه ها را بر زمین می پاشی
و راهت را به سمت خانه کج میکنی
و چیزی گلویت را می بندد
و حسی قلبت را می فشارد
برف میبارد
آرام و
بی صدا
عینکت را بخار پوشانده
و قلبت را مه
و وجودت را حس ِ تلخ ِ ...
آه
برف میبارد
میبارد
و میبارد
و غصه تو
تنها پرنده ها نیستند
۱۲ بهمن ۹۲
هــــــــــــــــع ع
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Autumn.Folio - 12 بهمن ۱۳۹۲ ۰۷:۱۰ ب.ظ
امروز روز بد، شایدم پرتجربه بود برام
تو این چند سال خیلی درس از زندگی گرفتم
خیلی آدما اومدن و با کارایی که کردن حالا چه خوب چه بد از پشت پرده هایی که نمیدیدم پرده برداری کردن، از همشون ممنونم چون شاید اگه نبودن هیچ وقت نمیفهمیدم حقایقی که هست تو زندگی و من با حال و هوای بچگی و سادگی اومده بودم تو این میدون.
بعد اینم خیلی راه هست که باید طی کرد، گاهی با سادگی، گاهی با زرنگی باز همراه با همه آدمای بد و خوب.
فقط گاهی از دست آدمایی ناراحت میشم، اما باید یاد گرفت از هیچکس انتظاری نداشت، ناراحتی ها از انتظارات بوجود میاد.
فقط میمونه یه حرف، یه واژه، یه اسم، یکی که خیلیه، خیلی..... بین این همه اسم، واژه، موضوع و دغدغه فکری با این همه ماجراها که برات پیش میاد...
خدا...
خونه بی چراغ من از تو همیشه روشنه
بخشش چندمه توه توبه چندمه منه؟
تو بهترین رفیقمی نمیشه از تو دل جدا
گمم نکن تو تاریکی دستمو ول نکن خدا
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sahar121 - 12 بهمن ۱۳۹۲ ۰۷:۱۸ ب.ظ
دل تنگ حال و هوای عرفانی و خدایی ماه رمضون شدم...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Andrew S.Tanenbaum - 12 بهمن ۱۳۹۲ ۱۰:۵۳ ب.ظ
انسانم آرزوست.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ماهسان لیما - ۱۲ بهمن ۱۳۹۲ ۱۱:۱۳ ب.ظ
دل تنگم بدجوری گرفته،،،،،،،فکر میکردم امروز ی روز برفیه خیلی قشنگ باشه اما نبود،،،،،پیر زن همسایمون فوت کرد اونی که خیلی باهاش خاطره داشتیم از بچگی تا الان خوب و بد،،،،دلم خیلی براش تنگ میشه نمیتونم باور کنم دیگه نیست،،،،بدجوری دلتنگشم.....
چرا آدما انقد بدن،،،چرا حتما باید یکی بمیره تا بیشتر قدرشونو بدونن،،،،چرا تا وقتی زنده ایم با هم خوب نیستیم،،،،،،چرا چرا چرا چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.......
دوست دارم خاله جون،،،،منو ببخش اگه ی وقتایی ناراحتت کردم،،،،،دوست داررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 12 بهمن ۱۳۹۲ ۱۱:۵۵ ب.ظ
(۱۲ بهمن ۱۳۹۲ ۱۱:۳۴ ب.ظ)پوونه نوشته شده توسط: عقده ای شدم فکر کنم.. عقده دانشگاه خوب.. هر شب میرم فیـض و همینجوری شانسی یکی رو پیدا میکنم که از بچه های شریف و یا بقیه دانشگاه های تاپ باشه..بعد هی یکی یکی پروفایل ها رو میخونم فرندها رو میبینم.. بعد هی غصه میخورم.. از خودم بدم میاد و کلی حس ناخوشایند دیگه..
امشب تو پروفایل پروفسور قدسی عکس یکی رو دیدم که قبلا هم اون عکس رو تو مانشت دیده بودم. فکر کردم فکر کردم فکر کردم یادم افتاد ایشون همون آقای AmirV سایت هستند. یه لحظه روحیه گرفتم پروفایلشون رو دیدم و گفتم خب قرار نیست که همه کارشناسی رو تو دانشگاه نامبر وان ایران بخونن. میشه یه سال ریاضت کشید و ارشد قبول شد. خلاصه که توی دلم ارزو کردم من هم تو کنکور سال بعد چنان رتبه ام خوب بشه که شریف قبول بشم و بنویسم studied AI at sharif univeristy of technology. هییییی یعنی میشه؟ ارزو بر جوانان عیب نیست که، هست؟ : )))))
و شاید برسه روزی که میگید این بود شریف؟!!
از خدا نخواید شریف قبول شید. از خدا بخاید هرچی صلاحه همون بشه. ممکنه یه چیزایی باشه که با شریف قبول شدن از دست بدید که دکترای شریف که هیچ، استادی تو شریف هم ارزششو نداشته باشه.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ایزدی - ۱۲ بهمن ۱۳۹۲ ۱۱:۵۸ ب.ظ
و شاید برسه روزی که میگید این بود شریف؟!!
فککککککککککککک کنننننننننننننننن
چه رویایی
تو قهوه تلخ مستشارو معتاد کرده بودن بلد بهش می گفت حستو می خرم
حالا الان منم حاضرم این حس منفی که می دونم خیلی زجر دهنده است رو بخرم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 13 بهمن ۱۳۹۲ ۱۲:۳۱ ق.ظ
(۱۲ بهمن ۱۳۹۲ ۱۱:۵۸ ب.ظ)ایزدی نوشته شده توسط: و شاید برسه روزی که میگید این بود شریف؟!!
فککککککککککککک کنننننننننننننننن
چه رویایی
تو قهوه تلخ مستشارو معتاد کرده بودن بلد بهش می گفت حستو می خرم
حالا الان منم حاضرم این حس منفی که می دونم خیلی زجر دهنده است رو بخرم
چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا میداند، و شما نمیدانید. ۲۱۶بقره
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - AEM4949 - 13 بهمن ۱۳۹۲ ۰۲:۴۸ ق.ظ
برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه، قدرت و جرات لازم است . وگرنه هر ماهی مرده ای
می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sun-shine - 13 بهمن ۱۳۹۲ ۰۹:۱۵ ق.ظ
(۱۳ بهمن ۱۳۹۲ ۱۲:۳۱ ق.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط: چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا میداند، و شما نمیدانید. ۲۱۶بقره
دقیقا همینطوره
یادمه توی دوران دبیرستان علاقه زیادی به رشته شیمی و داروسازی داشتم ولی به اصرار برادرم دانشگاه آزاد رشته کامپیوتر را انتخاب کردم.
اولش اصلا از رشته کامپیوتر خوشم نمیومد بخصوص درس برنامه نویسی که هیچ آشنایی باهاش نداشتم و حتی خود بچه های ریاضی هم باهاش مشکل داشتند. ولی الان خیلی خوشحالم که این رشته را انتخاب کردم
و اما گزارش هواشناسی، صرفا جهت سوزاندن دل دوستان
چهارمین سری برف زمستانه اصفهان از دیشب تا به حال در حال باریدن است.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sun-shine - 13 بهمن ۱۳۹۲ ۱۰:۱۸ ق.ظ
(۱۳ بهمن ۱۳۹۲ ۰۹:۵۵ ق.ظ)Aurora نوشته شده توسط: جهت بیشتر آب کردن دل ما یه آدم برفی هم بسازید و برای ضربه آخر عکسشم بزارید
خوش به حالتون . موقع برف بازی کردن از ما هم یادی کنید
چشم حتما ولی الان خیلی برف جمع نشده
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - elham_sh219 - 13 بهمن ۱۳۹۲ ۱۰:۲۳ ق.ظ
میگویند پسری در خانه خیلی شلوغکاری کرده بود. همهی اوضاع را به هم ریخته بود وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد. پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت. پسر دید امروز اوضاع خیلی بیریخت است، همهی درها هم بسته است، وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد! خودش را به سینهی پدر چسباند شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.
شما هم هر وقت دیدید اوضاع بیریخت است به سوی خدا فرار کنید: «وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»
به نقل از "حاج محمد اسماعیل دولابی"
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - فوژان - ۱۳ بهمن ۱۳۹۲ ۱۱:۳۷ ق.ظ
(۱۳ بهمن ۱۳۹۲ ۱۰:۲۳ ق.ظ)elham_sh219 نوشته شده توسط: میگویند پسری در خانه خیلی شلوغکاری کرده بود. همهی اوضاع را به هم ریخته بود وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد. پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت. پسر دید امروز اوضاع خیلی بیریخت است، همهی درها هم بسته است، وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد! خودش را به سینهی پدر چسباند شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.
شما هم هر وقت دیدید اوضاع بیریخت است به سوی خدا فرار کنید: «وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»
به نقل از "حاج محمد اسماعیل دولابی"
((((((
خدااااا
استرس گرفتم خودت کمک کن امروز اوکی بشه ......
--------------------------------------------------------------------------
من امروز چم شده خودمم دارم تعجب میکنم ..... منی که به این آسونیا استرس نمیگرفتم امروز معلوم نیس چم شده
مخم داره به قلبم میگه فوژانننننننن یا accept میشی یا reject میشی این چه وضعیه آخه؟؟ تو تویه شرایط سخت تر هم بودی نبودی؟ چرا انقدر حساس میشی روی یه موضوع
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - good-wishes - 13 بهمن ۱۳۹۲ ۱۱:۵۹ ق.ظ
خدایا به خاطر همه نعمت هایی که به ما میبخشی ممنونم
از تو میخوام از گناهان ما چشم پوشی کنی تا نعمت هامون به بلا تبدیل نشه
از جمعه داره برف میاد و از شنبه قطع نشده . الان ارتفاعش از نیم متر گذشته . خدایا خودت رحم کن
البته ممنون میشم تا چهارشنبه همین حجم رو نگه داری تا کلاس چهارشنبه هم تعطیل بشه با تشکر
دیگه خودت میدونی که این هفته چقدر کار دارم
میخواستم امروز برم آدم برفی بسازم اما برم حیاط خودم تبدیل به آدم برفی میشم
دارم فکر میکنم چه شکلی باشه . میدونید چند ساله من آدم برفی نساختم ؟!
یادم نمیاد آخرین بار کی بوده شاید زمانی که ۱۲-۱۳ ساله بودم
هــــــــــــــــــــــــــــــع ع
نه که برف نیامده باشه . من نساختم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - nazanin_sh - 13 بهمن ۱۳۹۲ ۰۲:۳۳ ب.ظ
ناراحتم
|