زمان کنونی: ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳, ۰۶:۱۹ ق.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

Menrva
(بالهای بی پایان)
بالهای بی پایان
*****

میزان هدیه: ۵۵۵۵ تومان
تاریخ ثبت نام: ۱۵ مرداد ۱۳۹۲
تاریخ تولد: مخفی
زمان محلی: ۱۶ May 2024 , 06:19 AM
وضعیت: آفلاین

مقبولیت: ۱۰۰/۸+
۱۶۷
۲۰

اطلاعات انجمن Menrva
تاریخ عضویت: ۱۵ مرداد ۱۳۹۲
آخرین بازدید: ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۲:۱۶ ب.ظ
کل ارسال‌ها: ۱,۴۴۸ (۰/۳۷ ارسال در روز | ۰/۳۹ درصد از کل ارسال‌ها)
(یافتن تمامی موضوع‌هایافتن تمامی ارسال‌ها - )
مدت زمان آنلاین بودن: ۳ هفته, ۲ روز, ۷ ساعت, ۳۸ دقیقه, ۳۷ ثانیه
اعتبار: ۱۴۰ [جزییات]

اطلاعات تماسِ Menrva
وب‌ سایت:
پیام خصوصی: ارسال یک پیام خصوصی به Menrva.
شماره‌ی ICQ:
شناسه‌ی AIM:
شناسه‌ی Yahoo:
شناسه‌ی MSN:
اطلاعات اضافی درباره‌ی Menrva
جنسیت: خانم
مکان زندگی شما: سرزمین گل ها
رتبه کنکور ارشد؟:
دانشگاه کارشناسی:
وضعیت: فارغ التحصیل کارشناسی ارشد
دانشگاه کارشناسی ارشد:
دانشگاه دکتری:
گرایش: سایر
لینک مصاحبه با مانشت:

امضای Menrva
멈추지 말고

My Dream is to fly

نظرهای کاربران
 sara_omd (14 اسفند ۱۳۹۳ در ۰۱:۰۵ ق.ظ)
سلام
مرسی عزیزم موفق باشی
 Aseman7 (13 اسفند ۱۳۹۳ در ۰۸:۳۲ ب.ظ)
Menrva,
خواهش می کنم عزیزم :*
از کتاب "ابر و کوچه" فریدون مشیری است.
 Aseman7 (12 اسفند ۱۳۹۳ در ۱۰:۳۷ ب.ظ)
فریدون مشیری:
درون معبد هستی
بشر،در گوشه محراب خواهش های جان افروز
نشسته در پس سجاده صد نقش حسرت های هستی سوز
به دستش خوشه پربار تسبیح تمناهای رنگارنگ
نگاهی می کند، سوی خداــ از آرزو لبریزــ
به زاری از ته دل یک «دلم می خواست» می گوید.
شب و روزش «دریغ» رفته و «ای کاش» آینده است.
من امشب هفت شهر آرزوهایم چراغان است!
زمین و آسمانم نور باران است!
کبوتر های رنگین بال خواهش ها
بهشت پر گل اندیشه ام را زیر پر دارند.
صفای معبد هستی تماشایی است:
ز هر سو،نوشخند اختران در چلچراغ ماه می ریزد
جهان در خواب
تنها من، دراین معبد ، در این محراب:

دلم می خواست بند از پای جانم باز می کردند
که من، تا روی بام ابر ها پرواز می کردم،
از آنجا ، با کمند کهکشان ، تا آسمان عرش می رفتم
در آن در گاه ، درد خویش را فریاد می کردم!
که کاخ صد ستون کبریا لرزد!

مگر یک شب از این شب های بی فرجام،
ز یک فریاد بی هنگام
ــ به روی پرنیان آسمان ها ــ خواب در چشم خدا لرزد!

دلم می خواست:دنیا رنگ دیگر بود
خدا،با بنده هایش مهربان تر بود
از این بیچاره مردم یاد می فرمود!
دلم می خواست زنجیری گران،
از بار گاه خویش می آویخت
که مظلومان، خدا را پای آن زنجیر
ز درد خویشتن آگاه می کردند.
چه شیرین است:وقتی بی گناهی داد خود را
از خدای خویش می گیرد.
چه شیرین است، اما من ،
دلم می خواست :اهل زور و زر ناگاه !
ز هر سو راه مردم را نمی بستند و
زنجیر خدا را بر نمی چیدند!
دلم می خواست: دنیا خانه مهر و محبت بود
دلم می خواست : مردم ، در همه احوال با هم آشتی بودند.
طمع در مال یکدیگر نمی کردند.
کمر بر قتل یکدیگر نمی بستند
مراد خویش را در نامرادی های یکدیگر نمی جستند،
از این خون ریختن ها، فتنه ها ، پرهیز می کردند،
چو کفتاران خون آشام، کمتر چنگ و دندان تیز می کردند!

چه شیرین است وقتی سینه ها از مهر آکنده است
چه شیرین است وقتی ، آفتاب دوستی،
در آسمان دهر تابنده است.
چه شیرین است وقتی، زندگی خالی ز نیرنگ است.

دلم می خواست: دست مرگ را ، از دامن امید ما،
کوتاه می کردند!
در این دنیای بی آغاز و بی پایان
در این صحرا که جز گرد و غبار از ما نمی ماند
خدا زین تلخ کامی های بی هنگام بس می کرد!
نمی گویم به هر کس بخت و عمر جاودان می داد؛
نمی گویم به هر کس عیش و نوش رایگان می داد؛
همین ده روز هستی را امان می داد !
دلش را ناله تلخ سیه روزان تکان می داد!

دلم می خواست : عشقم را نمی کشتند
صفای آرزویم را ــ که چون خورشید تابان بودــ می دیدند.
چنین از شاخسار هستی ام آسان نمی چیدند
گل عشقی چنان شاداب را پرپر نمی کردند.
به باد نا مرادی ها نمی دادند.
به صد یاری نمی خواندند
به صد خواری نمی راندند.
چنین تنها ، به صحرا های بی پایان اندوهم نمی بردند

دلم می خواست ، یک بار دگر او را کنار خویش می دیدم،
به یاد اولین دیدار در چشم سیاهش خیره می ماندم،
دلم یک بار دیگر ، همچو دیدار نخستین،
پیش پایش دست و پا می زد.
شراب اولین لبخند در جام وجودم های و هو می کرد.
غم گرمش نهان گاه دلم را جستجو می کرد،
دلم می خواست : دست عشق ــ چون روز نخستین ــ
هستی ام را زیر و رو می کرد!

دلم می خواست سقف معبد هستی فرو می ریخت
پلیدی ها و زشتی ها ، به زیر خاک می ماندند
بهاری جاودان آغوش وا می کرد.
جهان در موجی از زیبایی و خوبی شنا می کرد!
بهشت عشق می خندید.
به روی آسمان آبی آرام ،
پرستو های مهر و دوستی پرواز می کردند.
به روی بام ها ، ناقوس آزادی صدا می کرد...
مگو:« این آرزو خام است»!
مگو:« روح بشر همواره سرگردان و ناکام است.»
اگر این کهکشان از هم نمی پاشد؛
وگر این آسمان در هم نمی ریزد؛
بیا تا ما :« فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم»
به شادی:« گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم»!
 vesta (12 اسفند ۱۳۹۳ در ۱۲:۱۲ ق.ظ)
Menrva,
دنیا همه هیچ
اهل دنیا همه هیچ
دانی که پس از عمر، چه ماند باقی؟
مهر است و محبت است و باقی همه هیچ ...

مولانا
 sara_omd (11 اسفند ۱۳۹۳ در ۰۳:۰۶ ق.ظ)
مرسی برای پیام هایی که بهم دادین بله ثبت نام کردم اما تا الان نتونستم شرکت کنم وتازه سرعت اینترنتم هم کمه فکر کنم مشکل ساز بشه
جلسه ی بعد کی شد؟
 so@ (08 اسفند ۱۳۹۳ در ۰۴:۴۸ ب.ظ)
Menrva, خواهش میکنم :*
 Menrva (08 اسفند ۱۳۹۳ در ۰۲:۴۰ ق.ظ)
ﭼﻪ ﺍﻳﺪﻩ ﺑﺪﻱ ﺑﻮﺩﻩ ﺩﺍﻳﺮﻩ ﺍﻱ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ…
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﮑﻨﻲ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻫﺴﺖ…
ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ۸ ﺻﺒﺢ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﻮﻱ ﻭ ﻣﻴﺒﻴﻨﻲ ﺷﺪﻩ ۸ ﻭ ﺭﺑﻊ ﻣﻴﮕﻮﻳﻲ : ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺗﺎ ۹ ﻣﻴﺨﻮﺍﺑﻢ ﺑﻌﺪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻣﻴﺸﻮﻡ !
ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻣﺸﺐ ﺳﺎﻋﺖ ۹ ﻳﮏ ﺳﺎﻋﺘﻲ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﮐﻨﻲ، ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻲ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪﻩ ۱۰ ﺷﺪﻩ ﻣﻴﮕﻮﻳﻲ : ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻓﺮﺩﺍ ﺷﺐ ﺳﺎﻋﺖ ۹ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﻢ .
ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ…
ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﻳﮏ ﺩﺍﻳﺮﻩ ﻧﻤﻲ ﭼﺮﺧﺪ!
ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺧﻄﻲ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﻣﻲ ﺩﻭﺩ ﻭ …
ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ، ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ، ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻴﮕﺮﺩﺩ .
ﺍﻳﺪﻩ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺩﺍﻳﺮﻩ، ﺍﻳﺪﻩ ﺟﺎﺩﻭﮔﺮﻱ ﻓﺮﻳﺒﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ!
ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮﺏ، ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﻲ ﺍﺳﺖ!
ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭﻱ ﻣﻴﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻱ ﮐﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻲ ﮔﺮﺩﺩ .
"احمد شاملو"
 Menrva (08 اسفند ۱۳۹۳ در ۰۲:۳۳ ق.ظ)
من ترجیح میدم افسوس بخورم که چرا اون کارو انجام دادم
تا اینکه افسوس بخورم کاشکی اون کارو انجام می دادم …!!!
آنا کارنینا_لئو تولستوی
 Menrva (08 اسفند ۱۳۹۳ در ۰۲:۱۵ ق.ظ)
درون دنیا؛ عشق ازآن کسانی ست که یکدیگر را با هر فاصله ای دوست می دارند…
 Menrva (08 اسفند ۱۳۹۳ در ۰۲:۱۴ ق.ظ)
زندگی، هدیه‌ای‌ست که من، هر بامداد که از خواب برمی‌خیزم، روبان‌های دُور آن را به آرامی باز می‌کنم.
ودیروز، با همه‌ی جوانی‌اش، دیگر نیست. امروز، اینجاست و به زیبایی می‌گذرد.
** کریستین بوبن**
 Menrva (08 اسفند ۱۳۹۳ در ۰۲:۱۴ ق.ظ)
ماندن همیشه خوب نیست…
رفتن هم همیشه بد نیست…
گاهی رفتن بهتر است.گاهی باید رفت…
باید رفت تا بعضی چیز ها بماند…
اگر نروی هر آنچه ماندنیست خواهد رفت…
اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند…
گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد…
مثل یاد،مثل خاطره ،مثل غرور…
و انچه ماندنیست را جا گذاشت،
مثل یاد،مثل خاطره،مثل لبخند…
رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید
بروی،بروی…
و ماندنت رفتنی میشود وقتی که نباید
بمانی،بمانی…
 Aseman7 (07 اسفند ۱۳۹۳ در ۰۴:۳۶ ب.ظ)
`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ
`、ヽ、ヽ、``、`、 ヽ、ヽ ヽヽ、ヽ、ヽ
`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽヽ、ヽ、ヽ、ヽ ヽ
`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ ヽ、ヽ``、ヽ、ヽ、ヽ.
`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ`、ヽ 、ヽ`、ヽ
╱◥████◣ │田│▓ ∩ │◥███◣ ╱◥◣ ◥████◣田∩田│
│╱◥█◣║∩∩∩ ║◥███◣ ││∩│ ▓ ║∩田│║▓田▓∩║
`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、``、ヽヽ
`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽヽ`、
ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ ... ﺧﺎﻧﻪ
ﺍﻡ ﮐﻮ؟ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﮐﻮ؟ ﺁﻥ ﺩﻝ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﺕ ﮐﻮ؟؟؟؟ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻮ؟
ﻓﺼﻞ ﺧﻮﺏ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﮐﻮ؟ ﯾﺎﺩﺕ ﺁﯾﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ! ﮔﺮﺩﺵ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﺮﯾﻦ .. ﭘﺲ
ﭼﻪ ﺷﺪ؟ ! ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺠﺎ ﺭﻓﺖ؟ ! ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ، ﺑﯽ ﺗﺮﺍﻧﻪ،
ﺑﯽ ﻫﻮﺍﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ، ﺑﯽ ﻧﻮﺍﯼ ﻋﺎﺭﻓﺎﻧﻪ، ﺩﺭﺳﮑﻮﺕ ﻇﺎﻟﻤﺎﻧﻪ، ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﻣﮑﺮ
ﺯﻣﺎﻧﻪ، ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺣﺘﯽ ﺭﻓﺎﻗﺖ، ﻫﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺍﺯﻋﺸﻖ ﻭﻧﻔﺮﺕ، ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﯽ ﻃﺒﻖ
ﻋﺎﺩﺕ، ﻗﻄﺮﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﯽ ﻃﺮﺍﻭﺕ، ﺭﻭﯼ ﺩﻭﺵ ﺁﺩﻣﯿﺖ، ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺑﺮﺑﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ.
 sara_omd (06 اسفند ۱۳۹۳ در ۰۱:۲۱ ق.ظ)
واقعا ممنون
 so@ (30 بهمن ۱۳۹۳ در ۰۲:۲۹ ب.ظ)
ممنون از اعتبار دوستم،خوبی از خودتونه Smile لطف دارین شما :-*
 Menrva (29 بهمن ۱۳۹۳ در ۱۲:۱۱ ب.ظ)
وقتی که راه نمی روی
نمی دوی
زمین هم نمی خوری
این"زمین نخوردن" محصول سکون است نه مهارت!
وقتی که تصمیمی نمی گیری
کاری نمی کنی
اشتباه هم نمی کنی
این "اشتباه نکردن" محصول انفعال است نه انتخاب!
خوب بودن به این معنی نیست که درهای تجربه را بر خود ببندی و فقط پرهیز کنی،
خوب بودن در انتخابهای صحیح ماست که معنا پیدا میکند…
 Menrva (29 بهمن ۱۳۹۳ در ۱۲:۰۹ ب.ظ)
گذشته تنها باری است بر دوش تو...
رهاکن وآزاد شو …
 Menrva (28 بهمن ۱۳۹۳ در ۰۶:۳۰ ب.ظ)
ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮﻥ ﻫﺴﺖ،ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻕ
ﺧﺎﺻﯽ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﻪ …
ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ …ﺧﺴﺘﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ !!…
ﻭﻟﯽ ﺣﻮﺍﺳﻤﻮﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺖ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﯼ ﺑﺪى تو این روزا بیفته
که روزى صد بار دعا کنى کاش همون روزا بازهم تکرار شن….
ﺧﺪﺍﯾﺎﺍﺍﺍﺍ
به ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ اما بى مصیبت ات …هزاران بار ﺷﮑــــــــــﺮ
 Menrva (23 بهمن ۱۳۹۳ در ۰۷:۳۶ ب.ظ)
بــــــه یــــاد داشـــتـه بـــــاش :
آیـــــنـده کــــتـابـی اســت کـــه امــــروز مــــی نـــــویــسی
پـــــس چــــیـــزی بــــنـویـــس کـــه فـــــردا از خــــوانــدن آن لـــــذت بــــبـری . . .
 هرمان (۲۲ بهمن ۱۳۹۳ در ۱۲:۱۰ ق.ظ)
[تصویر:  IMG11115656.jpg]
 Menrva (21 بهمن ۱۳۹۳ در ۱۰:۴۵ ب.ظ)
من هیچ وقت کامل نخواهم بود
اما می توانم بهتر باشم
امروز روی پیشرفت تمرکز می کنم
نه روی بی نقص بودن...

You can't send a comment to this user because your usergroup can't send comments.

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close