دنیای عروسکی - نسخهی قابل چاپ |
دنیای عروسکی - Msccom - 31 اردیبهشت ۱۳۹۱ ۰۴:۰۳ ب.ظ
سفر مرا به باغ در چند سالگی ام برد و ایستادم تا دلم قرار بگیرد، صدای پرپری آمد و در که باز شد من از هجوم حقیقت به خاک افتادم. |
دنیای عروسکی - uniquegirl - 31 اردیبهشت ۱۳۹۱ ۱۱:۰۲ ب.ظ
یه اتفاق جالب افتاد الان! من کلاً خاطرات بازی ای به نام گِل بازی از ذهنم پاک شده بود و برای همین از دیروز تا حالا، اینی که بچه ها نوشتن رو میخوندم گُل بازی! بعد با خودم میگفتم: این چه بازی ای بوده که ما هیچوقت نمیکردیم! مگه میشه با گُل هم چیزی درست کرد! حالا که یهو دیدم... گفتم: ای بابا! این گِله... آه ه ه ه ه از نهادم بلند شد با به یاد آوردن این بازی شیرین... واقعا یکی از بهترین خاطره های کودکیم که تقریبا مُرده بود، برام زنده شد... ناگهان چقدر زود دیر می شود... |
دنیای عروسکی - nomad:D - 01 خرداد ۱۳۹۱ ۰۱:۰۹ ق.ظ
چند وقتیه بزرگترین آرزوی زندگیم اینه که ساعت ۴ بعد از ظهر بشه برنامه کودک شروع بشه بعد اون بچه هه که هی راه میرفت بیاد و واسمون کارتون بذارن. |
RE: دنیای عروسکی - goldoonehkhanoom - 01 خرداد ۱۳۹۱ ۰۱:۴۸ ق.ظ
خیلی خجالت میکشم یه اعترافی بکنم دوستانولی خوب اعتراف میکنم که من هنوزبزرگ نشدم.۲۶تاعروسک دارم که همشون مث موجودجاندارهستن واسم.هرازچندگاهی خودم ازخجالت خودم درمیام و خودم ومیبرم تابچگی هام و هی عروسک میخرم.دیگه امیدی ندارم بزرگ شم. یه عکس دسته جمعی میگیرم میذارم ازشون.بعضی وقتاخودم نگران میشم واسه خودم |
دنیای عروسکی - narges_r - 01 خرداد ۱۳۹۱ ۰۴:۳۶ ق.ظ
من بچگیام بظاهر خیلی اروم بودم اما اگرفرصتی پیش میامد زمین و زمانو بهم میریختم از علایق منفیم میتونم بگم استعداد خاصی در زمینه دعوا کردن با داییه هم سن و سالم داشتم، اخه بعد از دعوا بابابزرگم کلی منو تحویل میگرفت و بهم شکلات میداد و بیچاره داییم هم قربانیه این شکلات خواهیه من میشد و کلی تنبیه میشد از علایق مثبتم هم میتونم بگم عاشق نقاشی کردن بودم و همیشه و در خیلی از مسابقات و بخصوص در مدرسه مورد تشویق قرار میگرفتم و همیشه در دوران ابتدایی دیوار کلاسمون پر بود از نقاشیهای کوچیک و بزرگ من که رو مقوا میکشیدم(تصاویر کتاب فارسی رو تو ابعاد بزرگ میکشیدم و معلممون میزدشون به دیوار کلاس ) فکر کنم اگر نقاشی کردن رو ادامه داده بودم شاید الان موفق تر بودم! یکی از علایق جالب ویکم عجیب بچگیهای من این بود که بشینم و خاله بازی کردن خواهرکوچیکمو نگاه کنم |
دنیای عروسکی - Msccom - 01 خرداد ۱۳۹۱ ۱۲:۳۲ ب.ظ
رفتم قدری در افتاب بگردم دور شدم در اشاره های خوشایند رفتم تا وعده گاه کودکی و شن تا وسط اشتباه های مفرح تا همه ی چیز های محض رفتم نزدیک اب های مصور پای درخت شکوفه دار گلابی با تنه ای از حضور نبض می امیخت با حقایق مرطوب دیدم در چند متری ملکوتم دیدم قدری گرفته ام انسان وقتی دلش گرفت از پی تدبیر می رود من هم رفتم.... مثل همه کسانی که می رند دنبال کودکی،... |
RE: دنیای عروسکی - مهندس الهام - ۰۷ تیر ۱۳۹۱ ۰۹:۰۵ ب.ظ
من از اون عروسک کچلا داشتم کلی ام واسش لباس دوخته بودم!!! |
RE: دنیای عروسکی - MIT - 08 تیر ۱۳۹۱ ۱۲:۵۶ ق.ظ
من از همون عنفوان بچه گی(نمیدونم دیکتش درسته یانه؟؟؟) به برق بیشتر از اسباب بازی علاقه داشتم ولی نمیدونم چرا کامپیوتری شدیم...ای روزگار بگزریم.......یه داداشم از خودم کوچیکتره یا دم میاد یه با ر اومده بودم یه لامپ ۱۲ ولت رو تهش رو لهیم کرده بودم به یه سیم که سرش دو شاخه داشت.دقت کنین لحیم کرده بودم نه این از هلدر استفاده کرده باشم بعد چشمتون روز بد نینه چنان لامپه ترکید که دود کرد و دیوار خونمون سیاه شد ماهم که مرده بودیم از ترس میترسیدیم از برق بکشیمش خلاصه جفتمون رفته بودیم سپر موشکی ساختیم و پتو هامون رو مثل چادر مامانا هست- پیچیدیم دور خودمون فقط چشامون معلوم بود و دنبال داوطلب میگشتیم که دوشاخ رو از برق در بیاره منم چون فرزند ارشد بودم این وظیفه خطیر رو به داداشم محول کردم بعد مونده بودیم با دیواره سیاه شده چیکار کنیم. با پاک کن پاک کردیم ولی جاش موند که مامان اومد خلاصه یه دعوایی شدیم که مگو ومپرس |
دنیای عروسکی - SarahArshad - 08 تیر ۱۳۹۱ ۰۲:۵۱ ق.ظ
عروسک چشم دکمه ای خوش به حالت که گریه ی چشمانت را کسی نمی بیند. وصدای غمهایت را کسی نمیشنود. همه دوستت دارند ولپت را می کشند. اما نمی دانند که تو هم دل داری هر چند که از جنس پلاستیک باشد!!!!!! دل من از پلاستیک نیست وکسی لپم را نمی کشد و گریه ام را همه می بینند اما عجیب همه انتظار دارند عروسک باشم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اهواز-تیر ۹۱ |
دنیای عروسکی - farhud - 11 تیر ۱۳۹۱ ۱۲:۳۴ ق.ظ
یه بازی جالب داشتیم ما. یه آدامسهایی بود توشون عکس فوتبالیستها رو میذاشتن. بعد ما این عکسها رو جمع میکردیم باهاشون بازی میکردیم. دو تایی میشستیم رو زمین. عکسهامونو میذاشتیم روی هم. باید با کف دست یه طوری میزدیم روشون که برگردن. هر تعداد که برمی گشت مال تو بود. |
RE: دنیای عروسکی - Parva - 11 تیر ۱۳۹۱ ۰۳:۳۸ ب.ظ
[attachment=5423] اینم از عروسک من |
دنیای عروسکی - farhud - 11 تیر ۱۳۹۱ ۰۶:۰۰ ب.ظ
من نداشتم از اینا. ولی دوست داشتم -هنوز هم دارم- یکیشونو مهندسی معکوس بکنم (اونایی که چینی نیستن و آهنگشون به طریق مکانیکی تولید میشه) |
RE: دنیای عروسکی - blackhalo1989 - 11 تیر ۱۳۹۱ ۰۸:۰۸ ب.ظ
(۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱ ۱۱:۴۹ ب.ظ)admin نوشته شده توسط: یه بازی دیگه هم که بلد بودم پشتک زدن به صورت پیدرپی و روی اعصاب و روان همه بوداین بازی دیگه چقدر هیجان انگیز بوده! |
RE: دنیای عروسکی - Helmaa - 14 تیر ۱۳۹۱ ۱۲:۲۷ ب.ظ
منم هر چی از دوران کودکیم یادم میاد بازی پسرونه هست،خواهر نداشتم، داداشام که تو حیاط خونه مون فوتبال بازی میکردن منم باهاشون بازی میکردم ،همیشه هم منو میکردن دروازه بون میگفتن خوب توپ میگیری،منم از لجشون گل میخوردم تا منو میاوردن وسط، هر وقت هم فوتبالیستها نگاه میکردیم جو گیر میشدیم تا دو ساعت بعدش فوتبال بازی میکردیم تا دبیرستان که اومدم همیشه زنگهای ورزش که داشتیم یه ربع فقط رو مخ همکلاسیام بودم تا راضی بشن تیم تشکیل بدیم فوتبال بازی کنیم بازیهای دیگه ای که میکردیم هفت سنگ،گلوله بازی،چاپ بازی ،شش خونه بازی بودش. هر وقت هم فیلم جنگی میدیم با بالشت سنگر درست میکردیم سیب زمینی به جای نارنجک سمت هم مینداختیم،(البته وقتهایی که مامان خونه نبود) خلاصه یه دونه فقط عروسک داشتم ،یه پلاستیک پر از چاپ و گلوله و ... داشتم. یه خاطره دیگه هم که یادم میاد هر سال اون موقع ها قبل از ۱۲ بهمن کلاسهامون تو مدرسه رو با پرچم و چلچله تزئین میکردیم،ما زیاد چلچله و پرچم میگرفتیم تو خونه اتاقهامون هم تزئین میکردیم، تا دم عید میموندن معمولا |
دنیای عروسکی - SarahArshad - 14 تیر ۱۳۹۱ ۱۲:۵۵ ب.ظ
عروسک جون خوش به حالت که نگران لحظه های عروسک نبودنت نیستی!!!!! |