تالار گفتمان مانشت
[اشعار مهدوی] آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان! - نسخه‌ی قابل چاپ

[اشعار مهدوی] آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان! - hamed_k2 - 15 خرداد ۱۳۹۱ ۰۸:۳۴ ب.ظ

[تصویر:  99221_1_1379092081.jpg]

آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران
آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!
قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به این نوشته بگویید «داستان»
من خسته ام از آتش و از خاک، از زمین
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!
آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کویر
باران بیار و باز بباران از آسمان
اهل بهشت یا که جهنم؟ خودت بگو!
آقا اجازه! ما که نه در این و نه در آن!
«یک پای در جهنم و یک پای در بهشت»
یا زیر دستهای نجیب تو در امان!
آقا اجازه!............................
.......................................!
باشد! صبور می شوم اما تو لااقل
دستی برای من بده از دورها تکان...
آقا اجازه! خسته*ام از این همه فریب
از های و هوی مردم این شهر نانجیب
آقا اجازه! پنجره*ها سنگ گشته*اند
دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب
آقا اجازه! باز به من طعنه می*زنند
عاشق ندیده*های پر از نفرت رقیب
«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می*کنند
«فرهاد»های کینه پرست پر از فریب
آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود
«آدم» نمی*شویم! بیا: ماجرای «سیب»!
باشد! سکوت می*کنم اما خودت ببین ... !
آقا اجازه! منتظرند اینهمه غریب ....
دلم تنگِ ...
اللّهم عجّل لولیّک الفرج


هزارویکشب من در انتظار تو هست - sajad2020 - 17 اسفند ۱۳۹۱ ۰۷:۳۲ ب.ظ

جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد / ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد

بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم / مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد

شاید این باغچه ده قرن به استقبالت / فرش گسترده و در دست گلایل دارد

تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز / ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد

کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز / می خرم از پسرک هر چه تفال دارد

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت / یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد

هیچ سنگی نشود سنگ صبورت، تنها / تکیه بر کعبه بزن، کعبه تحمل دارد…

اللهم عجل لولیک الفرج


RE: هزارویکشب من در انتظار تو هست - sajad2020 - 16 فروردین ۱۳۹۲ ۰۳:۳۳ ب.ظ

با توام ای دشت بی پایان سوار ما چه شد
یکه تاز جاده های انتظار ما چه شد؟
آشنای" لا فتی الا علی" اینجا کجاست؟
صاحب" لا سیف الا ذوالفقار "ما چه شد؟
چهارده قرن است، چهل منزل عطش پیموده ایم
التیام زخم های بی شمار ما چه شد؟
چشم یوسف انتظاران را کسی بینا نکرد
روشنای دیده امیدوار ما چه شد؟
ذوالجناحا! عصر ما چون عصر عاشورا مباد
دشت را گشتی بزن، بنگر سوار ما چه شد؟
باز ای"موعود" بی تو جمعه ای دیگر گذشت
کُشت مارا بی قراری! پس قرار ما چه شد؟
می نشینیم تا ظهور سرخ مردی سبز پوش
آن زمان دیگر نمی پرسیم بهار ما چه شد؟
الهم عجل لولیک الفرج


هزارویکشب من در انتظار تو هست - selma - 17 فروردین ۱۳۹۲ ۰۹:۳۸ ق.ظ

مینویسم که شب تار سحر می گردد..... یک نفر مانده از این قوم که بر میگردد

RE: هزارویکشب من در انتظار تو هست - sajad2020 - 23 فروردین ۱۳۹۲ ۰۶:۲۰ ب.ظ

و این بحر طویل است...

عصر یک جمعهء دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ،خداوند گواه است،دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی...

عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت. به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم توئی ،آجرک الله!عزیز دو جهان یوسف در چاه ،دلم سوخته از آه نفس های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپرشده، همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی، به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچارهء دلدادهء دلسوخته ارباب ندارد...تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی،شده ام باز هوایی...
((اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سرّ المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک))((الهم عجل لولیک الفرج))


بیا یوسف غریب صحرا - sajad2020 - 02 تیر ۱۳۹۲ ۰۷:۰۲ ب.ظ

دانی که انتظار تو با ما چه می‌کند؟

توفان ببین به پهنه دریا چه می‌کند

آشفته ام چو موج به دریای زندگی

آشفتگی ببین به دل ما، چه می‌کند

یکدم بپرس این همه غم این همه بلا

در خاطر شکسته زغم ها چه می‌کند

دور از بهار روی تو بی‌برگ مانده‌ام

بی برگ و بار مانده به دنیا چه می‌کند؟

بنشین ز راه لطف دمی در کنار دل

آخر بپرس این دل تنها چه میکند

طاووس کبریایی، ای هدیه خدایی

تو دیدینی‎ترینی، ای دیدنی کجایی؟

هر دیده مست راهت، غمدیده در پناهت

خشکیده یاس عالم در حسرت جدایی

ای آسمان اول، ای سایبان آخر

ای چشم چشمه عشق، رحمی به بینوایی

آرام‎تر که من هم با کودکان بیایم

پایی نمانده دیگر، جز دست بر دعایی

سخت است بی تو بودن، سخت است بی تو ماندن

سخت است بی تو بی تو، بی یار آشنایی

آسان نمی‎توان رفت از خوان رحمت تو

بگذار تا بمانم در زیر گرد پایی

امید ناامیدان، مهدی سرت سلامت

سنگ است قلب بی تو، ننگ است بی وفایی
((الهم عجل لولیک الفرج))


RE: بیا یوسف غریب صحرا - sajad2020 - 03 تیر ۱۳۹۲ ۰۶:۰۷ ب.ظ

بیا یوسف غریب صحرا
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت

دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

مانند مرده ای متحرک شدم بیا

بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت

می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر

دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت

دنیا که هیچ,جرعه ی آبی که خورده ام

از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشت

بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم

از خیر شعر گفتن,حتی قلم گذشت

تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم

یک گوشه بغض کرده,که این جمعه هم گذشت...

مولا شمار درد دلم بی نهایت است

تعداد درد من به خدا از رقم گذشت

***

حالا برای لحظه ای آرام می شوم

ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت

(الهم عجل لولیک الفرج)


RE: [اشعار مهدوی] آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان! - good-wishes - 24 بهمن ۱۳۹۲ ۱۰:۳۷ ب.ظ

یا ایهاالعزیز دلم مبتلایتان
دارد دوباره این دل تنگم هوایتان
از حال ما اگر که بپرسی ملال نیست
جز دوری شما و فراق صدایتان
من غصه ام گرفته برای غریبی ات
حالا شما بگو کمی از غصه هایتان
یک روز زیر پای شما خاک میشوم
من زاده میشوم که بمیرم برایتان
ناقابل است پیش کشم در برابرت
چشمم سرم دلم همه اقا فدایتان
با این همه که رنج کشیدی به خاطرم
کشتی مرا دوباره به اشک و دعایتان

حسین کردی

RE: [اشعار مهدوی] آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان! - انرژی مثبت - ۱۵ اسفند ۱۳۹۲ ۰۴:۵۲ ب.ظ

دردو دلی با امام زمان (ع)...
کاش تو برایم با بقیه خیلی فرق کنی...

تا ظهورت چقدر فاصله داریم آقا
آه از جمعه ی بی تو گله داریم آقا

زلف شب را به سراپای سحر می ریزم
تا خود صبح به راه تو قمر می ریزم

ساحل چشم من از شوق به دریا زده است
چشم بسته به سرش موج تماشا زده است

جمعه را سرمه کشیدم که مگر برگردی
با همان سیصد و دلتنگ نفر برگردی

زندگی نیست ممات است، تو را کم دارد
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد

خیر از جمعه ندیدیم به والعصر قسم
بی تو ما طعنه شنیدیم به والعصر قسم

از دل تنگ من آیا خبری هم داری؟
آشنا، پشت سرت مختصری هم داری؟

لذت درد تو شد مزد دعای پدرم
من به این چشم کشم درد، به جای پدرم

هیچ کس تاب و تب چشم تو را درک نکرد
هیچکس اشک شب چشم تو را درک نکرد

ما کجا درد کشیدیم به اندازه ی تو
روز و شب گریه ندیدیم به اندازه ی تو

منّتی بر سر ما هم بگذاری بد نیست
آه کم چشم به راهم بگذاری، بد نیست

نگرانم که پس از مردن من برگردی
پای تابوت، سر بردن من برگردی

من به جز تو به کسی جان بدهم ممکن نیست
به اجل مهلت جولان بدهم ممکن نیست

به نظر می رسد این فاصله ها کم شدنی ست
غیر ممکن تر از این خواسته ها هم شدنی ست

دارد از جاده صدای جرسی می آید
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید.....