|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Bache Mosbat - 23 اسفند ۱۳۹۰ ۱۰:۵۳ ق.ظ
سلام مانشت.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - admin - 23 اسفند ۱۳۹۰ ۱۱:۱۹ ق.ظ
علیک! ![Smile Smile](images/smilies/smile.gif)
ولی ممکنه دوباره برم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Donna - 23 اسفند ۱۳۹۰ ۰۴:۲۰ ب.ظ
فرشته ای از یک سنگ پرسید : چرا به خدا نمیگی مثل خاک از تو انسان بسازد ؟ سنگ پاسخ داد: آنقدر سفت نشده ام که چنین خواسته ای بکنم!!!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 23 اسفند ۱۳۹۰ ۰۴:۳۵ ب.ظ
(۲۳ اسفند ۱۳۹۰ ۱۱:۱۹ ق.ظ)admin نوشته شده توسط: ولی ممکنه دوباره برم ![Big Grin Big Grin](images/smilies/biggrin.gif)
ای بابا...
آقای دکتر...تا ما شما رو ملاقات می کنیم شما می خوای بری؟؟؟
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - انرژی مثبت - ۲۳ اسفند ۱۳۹۰ ۰۶:۵۵ ب.ظ
(۲۳ اسفند ۱۳۹۰ ۱۱:۱۹ ق.ظ)admin نوشته شده توسط: ولی ممکنه دوباره برم ![Big Grin Big Grin](images/smilies/biggrin.gif)
به عیدم نزدیک می شیم دید و بازدیدها و اینا ...
اگه شما برید دیگه ما باید بیایم بازدید فکر کنم صرفش به اینه که همون دید باشه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - admin - 23 اسفند ۱۳۹۰ ۰۷:۲۵ ب.ظ
فعلاً که پایدار شدیم. دوستان کسی خواست donate کنه تعارف نکنه دم عیدی!!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - uniquegirl - 23 اسفند ۱۳۹۰ ۰۷:۵۰ ب.ظ
موقعی که دل تنگم، حرف داره برای این تاپیک، یا اینترنتم مشکل دار میشه، یا مانشت بالا نمیاد![Confused Confused](images/smilies/confused.gif) ![Huh Huh](images/smilies/huh.gif) ![Undecided Undecided](images/smilies/undecided.gif) ...
حالا هم ... نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی (این یکی رو شوخی کردم خوش اومدی )
بدون شرح...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ec_a_j - 23 اسفند ۱۳۹۰ ۱۱:۵۹ ب.ظ
سلام
خوب دیروز که مانشت بالا نیومد و نشد آدمکم رو بذارم
پس امروز دوتا آدمک میذارم ![Big Grin Big Grin](images/smilies/biggrin.gif) ![Big Grin Big Grin](images/smilies/biggrin.gif)
نمیدونم چندین تا دیگه از این آدمک ها قراره بذارم
امیدوارم حوصله تون رو سر نبرن
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - uniquegirl - 24 اسفند ۱۳۹۰ ۱۲:۳۴ ق.ظ
یادم باشد حرفی نزنم
که به کسی بر بخورد...
نگاهی نکنم
که دل کسی بلرزد...
راهی نروم
که بیراه باشد...
خطی ننویسم
که آزار دهد کسی را.
یادم باشد
که روز و روزگار خوش است...
همه چیز رو به راه است و خوب.
تنها... تنها... دل ما دل نیست...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 24 اسفند ۱۳۹۰ ۰۱:۰۶ ق.ظ
اوایل دهه شصت نوجوانی بیش نبودم، اما خوب به خاطردارم آن روزهایی را که تنها شامپوی موجود، شامپوی خمره ایی زرد رنگ داروگر بود. تازه آن را هم باید از مسجد محل تهیه می کردیم و اگر شانس یارمان بود و از همان شامپو ها یک عدد صورتی رنگش که رایحه سیب داشت گیرمان می آمد حسابی کیف می کردیم. سس مایونز کالایی لوکس به حساب می آمد و ویفر شکلاتی یام یام تنها دلخوشی کودکی بود. صف های طولانی در نیمه شب سرد زمستان برای ۲۰ لیتر نفت، بگو مگو ها سر کپسول گاز که با کامیون در محله ها توزیع می شد، خالی کردن گازوئیل با ترس و لرز در نیمه های شب. روغن، برنج و پودر لباسشویی جیره بندی بود، نبود پتو در بازار خانواده تازه عروسان را برای تهیه جهیزیه به دردسر می انداخت و پو شیدن کفش آدیداس یک رویا بود. همه اینها بود، بمب هم بود و موشک و شهید و ... اما کسی از قحطی صحبت نمی کرد! یادم هست با تمام فشارها وقتی وانت ارتشی برای جمع آوری کمک های مردمی وارد کوچه می شد بسته های مواد غذایی، لباس و پتو از تمام خانه ها سرازیر بود. همسایه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود، مهربانی بود، خب درد هم بود. امروز اما فروشگاه های مملو از اجناس لوکس خارجی در هر محله و گوشه کناری به چشم می خورند و هرچه بخواهید و نخواهید در آنها هست. از انواع شکلات و تنقلات گرفته تا صابون و شامپوی خارجی، لباس و لوازم آرایش تا موبایل و تبلت، داروهای لاغری تا صندلی های ماساژور، نوشابه انرژی زا تا بستنی با روکش طلا، رینگ اسپرت تا... و حال با تن های فربه، تکیه زده بر صندلی ها نرم اتومبیل های گرانقیمت از شنیدن کلمه قحطی به لرزه افتاده به سوی بازارها هجوم می بریم. مبادا تی شرت بنتون گیرمان نیاید! مبادا زیتون مدیترانه ایی نایاب شود! ویسکی گیرمان نیاید چی!؟ اشتهایمان برای مصرف، تجمل، پز دادن و له کردن دیگران سیری ناپذیر شده است. ورشکسته شدن انتشارت، بی سوادی دانشجوهامان، بی سوادی استادها، عقب افتادگی در علم و فرهنگ و هنر، تعطیلی مراکز ادبی فرهنگی و هنری و ... برایمان مهم نیست ولی از گران شدن ادکلن مورد علاقم مان سخت نگرانیم! ... می شود کتابها نوشت... خلاصه اینکه این روزها لبخند جایش را به پرخاش داده و مهربانی به خشم. هرکس تنها به فکر خویش است به فکر تن خویش! قحطی امروز قحطی انسانیت است قحطی همدلی قحطی عشق!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - پشتکار - ۲۴ اسفند ۱۳۹۰ ۰۱:۳۸ ق.ظ
وای ۳۶۹۳ تا دل تنگ...
این دانشمندان کجان؟
واسه این دلهای تنگ دارویی چیزی کشف نکردن؟
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - firouzi.s - 24 اسفند ۱۳۹۰ ۰۸:۵۱ ق.ظ
تودلم یه عالمه ترس ونگرانی وغمه
ازاینکه نتیجه خوبی ازکنکور نگیرم میترسم نمیدونم این ۲ماه رو چه جوری بگذرونم
هرموقع یاد کنکور میافتم گریه ام میگیره
میخوام بهش فک نکنم اما نمیشه
هنوز ازشوک کنکور درنیومدم
خدایا ...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 24 اسفند ۱۳۹۰ ۱۰:۴۹ ق.ظ
(۲۴ اسفند ۱۳۹۰ ۰۱:۳۸ ق.ظ)پشتکار نوشته شده توسط: وای ۳۶۹۳ تا دل تنگ...
این دانشمندان کجان؟
واسه این دلهای تنگ دارویی چیزی کشف نکردن؟
فکر کن این دلها هر روز تنگ تر و تنگ تر میشه...
و وقتی به کمترین حدّش برسه اونوقت...بـــــــــووووم...بیگ بنگ رخ میده...
عواقبش هم برای همه هست...
دوتا دارو هم بیشتر نیست...یکیش نقیض "علت تنگی" اون دل و دومیش که از همه مهمتر "شادی"...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 24 اسفند ۱۳۹۰ ۰۱:۴۵ ب.ظ
خدایی دلم اینو خیلی وقته می خواست بگه...یکم طولانیه ولی آدم تمام پاکی کودکیش براش زنده میشه ...خداییش ته متنه:
تفاوت زن یا مرد بودن
خونه مشغول کاربودم که دخترم بدو بدو اومد و پرسید .
دخترم : مامان تو زنی یا مردی ؟
من : زنم دیگه پس چی ام ؟
دخترم : بابا ، چی اونم زنه ؟
من : نه مامانی بابا مرده .
دخترم : راست میگی مامان ؟
من : آره چطور مگه ؟
دخترم : هیچی مامان ! دیگه کی زنه ؟
من : خاله مریم ، خاله آرزو ، مامان بزرگ
دخترم : دایی سعید هم زنه ؟
من : نه اون مرده !
دخترم : از کجا فهمیدی زنی ؟
من : فهمیدم دیگه مامان، از قیافه ام .
دخترم : یعنی از چی ؟ از قیافه ات؟
من : از اینکه خوشگلم ،
دخترم : یعنی هر کی خوشگل بود زنه ؟
من : اره دخترم
دخترم : بابا از کجا فهمید مرده
من : اونم از قیافش فهمید . یعنی بابایی چون ریش داره و ریشهاشو میزنه و زیاد
خوشگل نیست مرده !
دخترم : یعنی زنا خوشگلن مردا زشتن ؟
من : آره تقریبا .
دخترم : ولی بابایی که از تو خوشگل تره
من : اولا تو نه شما بعدشم باباییت کجاش از من خوشگل تره ؟
دخترم : چشاش
من : یعنی من زشتم مامان ؟
دخترم : آره
من : مرسی
دخترم : ولی دایی سعید هم از خاله خوشگلتره !!
من : خوب مامان بعضی وقتها استثنا هم هست
دخترم : چی اون حرفه که الان گفتی چی بود
من : استثنا یعنی بعضی وقتها اینجوری میشه
دخترم : مامان من مردم
من : نه تو زنی
دخترم : یعنی منم زشتم
من : نه مامان کی گفت تو زشتی تو ماهی ، ولی تو الان کودکی
دخترم : یعنی من زن نیستم ؟
من : چرا جنسیتت زنه ولی الان کودکی
دخترم : یعنی چی ؟
من : ببین مامان همه ی آدما شناسنامه دارن که توی شناسنامه شون جنسیتشون مشخص
میشه جنسیت تو هم توی شناسنامه ات زنه .
دخترم : یعنی منم مامانم ؟
من : اره دیگه تو هم مامان عروسکهاتی
دخترم : نه ، مامان واقعی ام ؟
من : خوب تو هم یه مامان واقعی کوچولو برای عروسکهات هستی دیگه
دخترم : مامان مسخره نباش دیگه من چی ام
من : تو کودکی
دخترم : کی زن میشم
من : بزرگ شدی
دخترم : مامان من نفهمیدم کیا زنن ؟
من : ببین یه جور دیگه میگم . کی بتو شیر داده تا خوردی بزرگ شدی
دخترم : بابا
من : بابات کی بتو شیر داد ؟ !!!!!!!!!!
دخترم : بابا هر شب تو لیوان سبزه بهم شیر میده دیگه
من : نه الان رو نمی گم ، کوچولو بودی ؟
دخترم : نمی دونم
من : نمی دونم چیه ؟ من دادم دیگه
دخترم : کی؟
من : ای بابا ببین مامان جون خودت که بزرگ بشی کم کم می فهمی .
دخترم : الان می خوام بفهمم .
من : خوب هر کی روسری سرش کنه زنه هر کی نکنه مرده
دخترم : یعنی تو الان مردی میریم پارک زن میشی
من : نه ببین ، من چیه تو میشم ؟
دخترم : مامانم
من : خوب مامانا همشون زنن و باباها همشون مردن
دخترم : آهان فهمیدم .
من : خدا خیرت بده که فهمیدی ، برو با عروسکهات بازی کن
****
نیم ساعت بعد
دخترم : مامان یه سوال بپرسم
من : بپرس ولی در مورد زن و مرد نباشه ها
دخترم : در مورد ماهی قرمزه است .
من : خوب بپرس
دخترم : مامان ماهی قرمزه زنه یا مرده ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ec_a_j - 24 اسفند ۱۳۹۰ ۰۹:۳۴ ب.ظ
(۲۴ اسفند ۱۳۹۰ ۰۱:۴۵ ب.ظ)esisonic نوشته شده توسط: خدایی دلم اینو خیلی وقته می خواست بگه...یکم طولانیه ولی آدم تمام پاکی کودکیش براش زنده میشه ...خداییش ته متنه:
یاد بچگیم افتادم
بابای من دبیر فیزیکه
یادمه کوچولو که بودم شبا میرفتیم تو حیاط و به آسمان نگاه میکردیم و من ازش درباره ستاره ها سوال میکردم
یه سوالم این بود:
من: بابایی مگه بارون خیس نیست؟؟؟؟؟
بابام: چرا بارون خیسه
من: پس چرا وقتی بارون میباره، خورشید خاموش نمیشه بیفته رو سر ما؟؟؟؟![Big Grin Big Grin](images/smilies/biggrin.gif)
بابام: چون خورشید از ابرهایی که بارون دارن بالاتره
راستی امروز هم یه آدمک الکی خندون میذارم ![Big Grin Big Grin](images/smilies/biggrin.gif)
برام دعا کنین
|