تالار گفتمان مانشت
انسانیت و دیگر هیچ.... - نسخه‌ی قابل چاپ

صفحه‌ها: ۱ ۲
انسانیت و دیگر هیچ.... - MarkLand - 15 تیر ۱۳۹۱ ۰۳:۲۵ ب.ظ

نقل قول:

چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , ۳نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا ۶۰-۷۰ سالشون بود .

ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا ۳۵ ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از ۸ سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,,

به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد .

خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه ۴-۵ ساله ایستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه ,,

دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش ,, به محض اینکه برگشت من رو شناخت , یه ذره رنگ و روش پرید ,, اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از ۲-۳ هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,, همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداش او جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم,,

دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,, همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ,, الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,, پیر مرده در جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه ۱۸ هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده ,,

همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار ,,

من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,, بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین ,,

ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم ,, گفت داداشمی ,, پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو تحقیر نکنم ,, این و گفت و رفت ,,

یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه , ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم .واقعا راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید.

انسانیت و دیگر هیچ.... - luna - 15 تیر ۱۳۹۱ ۰۵:۲۷ ب.ظ

Smile خیلی خوب بود! کاشکی هممون این جوری بودیم.

انسانیت و دیگر هیچ.... - hamidkhl - 15 تیر ۱۳۹۱ ۰۶:۲۳ ب.ظ

خوشحالم که همچین آدمایی هستن، بعضی وقت ها انقدر حرف ها و داستانهای منفی می شنویم که باعث نا امیدیه

واقعاً ممنون بابت این نقل قول زیبا Smile

انسانیت و دیگر هیچ.... - Potential - 15 تیر ۱۳۹۱ ۰۶:۲۸ ب.ظ

عالی بود ... مرسی

RE: انسانیت و دیگر هیچ.... - homa - 15 تیر ۱۳۹۱ ۰۶:۴۹ ب.ظ

خیلی عالی بود.

انسانیت و دیگر هیچ.... - abraham - 15 تیر ۱۳۹۱ ۰۸:۵۶ ب.ظ

واقعا خیلی مرد بود

RE: انسانیت و دیگر هیچ.... - پروفسور - ۱۵ تیر ۱۳۹۱ ۰۹:۲۷ ب.ظ

طرف کارش تمیز بوده، دمش گرم!!!

انسانیت و دیگر هیچ.... - zzsnowdrop - 15 تیر ۱۳۹۱ ۰۹:۲۹ ب.ظ

تا زمانی که بشه به خوبی و خوب بودن حتی برای ثانیه ای فکر کرد، مسلما هنوز وجود داره.خالص تر و بهتر از فکر ما.

RE: انسانیت و دیگر هیچ.... - Sunshine Off - 15 تیر ۱۳۹۱ ۰۹:۳۸ ب.ظ

مرسی از شما بابت این نقل قول زیباتون.
اون آدم مطمئنم خوشبختی فزرندشوخانوادش براش خیلی مهم بوده که چنین کاری کرده چون خودش خوب میدونه که بدست آوردن دل کسی وشادکردن اون خیردنیا وآخرت را به همراه داره.اما متاسفانه بعضی وقتا اینقدر ما توی خوشیهای زودگذرمون غرق میشیم که دیگران را فراموش می کنیم.چقدرخوبه ماهم اینطوری باشیم.

انسانیت و دیگر هیچ.... - fateme66 - 15 تیر ۱۳۹۱ ۱۰:۳۱ ب.ظ

واقعا عالی بود،همین،نمیتونم احساسمو به زبون بیارم.

انسانیت به تمام معنا رو میشه از این آقا یاد گرفت.
ممنون از بیان این موضوع،روح آدم از شنیدن چنین مواردی شاد میشه.Smile

انسانیت و دیگر هیچ.... - Premier Homme - 15 تیر ۱۳۹۱ ۱۰:۵۹ ب.ظ

خیلی وقت بود همچین متن زیبا و شگفت انگیزی نخونده بودم ، روحم جلا داده شد ، بابت همین ازت ممنونم

انسانیت و دیگر هیچ.... - hajar2261 - 16 تیر ۱۳۹۱ ۱۲:۱۶ ق.ظ

واقعا حس عجیبی به من دست داد. من هم چند دقیقه به فکر فرو رفتم. واقعا با این کارش خیر دنیا و آخرتش رو خرید.یه راز بین خودش و خدا و یک معامله پرسود با خدا

انسانیت و دیگر هیچ.... - younes - 16 تیر ۱۳۹۱ ۱۲:۲۴ ق.ظ

واقعا فوق العاده بود........... من که مات موندم نمی دونم چی بگم............ مرسی

RE: انسانیت و دیگر هیچ.... - saeedhlk - 16 تیر ۱۳۹۱ ۱۲:۳۲ ق.ظ

عالی بود

انسانیت و دیگر هیچ.... - zohour - 16 تیر ۱۳۹۱ ۱۲:۴۴ ق.ظ

بهشت یعنی همین آدم حتی از شنیدن کاری که این آقا کرد لذت می بره