30 اردیبهشت 1392, 03:46 ب.ظ
پارسال بعد اینکه رتبم اومد کلی با بابام درگیری داشتم که: من با این رتبه (۲۷۹ نرم افزار) انتخاب رشته نمیکنم، میدونم میتونم سال دیگه یه رتبه بهتر بیارم و برم یه دانشگاه خوب و چون هدفم از ارشد خوندن پذیرش گرفتن از یه دانشگاه خوب خارجی بود، و با تحقیقاتی که کرده بودم به این نتیجه رسیدم که بهترین راه رسیدن به این هدف ارشد خوندن تو یه دانشگاه سطح اول کشور، خلاصه بعد از کلی کشمکش و فشار هایی که روم بود تصمیم گرفتم انتخاب رشته کنم، البته جاهایی رو زدم که مطمئن بودم قبول نمیشم که بتونم یه سال دیگه بخونم و یه دانشگاه تو تهران قبول شم.
از اول مهر شروع کردم به درس خوندن، خیلی میخوندم، در حدی که همه شلوارام از بس رو زمین نشستم پشتشون سوراخ شد! روزی نبود که زیر ۱۲-۱۳ ساعت خونده باشم، بابا و مامانم خیلی تعجب میکردن از اینکه من اینجوری درس میخوندم، چون سال قبلش که میخوندم دانشگاه بودم و درس خوندنه من ندیده بودن...خلاصه همین جور روزها میگذشت و منم میخوندم و ذره ذره انتطارات همه از من و من از خودم بالا و بالاتر میرفت...
پارسال ریاضیم کم شده بود واسه همین رو ریاضی بیشتر وقت گذاشتم و مخصوصن ریاضی مهندسی کلی خوندم که بتونم امسال بهترش کنم، دیگه مطلبی نبود که نخونده باشم و مسلط نباشم، اون روزای اخر دیگه خیلی اماده شده بودم، یه جوراییی انگار دیگه مطمئن بودم اونیکه میخوام میشه...
شب قبل از کنکور که اصلن استرس نداشتم، حالا اون که هیچ خود صبح کنکور سر جلسه هم عمرن استرسی نشدم، حتی بعد از دیدن سوالای ریاضی که کلی خونده بودم و واسه یه درصد خوب اومده بودم...
بعد کنکور دقیقن نمی دونستم چکار کردم چون صحیح هم نکردم، ولی حدس میزدم دیگه از پارسال بهتر میشه...
صبح روز ۲۲ اردیبهشت خواب بودم که دوستم زنگ زد گفت رتبه ها اومده...پاشدم نگاه کردم...فک میکنی چند؟ ۳۹۹ نرم افزار ، ۱۲۰ تا از پارسال بدتر...وااای، یه لحظه خشکم زد، چی؟ ۳۹۹؟ چطور ممکنه؟
اول زنگ زدم به بابام، ازم میپرسه میخوای بم خبر خوش بدی؟ میگم نه!
بعد داداشم...
بعد مامانم...
بعد اون یکی داداشم...
بعد دیگه دوستا شروع کردن به زنگ زدن...فلانی چه شد؟ چند اوردی؟
جوابی که میدادم این بود که هیچی دیگه سرباز شدیم رفت...
حالا هم دنبال کارای خدمتم اگه ردیف شه که خوبه، اگه نه که کچل میکنم و اعزام...
این پستم واسه این گذاشتم که خیلی از دوستان عزیز تو مانشت پ.خ. دادن که خبرت نیست،چه کار کردی؟وگرنه از روضه خوندن و اه و ناله کردن که چرا رتبم این شد خیلی بدم میاد.
تبریک به همه دوستانی که رتبه های خوب اوردن و با امید موفقیت برای دوستانی که برای کنکور ۹۳ آماده میشن.
بای.
از اول مهر شروع کردم به درس خوندن، خیلی میخوندم، در حدی که همه شلوارام از بس رو زمین نشستم پشتشون سوراخ شد! روزی نبود که زیر ۱۲-۱۳ ساعت خونده باشم، بابا و مامانم خیلی تعجب میکردن از اینکه من اینجوری درس میخوندم، چون سال قبلش که میخوندم دانشگاه بودم و درس خوندنه من ندیده بودن...خلاصه همین جور روزها میگذشت و منم میخوندم و ذره ذره انتطارات همه از من و من از خودم بالا و بالاتر میرفت...
پارسال ریاضیم کم شده بود واسه همین رو ریاضی بیشتر وقت گذاشتم و مخصوصن ریاضی مهندسی کلی خوندم که بتونم امسال بهترش کنم، دیگه مطلبی نبود که نخونده باشم و مسلط نباشم، اون روزای اخر دیگه خیلی اماده شده بودم، یه جوراییی انگار دیگه مطمئن بودم اونیکه میخوام میشه...
شب قبل از کنکور که اصلن استرس نداشتم، حالا اون که هیچ خود صبح کنکور سر جلسه هم عمرن استرسی نشدم، حتی بعد از دیدن سوالای ریاضی که کلی خونده بودم و واسه یه درصد خوب اومده بودم...
بعد کنکور دقیقن نمی دونستم چکار کردم چون صحیح هم نکردم، ولی حدس میزدم دیگه از پارسال بهتر میشه...
صبح روز ۲۲ اردیبهشت خواب بودم که دوستم زنگ زد گفت رتبه ها اومده...پاشدم نگاه کردم...فک میکنی چند؟ ۳۹۹ نرم افزار ، ۱۲۰ تا از پارسال بدتر...وااای، یه لحظه خشکم زد، چی؟ ۳۹۹؟ چطور ممکنه؟
اول زنگ زدم به بابام، ازم میپرسه میخوای بم خبر خوش بدی؟ میگم نه!
بعد داداشم...
بعد مامانم...
بعد اون یکی داداشم...
بعد دیگه دوستا شروع کردن به زنگ زدن...فلانی چه شد؟ چند اوردی؟
جوابی که میدادم این بود که هیچی دیگه سرباز شدیم رفت...
حالا هم دنبال کارای خدمتم اگه ردیف شه که خوبه، اگه نه که کچل میکنم و اعزام...
این پستم واسه این گذاشتم که خیلی از دوستان عزیز تو مانشت پ.خ. دادن که خبرت نیست،چه کار کردی؟وگرنه از روضه خوندن و اه و ناله کردن که چرا رتبم این شد خیلی بدم میاد.
تبریک به همه دوستانی که رتبه های خوب اوردن و با امید موفقیت برای دوستانی که برای کنکور ۹۳ آماده میشن.
بای.