|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
Re: RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - codin - 24 شهریور ۱۳۹۳ ۰۹:۱۹ ق.ظ
(۲۴ شهریور ۱۳۹۳ ۰۹:۱۴ ق.ظ)Ava.arshad94 نوشته شده توسط: (24 شهریور ۱۳۹۳ ۰۲:۲۳ ق.ظ)codin نوشته شده توسط: (24 شهریور ۱۳۹۳ ۰۱:۲۰ ق.ظ)نازین نوشته شده توسط: هر کاری فرایند دارد که طبق اون پیش بریم موفق میشیم .امروز روز دوم دانشگاه بود با اینکه نه شهرشو دوست دارم نه دانشگاه(افتضاحه!امکانات در حد صفر)ولی استاداش خیلی ساده حرف زدن و تنها امیدم برای ادامه تو این دانشگاه اساتید مهربانشه و هم اتاقیای خوبی که پیدا کردم.والا یک لحظه جای ماندن نیست نه سرویس درست حسابی.قیمت غذا ۲۵۰۰تومان.منظره صفر شبا هم برای رفتن به سلف باید یک سری عملیات والفجرانجام بدیم که برسیم سلف .محوطه خوابگاه مثل قبرستانه نه نوری هست نه چراغی.دانشگاهشم یک ساختمان گرد بیشتر نیست هر طبقه یک دانشکدس .سر در ،دانشگاه نداره.یعنی بدترین دانشگاههای ایران بهتر از اینن.آژانس گرفتم وسایلامو ببره خوابگاه ۱۵ تومن ازم گرفتن:| انگار وزارت علوم اینجارو فراموش کرده.خوابگاه هم مثل مسافرخونه های قدیمی است که هرلحظه ممکنه بریزن.اما مال ما تازس خیلی خوبه.
فکرکنم اونقد پیش خدا کارای بد انجام دادم تبعیدم کرده ۲ سال اینجا باشم حالمو بگیره.
همین که ۱۵ تومن کرایه دادین یعنی شهر بزرگیه خوبه دیگه والا من که از همین الان استرس "ساس" گرفتتم.یه حشره ای داغونی هست فقط تو خوابگاه های دانشگاه ما یافت میشه من خونه اسمشو اوردم اصن کسی نمیدونست این چیه. بم میگفتن نکنه منظورت سوسکه 
جدا ساس داره؟ ساس که خیلی خطرناکه، خون میخوره، و خیلی راحت بیماری هارو انتقال میده، تا وقتی هم خوبه خوب خون نخوره ول کن نیس گویا اعتراض کنین سمپاشی کنن
چهار سال خونمونو خورد دو سالم روش :)) والا این قدر سم زدن ما مردیم این ساس ها هنوز چیزیشون نشده :O
Sent from my HUAWEI Y300-0100 using Tapatalk
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - atenaa - 24 شهریور ۱۳۹۳ ۰۹:۵۰ ب.ظ
(۲۲ شهریور ۱۳۹۳ ۱۰:۲۲ ب.ظ)رتبه۱سال۹۴ نوشته شده توسط: گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی 
دقیقا مثه حال الان من
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - khayyam - 24 شهریور ۱۳۹۳ ۱۰:۳۲ ب.ظ
چی بگم روزی روزگاری عاشق درس خوندن بودن و شبکه و براش برنامه چیدم اما الان نمی دونم دست خودم نیست نمی تونم درس بخونم خنثی شدم می دونم بعدا که نتیجم خوب نمی شه نمی تونم خودمو ببخشم از صب تا شب پشت کامپیوترم ولی چه کار می کنم خودم هم نمی دونم از خودم بدم می آد شروع کاری که می دونم باید انجام بشه ولی نمی تونم خودم به بقیه مشاوره می دم اما خودم نمی دونم یه روز باید گریه کنم و دلیل این کارامو از خودم بپرسم خنثی خنثی شدم ................
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Donna - 25 شهریور ۱۳۹۳ ۰۱:۱۷ ق.ظ
الهی من تورا یاری نکردم
به غیر از معصیت کاری نکردم
جوانی را امانت داده بودی
امانت را نگه داری نکردم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - hamid88 - 25 شهریور ۱۳۹۳ ۰۶:۳۷ ق.ظ
پیش به سوی موفقیت
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - diligent - 25 شهریور ۱۳۹۳ ۱۱:۴۵ ق.ظ
گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی ************ صبر کن پیدا شود گوهر شناس قابلی
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mehrdad_tclh - 25 شهریور ۱۳۹۳ ۰۱:۱۴ ب.ظ
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو،گل بشنو
هرکسی می خواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند
شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبر بهار می نویسم ای یار
خانه ما اینجاست!
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fo-eng - 25 شهریور ۱۳۹۳ ۰۲:۳۷ ب.ظ
رنج آورترین لحظه های زندگی ام زمان هایی هستند
که پشت نقاب چهره های آدمها
چیزی خلاف تصورم وآنچه درک می کردم ظاهر می شودو
آن هم بعد ازمدتهایی بسیار
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - !!! - ۲۵ شهریور ۱۳۹۳ ۰۲:۴۳ ب.ظ
(۲۵ شهریور ۱۳۹۳ ۰۲:۳۷ ب.ظ)fo-eng نوشته شده توسط: رنج آورترین لحظه های زندگی ام زمان هایی هستند
که پشت نقاب چهره های آدمها
چیزی خلاف تصورم وآنچه درک می کردم ظاهر می شودو
آن هم بعد ازمدتهایی بسیار
به نکته جالبی اشاره کردی، منم اینجور مواقع خیلی آسان این دسته آدم ها را فراموش میکنم و به راهم ادامه میدهم. انگار تابحال چنین شخصی در زندگی من نبوده است.
چون به این اعتقاد دارم اگر فرصتی دوباره بهش بدم دفعه بعد چنان زیر پاش له میکند که تا آخر عمرم افسوس خواهم خورد.
البته شما اینجوری نباشیدا شاید کار من برای خودم خیلی خوبه اما شما با انجام همچین روزگارتان سیاد شود.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sarehkar - 25 شهریور ۱۳۹۳ ۰۳:۳۵ ب.ظ
امروز از دانشگاه تماس گرفتن گفتن پنجشنبه کلاس ها شروع میشه استرس گرفتم الان
واسه شروع کلاس زود نیست پنج شنبه تازه ۲۷امه!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - tabassomesayna - 25 شهریور ۱۳۹۳ ۰۵:۰۵ ب.ظ
گاهی به دوستم حسودیم میشه که کوچکترین دغدغه هاشو بیان میکنه و جار میزنه .. و نمیذاره هیچ باری رو دوشش بمونه.. بر عکس من که اصلا" نمیتونم بیانشون کنم .. و همین یه وقتایی خسته م میکنه 
یه تصمیمی گرفتم نمیدونم چی میشه .. خیلی ترس دارم حتی از بیانش.. همه کاراشو دارم تنهایی انجام میدم..
دعا کنید واسم دوستان.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Nima Masghadi - 25 شهریور ۱۳۹۳ ۰۶:۱۳ ب.ظ
سلام...
خیلی وقته چیزی تو مانشت ننوشتم...
این روز ها خیلی حال و حوصله ندارم... کل تابستون تهران بودم چون باید میرفتم شرکت... واقعا از لحاظ روحی داغونم در حال حاظر ... از لحاظ جسمی هم که ماشالله شدم ۹۲ کیلو :|
خدارو شکر درس ها رو یکی پس از دیگری و با هر بدبختی بود با نمره های خوب پاس کردم و حالا فقط مونده یک درس و سمینار و پایان نامه... که خدایی حوصله هیچ کدومشون رو ندارم ... دلم یک ماه دوری از همه عالم و ادم میخواد ... تو این جزیره ها که تو عکس ها ما فقط میبینیم که هیچکی نیست جز خود ادم ...
بسه دیگه جو منفی ایجاد کردم به اندازه کافی
شما هم برید پی کار و زندگیتون میخوام استراحت کنم :/
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - elham_sh219 - 25 شهریور ۱۳۹۳ ۰۶:۲۸ ب.ظ
(۲۵ شهریور ۱۳۹۳ ۰۶:۱۳ ب.ظ)Nima Masghadi نوشته شده توسط: خدارو شکر درس ها رو یکی پس از دیگری و با هر بدبختی بود با نمره های خوب پاس کردم و حالا فقط مونده یک درس و سمینار و پایان نامه... که خدایی حوصله هیچ کدومشون رو ندارم ... دلم یک ماه دوری از همه عالم و ادم میخواد ... تو این جزیره ها که تو عکس ها ما فقط میبینیم که هیچکی نیست جز خود ادم ...
بسه دیگه جو منفی ایجاد کردم به اندازه کافی
شما هم برید پی کار و زندگیتون میخوام استراحت کنم :/
منم دقبقا تو این شرایط قرار دارم. با این تفاوت که سمینار رو با ۲۰ پاس کردم
این ترم هم اون یه درس باقی مونده و پایان نامم رو انتخاب کردم ولی دیروز تصمیم گرفتم که این ترم رو مرخصی بگیرم تا به مغزم یه کم آرامش برگرده و بتونم تازه نفس از بهمن دوباره شروع کنم... (اما نشد....!!!!!)
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fo-eng - 25 شهریور ۱۳۹۳ ۰۹:۲۳ ب.ظ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - azad_ahmadi - 25 شهریور ۱۳۹۳ ۰۹:۳۵ ب.ظ
به سلامتی "مادر" که همیشه صداش آرامش دهنده ست.
قدر "مادر" رو زمانی که نیست، میشه فهمید.
|