تالار گفتمان مانشت
یک اعتراف شیرین (ویژه روز عرفه) - نسخه‌ی قابل چاپ

یک اعتراف شیرین (ویژه روز عرفه) - tabassomesayna - 22 مهر ۱۳۹۲ ۰۸:۳۳ ب.ظ

مثل قرار هر سال، رفت سویی که دلش می خواست. مثل هرسال شلوغ بود و پر از غوغا.
پرده را کنار زد. رفت در دل جمعیت. صف ایست و بازرسی. آن قدرغلغله که انگار به شخص پشت سرو پیش رویش دوخت شده است.هوابه شدت مضایقه می کرد در آن جای تنگ. به هر جان کندنی بود از این معبر عبور کرد. وارد صحن شد. سلامی داد و ادامه ی راه.

خادمین مرتب جملاتی را تکرار می کردند و مردم را به طرف صحن ها هدایت. رفت تا به صحن مورد نظرش برسد. فرشها تقریبا جایی برای پذیرایی از او نداشتند؛ ولی آنکه دعوت می کند مگر می شود جا برای میهمانش نداشته باشد؟

آنقدر نگاهش را حول حرم گرداند تا بالاخره قالی کنار حوض صدایش زد و گفت: بفرمائید این جا. بی درنگ دعوتش را پذیرفت و همانجا نشست.

برای کسی که پایش به عرفات و مشعر الحرام نمی رسد،برای کسی که نگاهش رودر رو به ضریح شش گوشه برخورد نمی کند این جا، هم عرفات است و هم کربلا. آمده بود حج فقرا، پابوس علی بن موسی الرضا (ع).

محو حرم بود و محو تر امروز و آروزها و این چند ساعت که قرار بود دعای عرفه بخواند. قطرات آب خودشان را روی صورتش پرت می کردند انگار شوخی شان گرفته بود و چقدر این شوخی را دوست داشت.
ز خادمین حرم کتابچه مخصوص دعا را گرفت. منتظر نشسته بود تا شروع دعا. هرکس مشغول کاری بود. یکی صلاة بسته بود، آن یکی ذکر می گفت.... اغلبشان اعمال امروز را باهم مرور می کردند و از باقی مانده وقتشان نهایت استفاده. از آن روزهایی بود که مفاتیح در حرم نایاب می شد.

نگاهی به جمعیت انداخت حالا دیگر سنگ فرشها هم میزبان شده بودند این همه میهمان را. هوا نه آفتابی بود ونه خیلی سرد چیزی بود شبیه به کلمه ی دلچسب.

بالاخره بلندگو که از مدت ها قبل صدایش بلند شده بود پذیرای دعا شد. ساعت بالای مناره می گفت که تا اذان مغرب سه ساعت وقت باقی ست.

مثل تمام این سالها دوباره باز جای یک نفر خالی بود...تنها جای یک نفر میان این جهان پر جمعیت.

دعای فرج خوانده شد.

دستها برای استجابت بالا رفت و اشک ها پایین ریخت و دل ها آماده ی یک مناجات ناب. روی فرش حرم نشسته بود کنار حوض، اما دعای فرج دست روحش را گرفت و با خود برد صحرای عرفات کنار خیمه ها...چیزهایی زیر لب می گفت:
" این آرزوی هر کسی ست که در این روزها یک شب را نه حتی چند ساعتی را با مولایش در یک مکان باشد. یک دعا بخواند ، یک ناله سر دهد،....خودش را جای حاجیان گذاشت. حتی واژه ی فکر هم با آن که هیچ بویی از عشق نبرده بود با این خیال نزدیک بود از خوشی بمیرد، با این ساعت ها که من و مولایم در یک مکانیم چه می شود کرد؟ فریاد زد: " خدایا ؛ بگو که زمان بایستد".

از صدای فریاد به خودش آمد. در مشهد الرضا بود و حرم امن. پنجره ی دلش را رو به قبله گشوده بود و چه نسیم خوشی می وزید.

رفت ودر عمق کلمات اقیانوس وار دعا غرق شد. چه ساحل آرامشی...

"تو پناهگاه منی به هنگامی که راه ها با همه وسعت بر من صعب و دشوار شوند و فراخنای زمین بر من تنگ گردد.

خداوندا مرا به که وا می گذاری ؟ به خویشاوندی که پیوند خویشاوندی را خواهد گسست ؟ یا به بیگانه ای که بر من بر آشفتد یا به کسانی که مرا به استضعاف و استثمار کشانند؟

تو پرودگار منی، مرا از رنج های این جهان و محنت های آن جهان نجات بده."
زبان این کلمات را تنها عشق می فهمید، تسلیم می فهمید و رضا.

برای لحظه ای بلندگو سکوت کرد. فقط چشم ها حرف می زدند. چه حرف های اعتراف آمیزی، چه حرف های سر به زیر و شرمگینی، چه حرفهای پریشانی، چه حرفای امیدوار و آرزومندی ، چه حرف های دلتنگی...صدای آن طرف بلندگو هم به گریه افتاده بود.

برای کسی که "شَهْرُ رَمَضَانَ" را پشت سر گذاشته بود، لیلة‌ القدرش را چشیده یا نچشیده هنوز گرفتار خویش بود و دردمند و پریشان این ساعتها غنائم با ارزشی بودند و جایشان روی چشم.

گوشش را تقدیم به جان کلمات کرد. امام حسین "ع" بود بر بالای "جبل الرحمه"، رو به سوی کعبه که این چنین قیامتی به پا کرده است.

"خدایا چه یافت آنکه تورا گم کرد و چه گم کرد آنکه تورا یافت؟"

از خودش پرسید مگر می شود حرف راست از زبان خدا و اولیایش نشنید؟

مگر می شود خدا به فرشتگان وعده آمرزش بندگانش را بدهد؛ و آنگاه... خداو خلاف وعده؟ مگر می شود حرف سید الساجدین "ع" را انکار کرد که می گوید وای بر تو سائلی که در این ساعات از غیر خدا می خواهی نیاز و حاجت خود را؟

لحظه های آخر دعا بود؛ ندای "یارب یا رب"از زبانها می گذشت و بر دلها می نشست. مثل همیشه خدا بود و علی بن موسی الرضا (ع) و یک دنیا شرم و آرزو..
صدای وحدانیت و بزرگی خدا که از مناره ها بلند شد همه ی دست ها آسمان را صدا زد و یک دعای دسته جمعی برای جان جهان:

إلهی! یا حمید بحقّ محمّد، یا عالی بحقّ علی، یا فاطر بحقّ فاطمه، یا محسنُ بحقِّ الحسن، یا قدیمَ الإحسان بحقِّ الحسین؛ عجل لولیک الفرج ...عجل لولیک الفرج... عجل لولیک الفرج...

چه حسن ختام دلچسبی..
[تصویر:  219905_th_img_40.jpg]
منبع :کاری از گروه نشریه کانون مهدویت دانشگاه فردوسی مشهد

یک اعتراف شیرین (ویژه روز عرفه) - Parva - 23 مهر ۱۳۹۲ ۰۳:۰۸ ق.ظ

ممنون؛ واقعا آدمو میبره به اون حالو هوای حرم...
تو این شب عزیز التماس دعا دارم.

RE: یک اعتراف شیرین (ویژه روز عرفه) - انرژی مثبت - ۲۳ مهر ۱۳۹۲ ۰۳:۲۲ ق.ظ

باز هم عرفه، با همه راز و رمزهایش از راه رسید؛ روزى پر از شور و شیدایى و شناخت؛ روز خوشه‏چینى بندگان از پهن دشت معرفت الهى؛ روزى که نگاه قلب‏ها، بیش از همیشه به آسمان است؛ روز چشم‏هاى بارانى و نیازهاى آسمانى.
آرى، عرفه، روز بازگشت عارفانه است از کج‏راهه گمراهى و تاریکى، به شاه‏راه هدایت و نور...


باورت نمى‏شود که اینجا، میان این جمعیت نشسته‏اى. ناخواسته به اینجا کشانده شده‏اى. مى‏خواهى برخیزى و بروى؛ اما فضاى محفل اجازه نمى‏دهد. نگاهى به اطراف مى‏اندازى؛ همانند خود بسیار مى‏بینى، قوّت قلبى براى ماندنت مى‏شود. پیرمردى روحانى قارى دعاست؛ صداى گرمى دارد و با هر کلامش، اشک از دیده‏ها جارى مى‏شود. انگار هنوز نمى‏دانى که چرا باید اشک ریخت.

قارى مى‏خواند:
در همین روزها،امام حسین علیه‏السلام ، در مکه از خیمه بیرون رفت؛ در حالى که خاندان و فرزندانش در پى ایشان بودند و در کنار کوه. با چشمان اشکبار و دست‏هاى رو به آسمان، همین دعاى عرفه را زمزمه کردند؛ شما هم خود را همراه فرزندان امام حسین علیه‏السلام بدانید که از خانه بیرون آمده‏اید و پشت سر آن حضرت، بر دعاى امام آمین مى‏گویید.
ناگهان، قلبت متلاطم مى‏شود. احساس همراهى با فرزندان امام حسین علیه‏السلام دلت را تکان مى‏دهد؛ گویى گرماى وجودشان را احساس مى‏کنى! اشک‏هایت چون سیل جارى مى‏شود؛ احساس مى‏کنى گمشده‏ات را یافته‏اى. هم‏نواى جمعیت مى‏شوى: «الهى العفو»
اگرچه دیر...؛ ولى آمدیم


چه‏قدر شیرین است ساعت‏ها در بر دوست نشستن و زمزمه «الهى الهى» بر لب داشتن؛ ساعت‏ها بر کرانه اقیانوس معرفت دعاى عرفه نشستن و پاى در خنکاى آب زلالش شستن!
چه‏قدر زیباست بازگشت همگانى بندگان فرارى به آغوش مهربان خدایى که همه را خواهد پذیرفت؛ مگر نه آنکه خود فرموده: «اگر روى گردانان از من شدت شوق مرا به بازگشت‏شان مى‏دانستند، از نهایت شعف جان مى‏دادند»؟!


الهى! این کهکشان بى‏نهایت رحمت تو و این بندگان کوچک شرمسار؛ شاید دیر آمده‏ایم، ولى آمده‏ایم. به زلال اشک‏هاى جارى بندگان صالحت در صحراى عرفات قسم، ما دور افتادگان از حریم عشق و عرفان را بپذیر! آمین یا رب العالمین

التماس دعا....

برگرفته از سایت : سبطین

یک اعتراف شیرین (ویژه روز عرفه) - helena - 23 مهر ۱۳۹۲ ۰۳:۲۴ ق.ظ

عااالی بود واقعا....
التماس دعا

RE: یک اعتراف شیرین (ویژه روز عرفه) - good-wishes - 23 مهر ۱۳۹۲ ۰۲:۱۳ ب.ظ

من ندیدم که کریمی به کرم فکر کند
به چه مقدار به سائل بدهم فکر کند
از شما خواستن عشق است ضرر خواهد کرد
هرکه دروقت گدایی به رقم فکر کند

خدایا با دستان خالی و قلبی امیدوار به سوی تو می آیم .
پاکم کن و از نو مرا بنویس.
مرا توفیق توبه ای ده که توبه دیگری نیازم نگردد

یا مبدل السیئات بالحسنات