|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - gogooli - 07 مرداد ۱۳۹۴ ۰۴:۰۹ ب.ظ
ملت چه توانایی هایی دارن آشنا می کنن و می رن خواستگاری رو هندل می کنن و ...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - khayyam - 07 مرداد ۱۳۹۴ ۰۵:۰۰ ب.ظ
تازه فهمیدم که من با خودم هم مشکل دارم واقعا هیچ موقع نتونستم یه کاری رو به صورت جدی شروع کنم ..............
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vahid_sh@hotmail.com - 07 مرداد ۱۳۹۴ ۰۵:۴۷ ب.ظ
این متن را بهتر است دوبار بخوانید
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد و بد و بیراه گفت، خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد.
به پر و پای فرشته و انسان پیچید، خدا سکوت کرد، کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد، دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت: "عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت، تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها یک روز دیگر باقی است، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن."
لا به لای هق هقش گفت: "اما با یک روز... با یک روز چه کار می توان کرد؟ ..."
خدا گفت: "آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمییابد هزار سال هم به کارش نمیآید"، آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: "حالا برو و یک روز زندگی کن."
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش میدرخشید، اما میترسید حرکت کند، میترسید راه برود، میترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد، قدری ایستاد، بعد با خودش گفت: "وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایدهای دارد؟ بگذارد این مشت زندگی را مصرف کنم.."
آن وقت شروع به دویدن کرد، زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید، چنان به وجد آمد که دید میتواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، میتواند پا روی خورشید بگذارد، می تواند ....
او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما ...
اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روی چمن خوابید، کفش دوزکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که او را نمیشناختند، سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد، او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.
او در همان یک روز زندگی کرد.
فردای آن روز فرشتهها در تقویم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیست!"
زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم، اما آنچه که بیشتر اهمیت دارد، عرض یا چگونگی آن است.
امروز را از دست ندهید، آیا ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد؟
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - shamim_70 - 07 مرداد ۱۳۹۴ ۰۵:۵۲ ب.ظ
سلام بچه ها
اینجا کسی کرمانی نیس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ی سوال داشتم!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kazhal@ - 07 مرداد ۱۳۹۴ ۰۸:۲۹ ب.ظ
(۰۷ مرداد ۱۳۹۴ ۰۴:۴۵ ب.ظ)F@gh@ نوشته شده توسط: نه دیگه تا این حد 
اون موقع دانشجو بودم و یه سری ارتباطات بین دانشگاهی وجود داشت و من بخاطر روابط عمومی بالام مجبور به این امر پسندیده و دشوار میشدم 
هندلـــــــــــــــــــــــــــینگ (با همین تاکید که کشیدم بخونش )، اون هم در جلسه رسمی خواستگاری!!! که با من نیست تا بزرگترا موندن من چه کارم 
+خدایش ما خواهرا تازمانی که برادرامون سروسامون پیدا نکنن همه اش نگرانیم، بعد که همه چی تموم میشه و میرن سر خونه زندگیشون تازه نفس راحت میکشیم.
خدا خیـــرتون بده
خب دیروز منم بردن با خودشـــــــــون (واسه همین میگم گیـــس سفید شدم:cool
+مراسم خواستگاری داداشم نبـــودا
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - samane .gh - 07 مرداد ۱۳۹۴ ۱۰:۴۸ ب.ظ
فیلم یک دقیقهای روی مرا بپوشان (TUCK ME IN)
در یک دقیقه کاری را انجام میدهد که خیلی از فیلمهای ترسناک در ۱۲۰ دقیقه نمیتوانند انجام دهند: نفس تماشاگر را بند میآورد!
این فیلم به کارگردانی آگناسیو اف. رودو اخیراً جایزه بینالمللی فیلمهای یک دقیقهای (Filminute) را دریافت کرده است. روی مرا بپوشان برداشتی از یک داستان دو جملهای است که سال گذشته توسط خوان جی. روییز در پاسخ به فراخوانی برای نوشتن داستانهای ترسناک دو جملهای نوشته شده بود. این داستان به شرح زیر است :
دارم ملافه روی تخت را روی اومیکشم و به من میگوید «بابا زیر تخت رو چک کن که هیولا اونجا نباشه.» برای تفریح او پایین را نگاه میکنم و او را، اوی دیگری را، زیر تخت میبینم که در حال لرزیدن به من خیره شده و نجواکنان میگوید: «بابا یکی روی تخت منه.»
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - diligent - 07 مرداد ۱۳۹۴ ۱۱:۲۶ ب.ظ
با هم بودنای منو خواهرزادم بعد از دو ساعت میشه دعوا! واقعا خسته ام میکنه! خداییش سخته بچه داری
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - samane .gh - 07 مرداد ۱۳۹۴ ۱۱:۴۹ ب.ظ
(۰۷ مرداد ۱۳۹۴ ۱۰:۵۷ ب.ظ)A V A نوشته شده توسط: (07 مرداد ۱۳۹۴ ۱۰:۴۸ ب.ظ)samane .gh نوشته شده توسط: فیلم یک دقیقهای روی مرا بپوشان (TUCK ME IN) در یک دقیقه کاری را انجام میدهد که خیلی از فیلمهای ترسناک در ۱۲۰ دقیقه نمیتوانند انجام دهند: نفس تماشاگر را بند میآورد!
دقیقا امشب دیدمش. بنظرم اگه بازیگراش ادمای بهتری بودم حس ترس بهتر منتقل میشد. بخصوص پسر بچه هه!
ولی به نظر من خیلی طبیعی بازی می کردن و حس ترس خوبی به آدم دست میده
ترسی که آدمو به فکر فرو میبره ترس بی استرس .
من این حس ترس و دوست دارم 
(۰۷ مرداد ۱۳۹۴ ۱۱:۲۶ ب.ظ)diligent نوشته شده توسط: با هم بودنای منو خواهرزادم بعد از دو ساعت میشه دعوا! واقعا خسته ام میکنه! خداییش سخته بچه داری
بچه داری که سخت هست
ولی سخت تر از اون اینه که خواهر زادت ۲ سال ازت کوچیکتر باشه مخصوصا اگه پسر هم باشه
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - gogooli - 07 مرداد ۱۳۹۴ ۱۱:۵۷ ب.ظ
(۰۷ مرداد ۱۳۹۴ ۱۰:۴۸ ب.ظ)samane .gh نوشته شده توسط: فیلم یک دقیقهای روی مرا بپوشان (TUCK ME IN)
در یک دقیقه کاری را انجام میدهد که خیلی از فیلمهای ترسناک در ۱۲۰ دقیقه نمیتوانند انجام دهند: نفس تماشاگر را بند میآورد!
این فیلم به کارگردانی آگناسیو اف. رودو اخیراً جایزه بینالمللی فیلمهای یک دقیقهای (Filminute) را دریافت کرده است. روی مرا بپوشان برداشتی از یک داستان دو جملهای است که سال گذشته توسط خوان جی. روییز در پاسخ به فراخوانی برای نوشتن داستانهای ترسناک دو جملهای نوشته شده بود. این داستان به شرح زیر است :
دارم ملافه روی تخت را روی اومیکشم و به من میگوید «بابا زیر تخت رو چک کن که هیولا اونجا نباشه.» برای تفریح او پایین را نگاه میکنم و او را، اوی دیگری را، زیر تخت میبینم که در حال لرزیدن به من خیره شده و نجواکنان میگوید: «بابا یکی روی تخت منه.»
من با خواندن نوشته های شما به خودم لرزیدم 
بعدش فیلمش رو دیدم قشنگ بود ولی ترسناک نبود لایت بود...
(۰۷ مرداد ۱۳۹۴ ۱۱:۴۹ ب.ظ)samane .gh نوشته شده توسط: (07 مرداد ۱۳۹۴ ۱۰:۵۷ ب.ظ)A V A نوشته شده توسط: (07 مرداد ۱۳۹۴ ۱۰:۴۸ ب.ظ)samane .gh نوشته شده توسط: فیلم یک دقیقهای روی مرا بپوشان (TUCK ME IN) در یک دقیقه کاری را انجام میدهد که خیلی از فیلمهای ترسناک در ۱۲۰ دقیقه نمیتوانند انجام دهند: نفس تماشاگر را بند میآورد!
دقیقا امشب دیدمش. بنظرم اگه بازیگراش ادمای بهتری بودم حس ترس بهتر منتقل میشد. بخصوص پسر بچه هه!
ولی به نظر من خیلی طبیعی بازی می کردن و حس ترس خوبی به آدم دست میده
ترسی که آدمو به فکر فرو میبره ترس بی استرس .
من این حس ترس و دوست دارم 
آره این رو قبول دارم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - diligent - 08 مرداد ۱۳۹۴ ۱۲:۲۵ ق.ظ
(۰۷ مرداد ۱۳۹۴ ۱۱:۴۹ ب.ظ)samane .gh نوشته شده توسط: بچه داری که سخت هست
ولی سخت تر از اون اینه که خواهر زادت ۲ سال ازت کوچیکتر باشه مخصوصا اگه پسر هم باشه 
این بچه همش آویزون منه.تو تمام چرک نویسام نقاشی کشیده بعدم پراکنده شون میکنه کف اتاق من باید جمع کنم. اینا خوبه. من باید باهاش بازی کنم و جدیدا هم داستان میخواد ازم. باید از تخیل خودم یه داستان بسازم. سخته آقا سخته
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kora - 08 مرداد ۱۳۹۴ ۰۲:۰۶ ق.ظ
من که ارزومه خواهرزادم ازم بخواد براش قصه بگم! من فقط نقش کیسه بکس و تشک کشتی رو دارم !  والا از وقتی من صاحب خواهرزاده شدم یک در میلیون هم حاضر نیستم بچه دار شم روزییییییییی به ویژه پسر! خدا سالم نگهشون داره ولی من نمیدونم با چشم فلک اینا چه کار دارن؟؟؟؟
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - shayesteNEY - 08 مرداد ۱۳۹۴ ۱۰:۳۴ ق.ظ
گاندی خطاب به معشوقه اش:
خوبِ من، هنر در فاصله هاست ...
زیاد نزدیک به هم می سوزیم و زیاد دور از هم یخ می زنیم.
تو، نباید آن کسی باشی که من می خواهم،
و من نباید آن کسی باشم که تو می خواهی.
کسی که تو از من می خواهی بسازی یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت.
من باید بهترین خودم باشم برای تو و تو باید بهترین خودت باشی و بشوی برای من ...
خوبِ من، هنر عشق در پیوند تفاوت هاست و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها ...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - shayesteNEY - 08 مرداد ۱۳۹۴ ۱۲:۰۰ ب.ظ
هی نگین این متن خوب نیست!
اون متن خوب نیست و تکراریه!!!
|
|\?
| ‘( )>
| < |_
سایتهای دیگه همینم گیرشون نمیاد!
بازارا خرابه!
میفهمی!؟
خراب!!!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 08 مرداد ۱۳۹۴ ۱۲:۱۴ ب.ظ
(۰۸ مرداد ۱۳۹۴ ۱۲:۱۱ ب.ظ)soheila-zd نوشته شده توسط: لامصب این کتابا هم خیلی گرون شده خواهرم الان سوم دبیرستان داره ریاضی میخونه الان ۴ تا کتاب کمک درسی خریده همه با هم شدند ۱۳۷ هزار تومن تازه بقیه اش هم مونده...
حالا خداکنه ارزشش رو داشته باشه و یه دانشگاه خوب قبول شه
من زمان کنکور لیسانس یه کتاب ۸ کتاب ریاضی گاج رو داشتم و ریاضی ۴۰ درصد زدم! خیلی توی کتابا گم نشن که حیفه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - crevice - 08 مرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۲۳ ب.ظ
What a nasty society!
|