تالار گفتمان مانشت
داستان مانشت - نسخه‌ی قابل چاپ

صفحه‌ها: ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳
داستان مانشت - ف.ش - ۱۷ آبان ۱۳۸۹ ۰۱:۵۹ ق.ظ

اونوقت بود که از ناراحتی سکته کرد و مرد!!!!
وقتی مرد آقایون ن***** و منکر ازش سوالاتی پرسیدن اما چون قبلا بسته سوالات شب اول قبر رو از مانشت گرفته بود و اسلایدهاش رو مطالعه کرده بود به همه سوالات پاسخ داد به خاطر همین هم اونها بهش اجازه دادن که به زمین برگرده و ....

داستان مانشت - ف.ش - ۱۷ آبان ۱۳۸۹ ۰۹:۱۰ ق.ظ

نمیدونم آقا هستن یا نه ولی فکر نکنم خانم باشنBig Grin
آره زیاد نگاه میکردم Big Grin

RE: داستان مانشت - sama2010 - 17 آبان ۱۳۸۹ ۰۹:۴۳ ق.ظ

(۱۷ آبان ۱۳۸۹ ۰۱:۵۹ ق.ظ)afagh1389 نوشته شده توسط:  اونوقت بود که از ناراحتی سکته کرد و مرد!!!!
وقتی مرد آقایون ن***** و منکر ازش سوالاتی پرسیدن اما چون قبلا بسته سوالات شب اول قبر رو از مانشت گرفته بود و اسلایدهاش رو مطالعه کرده بود به همه سوالات پاسخ داد به خاطر همین هم اونها بهش اجازه دادن که به زمین برگرده و ....

ولی هنگام برگشتن به زمین به به پاسپورتش گیر دادن چون...

داستان مانشت - r_azad - 17 آبان ۱۳۸۹ ۱۱:۳۵ ق.ظ

.. چون عکس پاپورتش اصلا عکس خودش نبود. برای همین بهش گفتن‌، فعلا همین جا مهمون ما هستی تا تکلیفت روشن بشه . هر چی گفت من کنکوری هستم و باید درس بخونم‌، کسی به حرفاش توجه نکرد تا اینکه ...

RE: داستان مانشت - sama2010 - 17 آبان ۱۳۸۹ ۱۱:۴۲ ق.ظ

چک پول ۵۰۰۰۰ تومانی از جیبش در آورد و ....

داستان مانشت - admin - 17 آبان ۱۳۸۹ ۰۲:۱۱ ب.ظ

ولی افسوس که مامورها ایرانی نبودن، و نمی دونستن که ۵۰ هزار تومان چه پولیه، لاجرم رفت به سمت صرافی. اما صرافی که توی این اوضاع خراب جهانی که به کسی دلار نمی ده که. مجبور شده که ...

RE: داستان مانشت - mengan - 17 آبان ۱۳۸۹ ۰۳:۱۵ ب.ظ

(۱۷ آبان ۱۳۸۹ ۰۲:۱۱ ب.ظ)admin نوشته شده توسط:  ولی افسوس که مامورها ایرانی نبودن، و نمی دونستن که ۵۰ هزار تومان چه پولیه، لاجرم رفت به سمت صرافی. اما صرافی که توی این اوضاع خراب جهانی که به کسی دلار نمی ده که. مجبور شده که ...

رفیق ما که دید راه دیگه ای نداره یک دفعه نگاه کرد دید حدود ۱۰ تا بسته ارشد مانشت همرا خودش داره و شروع کرد تعریف های .... از بسته و سرتون رو درد نیارم مخ طرف را زد و بسته‌ها را به او داد و این مامور بیچاره از دنیا بی خبر گذاشت که این بنده خدای ما رد بشه( و آن مامور سریعا رفت و از شغل خودش استعفا کرد و شروع به توزیع بسته مانشت و درآمد زایی کرد )
حال این بچه پشت کنکوری ما که دید یک فرصت دیگه برایش مهیا شده شروع کرد به ...

داستان مانشت - ف.ش - ۱۷ آبان ۱۳۸۹ ۰۳:۳۵ ب.ظ

شروع کرد به فکر کردن و رویا پردازی و در رویاهاش دید که رتبه ۱ کنکور شده اما یه دفعه به خودش اومد و دید دیگه بسته ای نداره که از روی اون درس بخونه خلاصه اومد و توی مانشت دوباره ثبت نام کرد ولی بهش گفتن با هر کارت ملی ۱ بسته بیشتر نمیدن و شما هم که با زور و کلک ۲ تا بسته گرفتی و شنیدیم که ۸ تا هم از روش رایت کردیو دیگه به هیچ عنوان نمیتونیم بسته جدیدی بهت بدیم (با شوک الکترونیکی پرتش کردن از سایت بیرون) .....

RE: داستان مانشت - r_azad - 17 آبان ۱۳۸۹ ۰۳:۴۳ ب.ظ

(۱۷ آبان ۱۳۸۹ ۱۱:۴۲ ق.ظ)sama2010 نوشته شده توسط:  چک پول ۵۰۰۰۰ تومانی از جیبش در آورد و ....

(طبق شرایط آزمایشگاهی نوشته شده و فرض بر این بوده که تورم از ۱۳۸۹ به بعد وجود نداشتهWink )
... وقت زیادی تا کنکور نمونده بود. یاد روزی افتاد که پستچی اومده بود بسته رو تحویل بده‌، چه آرزوهایی داشت اون روز Rolleyes .که یه دفعه به یاد روبوت آدمکش و پستچی بیچاره افتاد...

RE: داستان مانشت - mengan - 17 آبان ۱۳۸۹ ۰۴:۲۹ ب.ظ

(۱۷ آبان ۱۳۸۹ ۰۴:۱۰ ب.ظ)Fardad-A نوشته شده توسط:  . این بود داوطلب محترم دوباره رفت با دکتر تنهایی پنجم(ندیده آقای دکتر خودمون) تماس گرفت و گفت یه بسته دیگه میخوام . دکتر تنهایی پنجم گفت قیمت بسته رفته بالا بعلاوه در این شرایط که برنامه پانصدم توسعه اقتصادی داره اجرا میشه باید صبرکنی تا یارانه نقدی پستچی رو بریزن به حسابش و . . .

حال این بنده خدا دید که اگه بخواه صبر کنه باید به فکر دومرحله شدن کنکور بیافتد و کلا این قضایا دست به دست هم داد که این بنده خدا از مانشت کینه به دل بگیره و با خودش تصمیم گرفت که مانشت را با میلیاردها کاربریBig Grin که داره بزنه زمین و تصمیم گرفت که ...

RE: داستان مانشت - sama2010 - 17 آبان ۱۳۸۹ ۰۵:۳۳ ب.ظ

مانشت و هک کنه ولی از اون جایی که خودش نمی تونست و بلد نبود رفت یه نفر رو پیدا کرد که اینکار و براش انجام بده‌، جریان رو براش تعریف ولی غافل از اینکه اون یه نفر هم عضو مانشت بود...

داستان مانشت - r_azad - 17 آبان ۱۳۸۹ ۰۵:۵۱ ب.ظ

... و از بد حادثه همسر دکتر تنهایی پنجم...

داستان مانشت - r_azad - 17 آبان ۱۳۸۹ ۰۹:۳۹ ب.ظ

(جمله sama2010 و من رو درست پشت هم نخوندید، منظورم این بود که کسی که پیدا کرده بودند، همسر دکتر تنهایی پنجم بود )
(خیلی خیلی خانوادگیش کردی شما، الان دکتر عضویتمون رو لغو می کنهUndecided)

RE: داستان مانشت - mengan - 17 آبان ۱۳۸۹ ۰۹:۴۶ ب.ظ

(۱۷ آبان ۱۳۸۹ ۰۸:۲۳ ب.ظ)Fardad-A نوشته شده توسط:  (یادتون باشه شما داستان رو از حالت تخیلی ،ملو درام خانوادگی کردین)
شما رو دیدم که با شوهرت اومده بودی اونجا. دیگه من مزاحمتون نشدم. راستی چقدر اون مانتو بنفشت قشنگ بود . از کجا خریدی و....
هکر بخت برگشته وقتی شب خسته و خرد میرسه خونه ..... (ببینم چقدر میتونید این سکانس رو خوب دربیارید)

همین پاپوشی را که خانم دکتر تنهایی پنجم درست کرده بود باعث شد که این زن همسر بسیار نجیب و موءمن و سر به زیر خود را به وضع بسیار فجیعی به قتل برساند و بازتاب این کار این خانم در تمام جهان پیچید و باعث شد که کار این خانم روی کاربران مانشت تاثیر بگذارد و تمام کاربران آن که حدود ۲۵ میلیارد کاربر و روزی ۲۵۵ میلیارد بازدید در روز داشت یک دفعه افت کنه و روزی تنها یک کاربر مانشت را ملاقات می کرد و آن فرد بیچاره فردی نبود جز همان داوطلب پشت کنکوری ما که در حسرت داشتن بسته مانشت بود Big Grin
روز‌ها گذشت تا آقای تنهایی پنجم تصمیم گرفت مانشت را در مزایده به فروش بگذارد و در روز مزایده تنها یک خریدار وجود داشت و آن کسی نبود جز ....

داستان مانشت - admin - 17 آبان ۱۳۸۹ ۱۱:۳۴ ب.ظ

با خودش فکر کرد بابا این پشت کنکوری‌ها هم عجب تخیلی می زنن، بنده خدا این مانشت چی می کشه از دستشون Big Grin