شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - نسخهی قابل چاپ |
شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - babakaria1366 - 31 تیر ۱۳۹۸ ۰۵:۴۰ ب.ظ
بهترین شعرهایی که تا به حال خوندم شعرهای مولانا هستند. یکی از شعرهای مولانا که واقعن به نظرم جالب اومد شعر نی نامه شون هست که همه ما تو دوره پیش دانشگاهی اونا خوندیم و این شعر واقعن محشره و در واقع فلسفه کل زندگی پشت اون پنهانه بشنو این نی چون شکایت میکند از جداییها حکایت میکند کز نیستان تا مرا ببریدهاند در نفیرم مرد و زن نالیدهاند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش ...... |
RE: شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - kimib - 07 اسفند ۱۳۹۸ ۱۲:۴۵ ب.ظ
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش [ دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش جای آن است که خون موج زند در دل لعل زین تغابن که خزف میشکند بازارش بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید. ای که از کوچه معشوقه ما میگذری بر حذر باش که سر میشکند دیوارش آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل جانب عشق عزیز است فرومگذارش صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه به دو جام دگر آشفته شود دستارش دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود نازپرورد وصال است مجو آزارش |
RE: شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - gerdoo_456 - 20 مرداد ۱۳۹۹ ۰۲:۴۸ ب.ظ
دوستان من دنبال شعر و متن این اهنگ میگردم کسی متن این شعر و داره ؟ مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید. |
RE: شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - gerdoo_456 - 20 مرداد ۱۳۹۹ ۰۳:۵۳ ب.ظ
پشت دریاها شهری ست قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب. دور خواهم شد از این خاک غریب که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق قهرمانان را بیدار کند. قایق از تور تهی و دل از آرزوی مروارید، هم چنان خواهم راند. نه به آبی ها دل خواهم بست نه به دریا-پریانی که سر از خاک به در میآرند و در آن تابش تنهایی ماهی گیران می فشانند فسون از سر گیسوهاشان. هم چنان خواهم راند. هم چنان خواهم خواند: “دور باید شد، دور.” مرد آن شهر اساطیر نداشت. زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود. هیچ آیینه تالاری، سرخوشی ها را تکرار نکرد. چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود. دور باید شد، دور. شب سرودش را خواند، نوبت پنجرههاست.” هم چنان خواهم خواند. هم چنان خواهم راند. پشت دریاها شهری است که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است. بام ها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری می نگرند. دست هر کودک ده ساله شهر، خانه معرفتی است. مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند که به یک شعله، به یک خواب لطیف. خاک، موسیقی احساس تو را میشنود و صدای پر مرغان اساطیر میآید در باد. پشت دریاها شهری است که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحر خیزان است. شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند. پشت دریاها شهری است! قایقی باید ساخت. اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من دل من داند و من دانم و دل داند و من خاک من گل شود و گل شکفد از گل من تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من عشق مانند رودخانه است یک جریان بی پایان عشق بین دو انسان به اشتراک گذاشته می شود تا به رویای کسی پاسخ دهد داستان عشق هرگز پایانی ندارد عشق دروغ نیست و تو می توانی در شکوه آن سهیم شوی زیرا عشق هرگز نمی میرد عشق در پیرامون تو جریان دارد در ماه و ستارگان آسمان عشق هدیه ای از جانب خداوند است و خدا هدیه ای از عشق … “جان پی.رید” |