|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 17 مهر ۱۳۹۶ ۰۹:۳۵ ب.ظ
اگه مدیوم رو دوست دارید این سایت نمونه وطنی همونه:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
انصافا طراحی چشم نوازی هم داره.
پ.ن: راستی مدیوم رفع هیتلر شده. خبر نداشتم.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Saman - 17 مهر ۱۳۹۶ ۰۹:۴۸ ب.ظ
(۱۷ مهر ۱۳۹۶ ۰۳:۰۲ ب.ظ)The BesT نوشته شده توسط: من اینکار را دوست دارم ولی با یکی از اهدافم که مقالاتم اماده کنم و زبان بخونم و اپلای کنم کاملا در تضاد هست. هردوتا را میخوام و باید یکی را انتخاب کنم. واقعا موندم چکار کنم. از طرفی اگر اینجا بمونم شرکت را راه میندازیم و جز سهامدارهای شرکت میشم و همینجا دکتری میخونم.
ولی اگر اینکار قبول نکنم اپلای میگیرم . دوستانم که اونور هستن وقتی تعریف میکنن از موقعیتهای اونور نمیتونم بگذرم از اهدافی که تو سرم هست که اونور دنبال یکسری آرمانهام برسم. از طرفی پدرم میگه اونجا هم خبری نیست روی حرفهای دیگران که اونور به به میکنن گوش نده اونجا هم سختیهای خودشو داره بمون همینجا زندگیتو بکن
توی ایران همه چیز در حد مونتاژه و هیچ چیزی رنگ و بوی واقعیتی که تولید و زاده ی ذهن های خلاق باشه پیدا نمیشه یا اینقدر انگشت شمار و تحت انحصار دولت و ارگان های بچه های دله دزد بالا هستن که هیچ چیزیش به ما نمیرسه!(جــــز در بحث فروش)
به نظرم دو حالت داره :
۱)اینکه شما خیلی تعصب داشته باشید به مملکتت و بخوای از صفر یه ایده ای روی با امکانات در حد صفر اینجا پیش ببرید،که علاوه بر ذهن خلاق منابع مالی فراوان و حمایت همه جانبه در بخش فروش و غیره رو میطلبه که نتیجتا میرسیم به همون شرکت های بزرگ که همه ی اینا رو دارن یا حداقلی از اینا رو فراهم میکنن.دقت کنید که حقوقی که باید به شما پرداخت بشه بخشی از منابع مالی هستش که باعث میشه ذهن شما به مراتب آرام تر و خلاق تر باشه که در ایران ۹۹ درصد بحث بر سر همین تامین هزینه هست که هیچ شرکتی در این حد هم فعلا نیاز کارکنانش رو برآورده نکرده یا اینکه اگر کرده در انحصار دولت بوده که سال به دوازده ماه کمبود بودجه دارن برای دزدی های خودشون.این یعنی امنیت شغلی در حد هیچه!
دلیلشم به نظرم اینه که منابع مالی فراوان در ایران یا در دست فروشنده های کارکشته ای هستش که هرگز حاضر نیست روی دانش های جدید سرمایه گذاری کنن یا به رانت دست مسولین محترم هستش که یکیشون جدیدا دستگیر شده!
یه بحثی هم اینه که به احتمال ۹۹ درصد همه الان بگن این آقا همه چیزو با جنبه منفی میبینه توی ایران؛ خب من n ساله با جنبه مثبت که دیدم تحش به این رسیدم که فارغ التحصیل های شریف تا تبریز و اصفهان و غیره یا دنبال استخدام دولتی هستن یا دارن از اینجا میرن!
۲)از ایران برید و به قول دکتر زنجانی ببینید اونجا چطوره!! ایشون میگفتن من نمیدونم اونجا چطوره فقط اینو میدونم که اینجا خیلی بده!
به نظرم شما اگر ته تهش به این نتیجه رسیدید که اینجا خیلی بده برید اونجا و باهاش بسازید اگر خوب بود اگر بد بود.
کسی که مقاله میده و دنبال زبان هست و همش پای میز مطالعه ش با خودش صفا میکنه به نظرم پای میز بشینه و نونِ واقعی قلمش رو بخوره!توی این مورد حساب کتاب تمام دوندگی های خسته کننده حذف میشه و به ادم بابتِ قلمش پول میدن.ولی خیلی ها هم دیدم عاشق دوندگی هستن و اونا هم همواره توی بخش فروش فعال بودن.حداقل در مدل هایی که من تا الان دیدم در شهر خودم و چند تا شهر دیگه.
و اگر من در جایگاه شما باشم به عنوان یک خانم :
"ازدواج میکنم با یکی همفکر خودم و از ایران میرم" برای برگشتنم یه نظرم باید شرایط فراهم بشه
گفته های بالا فقط نظرات من هستش
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - salam5 - 17 مهر ۱۳۹۶ ۰۹:۵۸ ب.ظ
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 17 مهر ۱۳۹۶ ۱۰:۰۸ ب.ظ
(۱۷ مهر ۱۳۹۶ ۰۳:۰۲ ب.ظ)The BesT نوشته شده توسط: سلام دوستان
یه پیشنهادی بهم شده که برم جز سهامدارهای شرکتی بشم و کار را شروع کنیم...
یه چیز دیگه ای هم که یادم اومد اینه که شما خانم هستید و (عمدتا) نگران خونه و ماشین و کار دائم نیستید. اگه پسر بودید شرایطتون پیچیده می شد چون باید اینها رو هم در نظر بگیرید.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Saman - 18 مهر ۱۳۹۶ ۱۲:۲۲ ق.ظ
(۱۸ مهر ۱۳۹۶ ۱۲:۰۲ ق.ظ)The BesT نوشته شده توسط: ممنون از همه . دارم تمام مسیرهایی که جلوی راهم هست را مینویسم تا بهترین تصمیم را بگیرم. من خیلی وقته مسیرهای متفاوت را که هرکدوم میتونه مسیر زندگیم را مشخص کنه مینویسم ولی کمی بین دو راهی میمونم. شاید بخاطر اینه که هرکدوم نقاط مثبت و منفی مجزایی دارن که نمیتونم از هیچکدوم دل بکنم..
===========
ولی این حرف آخر جناب بیگ میری کلا نابودم کرد. یعنی کلا زدی به هدف!!!!
ته ته ته ته تمام ناآرومی های من همون جمله ای هست که بولدش کردید......
من همفکرم را پیدا کرده بودم..ما داشتیم راهمون را به یک سمت پیش میبردیم که تلاشمون بکنیم بریم. ما راهمون مشخص بود.ولی خانواده اش لحظه آخر مخالفت کردن...به دلایل مسخره.به دلایلی که نمیدونم خدا نخواست.بعضی وقتها میگن دلایلی آورده میشه که وقتی میخواد چیزی قسمت نشه اون اتفاق مانعش میشه.. و اون عزیز، بین من و خانواده اش مجبور شد تسلیم خانواده اش بشود.. اینو نگفتم که الان قضاوتش کنید چون نمیخوام کسی قضاوتش کنه. هرکجا هست از ته وجودم هنوز میپرستمش. فکر کردن به حس ناب بودنش داغونم میکنه...ولی خب گذشته و ته تمام حرفها و دلنگرانی های من این غم هست که من را به بلاتکلیفی گذاشت و من و ذهن و روح و روانم اواره و معلق موند.
اگر روی سخنِ من با خودِ شما باشه و به عنوان نظر و نه قضاوت به حرف من نگاه کنید این طور تصور میکنم که شما بهتر از همه میدونید رفتن بهتره ! و دوس دارید کسی دیگه هم این خواسته رو تایید یا نظراتی مبنی بر سهولت رفتن بده که من اون حالتش رو عرض کردم؛
من خودم هرگز یه همفکر واقعی که قبل از چیزی به اسم عشق اسم همفکر رو روی خودش بذاره پیدا نکردم و اگر کسی پیدا شده یه مدت نقش بازی کرده و تموم؛ اینو عرض نمیکنم در مورد کسی بلکه صرفا روی سخنم با زندگی شخصی خودمه؛بعدش برای شخص خودم محدودیت در انتخابِ همفکر رو اصلا نمیپسندم؛و برام مهم نیست روان یک نفر چقدر در نقشی که بازی کنه آسیب ببینه!(و کلا توی یه موضع روشن که طی گفتگو به دست اومده ادامه دار شدن کار رو ناممکن میدونم برامون)کافیه توی دنیای یه روزنامه نگار یا زیست شناس و غیره سرک بکشید میبینید که اینا خیلی دنیاشون قشنگه و خیلی همفکرن گاهی!
به سخن پاپلو نرودا همیشه میرسم که به آرامی آغاز به مردن میکنیم اگر برای شاد زیستن عوض نکنیم و دل نکنیم و . . .
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - khayyam - 18 مهر ۱۳۹۶ ۱۲:۴۷ ق.ظ
دوستان درباره همفکر صحبت کردن خواستم تعریف خودم رو با توجه به تجربه ای که دارم داشته باشم !
واقعا اکثرا در نقش همفکر فیلم بازی می کنند و کسی الان رو نمیشه همفکر پیدا کرد چه از جنس خودت باشه چه از جنس مخالف
نمونش رو من دیدم دوستی داشتم گفتن چه کار بتونیم پیدا کنیم و چه نباشه ما چند سال با هم خونه می گیریم ولی بعد از چند ماه زد زیرش و کلا رفت داستان رو اصلا عوض کرد فردا زن زندگی هم همینه اولش میاد می گه هیچی ازت نمی خوام و با تو هم مسیر هستم ولی بعد از مدتی تحت تاثیر عوامل محیطی و حرف های مردم کلا داستان رو عوض می کنه !!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 18 مهر ۱۳۹۶ ۰۱:۳۶ ق.ظ
(۱۸ مهر ۱۳۹۶ ۱۲:۰۲ ق.ظ)The BesT نوشته شده توسط: من همفکرم را پیدا کرده بودم..ما داشتیم راهمون را به یک سمت پیش میبردیم که تلاشمون بکنیم بریم. ما راهمون مشخص بود.ولی خانواده اش لحظه آخر مخالفت کردن...به دلایل مسخره.به دلایلی که نمیدونم خدا نخواست.بعضی وقتها میگن دلایلی آورده میشه که وقتی میخواد چیزی قسمت نشه اون اتفاق مانعش میشه.. و اون عزیز، بین من و خانواده اش مجبور شد تسلیم خانواده اش بشود.. اینو نگفتم که الان قضاوتش کنید چون نمیخوام کسی قضاوتش کنه. هرکجا هست از ته وجودم هنوز میپرستمش. فکر کردن به حس ناب بودنش داغونم میکنه...ولی خب گذشته و ته تمام حرفها و دلنگرانی های من این غم هست که من را به بلاتکلیفی گذاشت و من و ذهن و روح و روانم اواره و معلق موند.
به نظرم با یه مشاور دانا و توانا مشورت کنید.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - MarkLand - 18 مهر ۱۳۹۶ ۰۳:۲۲ ق.ظ
فرقه بین همفکر با همراه دو نفر شاید بخوان یه مسیر مشترک رو طی کنن اما هر کدوم یه جور ممکنه فکر کنن و برای طی کردن این مسیر بنا به مصلحت ممکنه سکوتهایی بشه و سو تفاهم به تفاهم بشه و بعدها خودشو نشون بده
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - zhid - 18 مهر ۱۳۹۶ ۱۲:۲۷ ب.ظ
(۱۸ مهر ۱۳۹۶ ۱۲:۰۲ ق.ظ)The BesT نوشته شده توسط: ممنون از همه . دارم تمام مسیرهایی که جلوی راهم هست را مینویسم تا بهترین تصمیم را بگیرم. من خیلی وقته مسیرهای متفاوت را که هرکدوم میتونه مسیر زندگیم را مشخص کنه مینویسم ولی کمی بین دو راهی میمونم. شاید بخاطر اینه که هرکدوم نقاط مثبت و منفی مجزایی دارن که نمیتونم از هیچکدوم دل بکنم..
===========
ولی این حرف آخر جناب بیگ میری کلا نابودم کرد. یعنی کلا زدی به هدف!!!!
ته ته ته ته تمام ناآرومی های من همون جمله ای هست که بولدش کردید......
من همفکرم را پیدا کرده بودم..ما داشتیم راهمون را به یک سمت پیش میبردیم که تلاشمون بکنیم بریم. ما راهمون مشخص بود.ولی خانواده اش لحظه آخر مخالفت کردن...به دلایل مسخره.به دلایلی که نمیدونم خدا نخواست.بعضی وقتها میگن دلایلی آورده میشه که وقتی میخواد چیزی قسمت نشه اون اتفاق مانعش میشه.. و اون عزیز، بین من و خانواده اش مجبور شد تسلیم خانواده اش بشود.. اینو نگفتم که الان قضاوتش کنید چون نمیخوام کسی قضاوتش کنه. هرکجا هست از ته وجودم هنوز میپرستمش. فکر کردن به حس ناب بودنش داغونم میکنه...ولی خب گذشته و ته تمام حرفها و دلنگرانی های من این غم هست که من را به بلاتکلیفی گذاشت و من و ذهن و روح و روانم اواره و معلق موند.
ببخشید شاید من حق قضاوت نداشته باشم ولی من هم نظرم را میگم.به نظرم برید ببیند اونجا چه طوره فوق اش درستون تموم شد بر میگردید ولی اینجا را که دیدید خبری نیست. فکر میکنم همیشه سفر حال آدم را خوب میکنه رها کن همه دلشکستگی ها و آوارگی روح را...
بذار خانواده شخص مذکور هم دلشون بسوزه
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 18 مهر ۱۳۹۶ ۱۲:۳۳ ب.ظ
(۱۸ مهر ۱۳۹۶ ۱۲:۲۷ ب.ظ)zhid نوشته شده توسط: ببخشید شاید من حق قضاوت نداشته باشم ولی من هم نظرم را میگم.به نظرم برید ببیند اونجا چه طوره فوق اش درستون تموم شد بر میگردید ولی اینجا را که دیدید خبری نیست. فکر میکنم همیشه سفر حال آدم را خوب میکنه رها کن همه دلشکستگی ها و آوارگی روح را...
بذار خانواده شخص مذکور هم دلشون بسوزه 
تحصیل مسافرت تفریحی نیست. مشکلات و غربت داره.
بعد از تحصیل ممکنه بازگشت به این سادگی ها نباشه (به دلایل مختلف).
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 18 مهر ۱۳۹۶ ۰۲:۱۰ ب.ظ
هیوا اسم مرده؟! به حق چیزای ندیده!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sss - 18 مهر ۱۳۹۶ ۰۴:۱۹ ب.ظ
(۱۸ مهر ۱۳۹۶ ۰۲:۱۰ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط: هیوا اسم مرده؟! به حق چیزای ندیده!
تازه شهرزاد هم اسم مرده
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 18 مهر ۱۳۹۶ ۰۴:۲۳ ب.ظ
(۱۸ مهر ۱۳۹۶ ۰۴:۱۹ ب.ظ)sss نوشته شده توسط: تازه شهرزاد هم اسم مرده
مطمئنید؟! شهرزاد اسم زنه ها. اون سریاله رو به یاد بیارید.
اونی که اسم مرده شهرداده.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sss - 18 مهر ۱۳۹۶ ۰۴:۳۳ ب.ظ
(۱۸ مهر ۱۳۹۶ ۰۴:۲۳ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط: مطمئنید؟! شهرزاد اسم زنه ها. اون سریاله رو به یاد بیارید.
اونی که اسم مرده شهرداده.
اتفاقا حاج آقای مداح معروفی با نام شهرزاد هست در ولایت ما
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 18 مهر ۱۳۹۶ ۰۵:۲۴ ب.ظ
چه آواتار نازی
|