تالار گفتمان مانشت
تا به حال شده خدا فرصت زندگی کردن دوباره رو بهت بده؟مرگ از جلوی چشمات رد شده؟ - نسخه‌ی قابل چاپ

صفحه‌ها: ۱ ۲
تا به حال شده خدا فرصت زندگی کردن دوباره رو بهت بده؟مرگ از جلوی چشمات رد شده؟ - Abrekhoshhal - 11 فروردین ۱۳۹۳ ۰۲:۰۱ ب.ظ

(۱۱ فروردین ۱۳۹۳ ۰۱:۳۹ ق.ظ)zahra_ce87 نوشته شده توسط:  باور میکنین از زندگی سیرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اره !
منم سیرم Sad

تا به حال شده خدا فرصت زندگی کردن دوباره رو بهت بده؟مرگ از جلوی چشمات رد شده؟ - Potential - 11 فروردین ۱۳۹۳ ۰۳:۰۳ ب.ظ

من یه بار ماشین بهم زد و چند متر پرت شدم اونورتر و فقط بیهوش شدم ولی زنده و سالم موندم Big Grin
یه بارم تو یه پارک تو یه استخر عمیق افتادم، هیچکی دوروبر استخر نبود فکر کنم چند دقیقه ای تو آب دست و پا میزدم و شنا بلد نبودم، نزدیک مرگ بودم اما بالاخره یکی اومد نجاتم داد.
یه بارم بچه بودم از ارتفاع افتادم هیچی م نشد Big Grin
من کلا یا حادثه بوجود میاوردم یا برام حادثه بوجود میومد

RE: تا به حال شده خدا فرصت زندگی کردن دوباره رو بهت بده؟مرگ از جلوی چشمات رد شده؟ - soheila2012 - 11 فروردین ۱۳۹۳ ۰۷:۰۶ ب.ظ

(۱۱ فروردین ۱۳۹۳ ۰۳:۰۳ ب.ظ)Potential نوشته شده توسط:  من یه بار ماشین بهم زد و چند متر پرت شدم اونورتر و فقط بیهوش شدم ولی زنده و سالم موندم Big Grin
یه بارم تو یه پارک تو یه استخر عمیق افتادم، هیچکی دوروبر استخر نبود فکر کنم چند دقیقه ای تو آب دست و پا میزدم و شنا بلد نبودم، نزدیک مرگ بودم اما بالاخره یکی اومد نجاتم داد.
یه بارم بچه بودم از ارتفاع افتادم هیچی م نشد Big Grin
من کلا یا حادثه بوجود میاوردم یا برام حادثه بوجود میومد

الان خودتون اینا رو نوشتین یا روحتونه؟زنده اید الان؟!!!

تا به حال شده خدا فرصت زندگی کردن دوباره رو بهت بده؟مرگ از جلوی چشمات رد شده؟ - shima_24 - 14 فروردین ۱۳۹۳ ۱۱:۳۸ ب.ظ

(۱۱ فروردین ۱۳۹۳ ۰۳:۰۳ ب.ظ)Potential نوشته شده توسط:  من یه بار ماشین بهم زد و چند متر پرت شدم اونورتر و فقط بیهوش شدم ولی زنده و سالم موندم Big Grin
یه بارم تو یه پارک تو یه استخر عمیق افتادم، هیچکی دوروبر استخر نبود فکر کنم چند دقیقه ای تو آب دست و پا میزدم و شنا بلد نبودم، نزدیک مرگ بودم اما بالاخره یکی اومد نجاتم داد.
یه بارم بچه بودم از ارتفاع افتادم هیچی م نشد Big Grin
من کلا یا حادثه بوجود میاوردم یا برام حادثه بوجود میومد
یاد آقوی همساده افتادم Smile

RE: تا به حال شده خدا فرصت زندگی کردن دوباره رو به... - bahar1362 - 20 دى ۱۳۹۹ ۰۲:۵۴ ب.ظ

سلام دوستان

من تجربه خروج روح از جسمم رو تجربه کردم. ولی در نهایت مرگ رخ نداد.

چندین سال پیش ساعت ساعت ۹شب جمعه بود که تنها بودم تلویزیون را خاموش کردم و اتاقم رفتم تا قرآن بخوانم شروع کردم به خواندن سوره یس با صدای بلند کمی از تلاوت آیات که گذشت ترجیح دادم برگردم از اول همین سوره با ترجمه فارسی بخوانم.

الان دقیقا یادم نیست کدام آیه بود که حال من تغییر کرد ولی وقتی متوجه میشدم چی دارم میخونم ارتباط خوبی میگرفتم. رسیدم به آیه خاصی که بی اختیار شروع به گریه کردم اونجا بود که بخدا گفتم خدایا من یه عمر دنبال تو گشتم اونوقت تورو در یک متری خودم لای قرآن پیدا کردم. اشکی که میومد ذره ای حال دنیوی نداشت. گرچه مشکلا ت دنیوی من فراوان بوده و هست ولی اون شب فقط بخاطر اینکه پیدا کرده بودم گمشده خودمو گریه میکردم.
خدا رو واقعا دیدم و صداشو شنیدم. دیدنی که با چشم سر و شنیدی که با گوش دنیوی نبود. ولی هزار برابر واضحتر از چشم و گوش دنیا دیدم و شنیدم.

یهو نگاهم خیره شد به دیوار روبه روی خودم و کنترل نگاهم از اختیارم خارج بود که دیدم از دور تا دور سقف ارواحی سیاه پوش نزول کردند و نشستند و به تلاوت من گوش میدادند. نترسیدم. و هیکلی با قامت بلند و سفید پوش که تا سقف کشیده شده بود رو به روی من درست به نقطه خیره شدن من ظاهر شد و اون لحظه روح من شروع کرد به خروج
اول از پاها رسید به دستام ناخن هام سفید شد و بی رنگ و سرد. رسید به قفسه سینه و تن صدای من کاملا نصف شد. اونجا بود که فهمیدم در حال فوت هستم
دوبار یاد مادرم کردم و دلتنگی دنیا اومد سراغم
گفتم خدایا مادر من پیر هست منم آخرین دختر بزار بیاد لحظه فوت کنارم باشه. برای دومین بار روح به جسمم برگشت و رنگ ناخن هم عادی شد ولی بدنم همچنان سرد بود.

بعداز اون دو جز قران رو حفظ کردم بدون هیچ اذیتی

- Behnam‌ - ۲۰ دى ۱۳۹۹ ۰۳:۴۰ ب.ظ

(۲۰ دى ۱۳۹۹ ۰۲:۵۴ ب.ظ)bahar1362 نوشته شده توسط:  یهو نگاهم خیره شد به دیوار روبه روی خودم و کنترل نگاهم از اختیارم خارج بود که دیدم از دور تا دور سقف ارواحی سیاه پوش نزول کردند و نشستند و به تلاوت من گوش میدادند. نترسیدم. و هیکلی با قامت بلند و سفید پوش که تا سقف کشیده شده بود رو به روی من درست به نقطه خیره شدن من ظاهر شد و اون لحظه روح من شروع کرد به خروج
اول از پاها رسید به دستام ناخن هام سفید شد و بی رنگ و سرد. رسید به قفسه سینه و تن صدای من کاملا نصف شد. اونجا بود که فهمیدم در حال فوت هستم
دوبار یاد مادرم کردم و دلتنگی دنیا اومد سراغم
گفتم خدایا مادر من پیر هست منم آخرین دختر بزار بیاد لحظه فوت کنارم باشه. برای دومین بار روح به جسمم برگشت و رنگ ناخن هم عادی شد ولی بدنم همچنان سرد بود.
در اقوام نزدیک سابقه‌ی ابتلا به اسکزیوفرنی هست؟

RE: تا به حال شده خدا فرصت زندگی کردن دوباره رو به... - raam - 20 دى ۱۳۹۹ ۱۰:۵۶ ب.ظ

...........