RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - homa - 14 خرداد ۱۳۹۱۱۱:۵۵ ب.ظ
گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد.
به درخت نگاه کن . به شاخه هایش پیش از آنکه دست های درخت به نور برسند،
پاهایش تاریکی را تجربه کرده اند.
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fo-eng - 15 خرداد ۱۳۹۱۰۲:۳۵ ب.ظ
آرامــش این روزهـــایم را مدیون همــــین انتظـــاراتی ام که دیگر از کســی نــــدارم !!!
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - انرژی مثبت - ۱۵ خرداد ۱۳۹۱۰۳:۱۵ ب.ظ
ولادت حضرت علی (ع) رو به همه دوستان مانشتی خصوصا اقایون تبریک میگم
عیدتون مبارک
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - samira - 15 خرداد ۱۳۹۱۰۸:۴۲ ب.ظ
کارگر خسته ای سکه ای از جیب کت کهنه اش درآورد تا صدقه دهد ، ناگهان جمله ای روی صندوق دید و منصرف شد ، "صدقه عمر را زیاد می کند"
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 16 خرداد ۱۳۹۱۰۲:۰۷ ق.ظ
(۱۵ خرداد ۱۳۹۱ ۰۳:۱۵ ب.ظ)انرژی مثبت نوشته شده توسط: ولادت حضرت علی (ع) رو به همه دوستان مانشتی خصوصا اقایون تبریک میگم
عیدتون مبارک
مرسی...
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - zzsnowdrop - 16 خرداد ۱۳۹۱۱۲:۱۸ ب.ظ
نه نمی دانی...!
هیچکس نمی داند...!
پشت این چهره ی آرام در دلم چه میگذرد...!
نمی دانی...!
کسی نمی داند.....!
این آرامش ظاهــــــر و این دل نـــــــا آرام...!
چقدر خسته ام میکند...!
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - SaMiRa.e - 16 خرداد ۱۳۹۱۰۳:۲۱ ب.ظ
ماهیان ازتلاطم دریا به خدا شکایت بردند ، چون دریا آرام شد خود را اسیر تور صیادان یافتند.
تلاطم های زندگی حکمتی ازخداوند است پس ازخدا بخواهیم دلمان آرام باشد نه دریای اطرافمان ....
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - maryami - 16 خرداد ۱۳۹۱۰۳:۴۶ ب.ظ
هستند
کسانی که روی شانه هایتان گریه می کنند
و وقتی شما گریه می کنید دیگر وجود ندارند ....
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Parva - 16 خرداد ۱۳۹۱۰۴:۰۴ ب.ظ
ارزش یک سال را دانش آموزی که مردود شده ، می داند.
ارزش یک ماه را مادری که فرزندی نارس به دنیا آورده، می داند.
ارزش یک هفته را سردبیر یک هفته نامه ، می داند.
ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را می کشد ،
ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جامانده ،
ارزش یک ثانیه را آنکه از تصادفی مرگبار جان به در برده، می داند…
باز به خاطر بیاورید که زمان به خاطر هیچ کس منتظر نمی ماند . . .
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - reyhaneh64 - 16 خرداد ۱۳۹۱۰۴:۱۴ ب.ظ
(۱۳ خرداد ۱۳۹۱ ۰۲:۴۱ ب.ظ)esisonic نوشته شده توسط: از اونجایی که شکست نقیض موفقیته پس فرمول موفقیت میشه نقیض فرمول شکست :
(بکوشید تا همه را راضی کنید)~ = نمی کوشیم تا هیچ کس را راضی نکنیم
و از آنجایی که موفقیت بدون کوشش بدست نمیاد پس :
"میکوشیم تا خودمان را راضی کنیم"
خودمان هم وقتی راضی میشویم تا به هدفمان برسیم!!!
(به این میگن استدلال )
ظاهرا این روزا گریمالدی بدجوری تاثیرات خودشو گذاشته
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ف.ش - ۱۶ خرداد ۱۳۹۱۰۶:۲۲ ب.ظ
دلا تا کی اسیر یاد یاری
ز هجر یار تا کی داغداری
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - zzsnowdrop - 16 خرداد ۱۳۹۱۰۶:۵۸ ب.ظ
کعبه دل
خواجه عبدالله انصاری گوید : بدان که خدای تعالی در ظاهر کعبه بنا کرده از سنگ وگل است و در باطن کعبه ای ساخته که از جان ودل است . آن کعبه ساخته ابراهیم خلیل است و این کعبه بنا کرده رب جلیل است. آن کعبه منظور نظر مؤمنان است واین کعبه نظرگاه خداوند رحمان است. آن کعبه حجاز است واین کعبه راز است.آن کعبه انصاف خلایق است واین کعبه اعطای حضرت خالق است. آنجا زمزم است و اینجاه آه دمادم. آنجا مروه و سعی وعرفات است ، اینجاه محل نور ذات. حضرت محمد (ص) ان کعبه را از بتان پاک کرد ، تو این کعبه را از اصنام هوا وهوس پاک گردان.
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - taktaz - 16 خرداد ۱۳۹۱۰۸:۱۱ ب.ظ
حمید مصدق:
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالها هست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا باغچه ی کوچک خانه ی ما سیب نداشت
بعدها فروغ فرخزاد در جواب حمید مصدق:
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه ی همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و تو رفتی و هنوز
سالها هست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
و در جواب این دو شاعر :
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت ...
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - zzsnowdrop - 16 خرداد ۱۳۹۱۰۹:۱۵ ب.ظ
(۱۶ خرداد ۱۳۹۱ ۰۸:۱۱ ب.ظ)taktaz نوشته شده توسط: حمید مصدق:
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم...
خیلی قشنگ بود.خصوصا سومی
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - taktaz - 16 خرداد ۱۳۹۱۰۹:۲۲ ب.ظ
(۱۶ خرداد ۱۳۹۱ ۰۸:۱۱ ب.ظ)taktaz نوشته شده توسط: عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !