صفحه‌ها: ۱ ۲
همه ما بعضی وقتا دلتنگ میشیم(گذشتشون تو دست دادن به این حالت تاثیر زیادی داره) و احساس عجیبی بهمون دست میده و کاملا هم عادیه. اما بعد یه مدت ، زمانش بسته به آدما و احساساتشون داره، این حالت رفع میشه و به حالت کاملا عادی بر میگردیم.
اما رفتارمون هنگام دلتنگی چیه؟ واسه رفش چیکارا می کنیم ؟ بعضی مقاومت می کنن و بعضی ها هم کنار میان باهاش؟
هدفم از این تاپیک گفتن درد دل هستش، میخواییم حرفای دلتنگی رو که اون لحظات دوست دارید بگید رو اینجا بگیم. اصلا به نظرتون واقعا چرا اینطوری میشیم؟
حالا رفتار شما تو این لحظات چیه ؟
من که بیشتر این وقتا میشینم آهنگای قدیمی رو که دوست دارم و ازشون خاطره دارم گوش می کنم(تا ۱۰ ساعت هم رسیدم
) و یا اینکه میرم تنهایی بیرون قدم میزنم و ..............
منم آهنگ غمگین گوش میدم یا دراز میکشم و چند ساعت میرم تو فکر و....
من میرم تو ایون خونه زل میزنم به آسمون همراه همون اهنگ غمگین و بهترین کار تو این لحظات سکوت ......
بعد یه چندساعتی اصلا یادم میره چرا دلتنگ بودم
به نظر من دلیل این حالت ها هم خوب برمیگرده به خاطره های آدم .
(۱۴ مهر ۱۳۹۱ ۰۱:۳۵ ق.ظ)SaMiRa63 نوشته شده توسط: من میرم تو ایون خونه زل میزنم به آسمون همراه همون اهنگ غمگین و بهترین کار تو این لحظات سکوت ......هه،،، بیگ لایک
بعد یه چندساعتی اصلا یادم میره چرا دلتنگ بودم
(۱۴ مهر ۱۳۹۱ ۱۲:۵۷ ق.ظ)esi نوشته شده توسط: اصلا به نظرتون واقعا چرا اینطوری میشیم؟خب طبیعیه که انسان یه موجود کامل نیست و خیلی وقتها ممکنه دچار مشکلاتی بشه و این مشکلات هم باعث دلتنگی میشن
حالا رفتار شما تو این لحظات چیه ؟
من ترجیح میدم عبادت کنم تا به خدا نزدیکتر بشم و با نزدیک شدن به وجود غنی او و توکل و اعتماد به او ، عامل دلتنگی رو از خودم دور کنم.تنها چیزی که همیشه به من آرامش میده همینه.
البته مشورت با افراد نزدیکم مثل پدرو مادر یا دوستای خوب هم خیلی موثره ولی نه همیشه.
اون که قضیش جداست و توکل بخدا و یاد خدا آرامش دهنده دلهاست.
اما آدمی کمی وقت نیاز داره، به بعضی چیزا هم عادت می کنه واسه گذروندن این لحظات دلتنگی.
اما حرف شما کاملا متین و منظقی و بهترین راه حل
(۱۴ مهر ۱۳۹۱ ۱۲:۵۷ ق.ظ)esi نوشته شده توسط: اما رفتارمون هنگام دلتنگی چیه؟ واسه رفش چیکارا می کنیم ؟ بعضی مقاومت می کنن و بعضی ها هم کنار میان باهاش؟معمولا کم حرف میشیم و ناامید و افسرده . افراد روحیات متفاوتی دارند بعضیها خیلی زود به حالت اولیه برمیگردند.بعضیها هم از یک مسئله کوچک مدتها متاثر هستند.
ولی یه چیزی که من بعد از مدتها بهش رسیدم اینه که باید به زور هم که شده خودمون رو شاد و پر انرژی نگه داریم! خیلی هم سخت نیست . کافیه که به هرطریقی که شده خودمون بخوایم حال بهتری پیدا کنیم . و از هرچیزی که باعث این مسئله میشه دوری کنیم . من کتابهایی معروفی هم در این زمینه خوندم . و چیزی که برداشت کردم این بود که خیلی از وقتها که احساس خوبی نداریم و ناراحت هستیم به این علته که خودمون تصور درستی از واقعیت نداریم و درواق اشکال کار از خودمون هست . و کافیه که نوع نگاهمون (یا رفتار و گفتار مون) رو عوض کنیم . روان انسان خیلی انعطاف پذیره و میشه خیلی روی اون تاثیر گذاشت .
من اصولا ادم شادی هستم ولی دلم وقتی می گیره که به کسی که دوستش دارم پیام بدم و بگه من دیگه سرم شلوغه چرا نمی فهمی؟؟؟؟؟؟؟کلی درس دارم وقت جواب دادن ندارم........بذار ارشد قبول شی می فهمی من چی میگم.....
اینجور وقتا بدجور دلم می گیره ...نه گریه می کنم نه آهنگ گوش می کنم............انگار تو این دنیا نیستم هیچ صداییو نمی شنوم و هیچی واسم مهم نیست.....احساس پوچی می کنم....
فقط قدم میزنم و یه رفیق خیالی برا خودم پیدا میکنم(آخه تو این زمونه رفیق پیدا نمیشه! پیدا کردی به من نشون بده) و باهاش حرف میزنم!
آخرشم میگم این نیز بگذرد
با خدا باش پادشاهی کن!
اگه مردی بی خدا باش
از عاقلی پرسیدند روی انگشترم چه حک کنم که وقتی شاد شدم به آن بنگرم و وقتی غمگین شدم باز هم به آن نظر کنم
گفت : حک کن "میگذرد"
منم با دوستام حرف میزنم یه وقتایی حالم بهتر میشه یه وقتاییم بدتر،بعضی وقتام گریه میکنم،اما بدترین حالتش اینکه گاهی حتی گریمم نمیگیره،اما وقتی دلم گرفته آهنگ گوش میدم کلافه تر میشم،قدم زدن تنهایی حالم بهتر میکنه،وقتی دانشجو بودم یه تراس داشتیم شبا که دلمون میگرفت میرفتیم تو تراس به آسمون نگاه میکردیم خیلی خوب بود.تو خونه دلت که بگیره انقد ازت سوال میپرسن چی شده؟چرا تو حیاطی؟ و....پشیمون میشی که دلت گرفته
تکراری ترین لحظات زندگی من
یکم کمتر اگه بودی ،یکم از قله پایین تر
نمی ذاشتم دلم بازم بگیره عشقتو از سر
نمی خوام فکر کنی چشمامو به روت بستم
تو رو دوست دارم ،اما از خودم خستم
یه وقتهای دلشوره می گیرم ، پر از شک می شمو یخ میکنه دستم
نمیدونم چرا رویه تو حساسم، چرا بیخود دچار شکو وسواسم
همین که دور میشی یکقدم از من نمیدونم چرا بد میشه احساسم
بهت بد میکنم به این که بد باشم
نگو افتادم از چشمات بذار پاشم ،بگو حس منو میفهمی این روزها
بگو هرگز نمیذاری که تنها شم
نمیدونم چرا رویه تو حساسم چرا بیخود دچار شکو وسواسم
همین که دور میشی یکقدم از من، نمیدونم چرا بد میشه احساسم
تحمل کن یکم بی طاقتی هامو ، نذار هیچکی بگیر تو دلت جامو...
این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیکتره
کاشکی میتونستم بخونم قد هزار تا پنجره
...............................
راه میرم
راه میرم
راه میرم
وقتی میخوام وارد خونه شم
با خودم میگم:
با خدا باش پادشاهی کن
میگذره.