|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - str93 - 25 بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۰۹ ب.ظ
خیلی دلم گرفته
یه هفته از کنکور گذشته ولی من هنوز آروم نشدم
اصلا فکر نمی کردم اینطوری بشه ... هر کی بهم میرسه میگه تو که انقدر خوندی حتما یه رتبه خوب هم میاری ... خبر ندارن که نشد اونطور که باید میشد... وای خدا چی کار کنم ... درگیری با خودم یه طرف ، جواب بقیه رو هم دادن یه طرف ... عید هم که نزدیکه
خدایا خودت یه راهی پیش پام بزار
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - RASPINA - 25 بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۱۹ ب.ظ
نمی دونم این یه عیبه یا یه مزیت
اینکه اهل تغییر ناگهانی نیستم
من فقط asp.net کار کردم حالا جایی پیشنهادکاردارم،میخوان php کار کنم
من خیلی وقته برنامه دارم که asp را به کمال برسونم یعنی تا mvc و ... طراحی وب را یاد بگیرم
حالا چ جوری بیام بزنم تو همه برنامه هام برم یه چی دیگه یاد بگیرم هرچند برنامه ام این بود که بعد از mvc برم سراغش .
. اصلا یکی نیست ازش راهنمایی بگیرم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - m.teymourpour - 25 بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۳۴ ب.ظ
(۲۵ بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۰۹ ب.ظ)str93 نوشته شده توسط: خیلی دلم گرفته
یه هفته از کنکور گذشته ولی من هنوز آروم نشدم
اصلا فکر نمی کردم اینطوری بشه ... هر کی بهم میرسه میگه تو که انقدر خوندی حتما یه رتبه خوب هم میاری ... خبر ندارن که نشد اونطور که باید میشد... وای خدا چی کار کنم ... درگیری با خودم یه طرف ، جواب بقیه رو هم دادن یه طرف ... عید هم که نزدیکه
خدایا خودت یه راهی پیش پام بزار
آی گفتین
من فکر میکردم کنکور تموم شه یه هفته میگیرم میخابم و یه نفس راحت میکشم، اما هر روزی که از کنکور میگذره من بیتشر خسته میشم
کلا خواب از سرم پریده، شب کنکور که فقط یک ساعت خوابیدم، الان که دیگه همون یک ساعت هم نیست. فک کنم دارم دانشمند میشم
آخه میگن دانشمندا کم میخوابن
کلی فیلم و کتاب آموزشی زبان اماده کرده بودم که بعد از کنکور برم سراغشون اما فعلا که نرفتم
باز خدارو شکر یه جا هست که روزا میام خودمو مشغول میکنم وگرنه دیوانه میشدم
فک کنم دوران ریکاوری رو میگذرونیم احتمالا به زودی زود باید این خستگی تموم شه
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - str93 - 25 بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۴۹ ب.ظ
(۲۵ بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۳۴ ب.ظ)m.teymourpour نوشته شده توسط: (25 بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۰۹ ب.ظ)str93 نوشته شده توسط: خیلی دلم گرفته
یه هفته از کنکور گذشته ولی من هنوز آروم نشدم
اصلا فکر نمی کردم اینطوری بشه ... هر کی بهم میرسه میگه تو که انقدر خوندی حتما یه رتبه خوب هم میاری ... خبر ندارن که نشد اونطور که باید میشد... وای خدا چی کار کنم ... درگیری با خودم یه طرف ، جواب بقیه رو هم دادن یه طرف ... عید هم که نزدیکه
خدایا خودت یه راهی پیش پام بزار
آی گفتین
من فکر میکردم کنکور تموم شه یه هفته میگیرم میخابم و یه نفس راحت میکشم، اما هر روزی که از کنکور میگذره من بیتشر خسته میشم
کلا خواب از سرم پریده، شب کنکور که فقط یک ساعت خوابیدم، الان که دیگه همون یک ساعت هم نیست. فک کنم دارم دانشمند میشم
آخه میگن دانشمندا کم میخوابن
کلی فیلم و کتاب آموزشی زبان اماده کرده بودم که بعد از کنکور برم سراغشون اما فعلا که نرفتم
باز خدارو شکر یه جا هست که روزا میام خودمو مشغول میکنم وگرنه دیوانه میشدم
فک کنم دوران ریکاوری رو میگذرونیم احتمالا به زودی زود باید این خستگی تموم شه
امیدوارم نتیجه همونی بشه که واسش زحمت کشیدید.
در مورد مانشت واقعا حق با شماست، من خیلی وقته عضو مانشت هستم ولی قبل از کنکور فعالیتی نداشتم فقط خواننده پست ها بودم و از منابعی که بچه ها لطف میکردن و قرار میدادن استفاده می کردم، که همین جا لازم میدونم از همه این بزرگواران تشکر کنم خدا خیرشون بده. از بعد کنکور ولی هر روز اینجام و خدا را شکر که این جا هست که تونستم حرف دلم را بگم و یه مقدار احساس سبکی بکنم.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - diligent - 25 بهمن ۱۳۹۳ ۱۰:۰۸ ب.ظ
(۲۵ بهمن ۱۳۹۳ ۰۸:۴۳ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: چی پختی شکمو ؟؟
استامبولی با ته دیگ سیب زمینی
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 25 بهمن ۱۳۹۳ ۱۰:۱۲ ب.ظ
(۲۵ بهمن ۱۳۹۳ ۱۰:۰۸ ب.ظ)diligent نوشته شده توسط: (25 بهمن ۱۳۹۳ ۰۸:۴۳ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: چی پختی شکمو ؟؟
استامبولی با ته دیگ سیب زمینی
منم میخوام، شام ندارم ناهارم یه ریزه خوردم
فردام ماکارونی درست کن با ته دیگ سیب زمینی دوست میدارم
واااااای دهنم آب افتاد
دلم به تاب تاب افتاد
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - diligent - 25 بهمن ۱۳۹۳ ۱۰:۱۸ ب.ظ
(۲۵ بهمن ۱۳۹۳ ۱۰:۱۲ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: فردام ماکارونی درست کن با ته دیگ سیب زمینی دوست میدارم
خدا رو شکر فردا از غذا پختن معافم؛ قراره خواهرم واسمون خورشت بادمجون بیاره
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - m.teymourpour - 26 بهمن ۱۳۹۳ ۱۰:۳۳ ق.ظ
روزی روزگاری، جزیره ای بود که تمام احساسات در آنجا زندگی می کردند. شادی ، غم ، دانش و همچنین سایر احساسات مانند عشق. یک روز به احساسات اعلام شد که جزیره غرق خواهد شد. بنابراین همگی قایق هایی را ساختند و آنجا را ترک کردند. بجز عشق. عشق تنها حسی بود که باقی ماند. عشق خواست تا آخرین لحظه ممکن مقاومت کند. وقتی جزیزه تقریبا غرق شده بود، عشق تصمیم گرفت تا کمک بخواهد.
ثروت در قایقی مجلل در حال عبور از کنار عشق بود.
عشق گفت: می توانی من را هم با خود ببری؟
ثروت جواب داد: در قایقم طلا و نقره زیادی هست و جایی برای تو وجود ندارد.
عشق تصمیم گرفت از غرور، که او هم سوار بر کشتی زیبایی از کنارش در حال عبور بود درخواست کمک کند.
-"غرور، لطفا کمکم کن"
غرور جواب داد:"عشق، من نمی توانم کمکت کنم . تو خیس هستی و ممکن است به قایقم آسیب برسانی"
غم نزدیک بود ، بنابراین عشق در خواست کمک کرد،" اجازه بده همراهت بیایم"
غم جواب داد:" اه...عشق من خیلی غمگینم و نیاز دارم تنها باشم"
شادی هم از کنار عشق گذشت و بقدری شاد بود که حتی صدای در خواست عشق را نشنید.
ناگهان صدایی به گوش رسید،" بیا عشق، من تو را همراه خود خواهم برد" صدا، صدای پیری بود. عشق درود فرستاد و به حدی خوشحال شد که فراموش کرد مقصدشان را بپرسد. وقتی به خشکی رسیدند، پیری راه خودش را در پیش گرفت.عشق با علم به اینکه چه قدر مدیون پیریست از دانش که مسنی دیگر بود پرسید: "چه کسی نجاتم داد؟ "
دانش جواب داد:" زمان بود"
عشق پرسید:" زمان؟ اما چرا نجاتم داد؟ "
دانش با فرزانگی خاص و عمیقی لبخند زد و جواب داد: " زیرا تنها زمان است که توانایی درک ارزش عشق را داراست"
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۲۶ بهمن ۱۳۹۳ ۱۱:۴۶ ق.ظ
میخوام برم کوه
شکار آهو
تفنگه من, ایناهاش!
تفنگه تو, کو؟
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Bahar_HS - 26 بهمن ۱۳۹۳ ۱۲:۳۳ ب.ظ
(۲۵ بهمن ۱۳۹۳ ۰۴:۳۱ ب.ظ)zahra.s نوشته شده توسط: یه دوستی هم بود میگفت همیشه یه پلن B داشته باشید، واقعاً به حرفشون رسیدم این پلن B رو جدی بگیرید!
اول اینکه خوش آمدید!
دوم، توضیحاتتون خیلی عالی بود!
سوم،ببخشید پلانB چیه؟
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - A V A - 26 بهمن ۱۳۹۳ ۱۲:۳۶ ب.ظ
(۲۶ بهمن ۱۳۹۳ ۱۲:۳۳ ب.ظ)Bahar_HS نوشته شده توسط: (25 بهمن ۱۳۹۳ ۰۴:۳۱ ب.ظ)zahra.s نوشته شده توسط: یه دوستی هم بود میگفت همیشه یه پلن B داشته باشید، واقعاً به حرفشون رسیدم این پلن B رو جدی بگیرید!
اول اینکه خوش آمدید!
دوم، توضیحاتتون خیلی عالی بود!
سوم،ببخشید پلانB چیه؟
فکنم من بودم گفتم پلن بی :-D خودمم ندارم :-D
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۲۶ بهمن ۱۳۹۳ ۱۲:۴۶ ب.ظ
(۲۶ بهمن ۱۳۹۳ ۱۲:۳۶ ب.ظ)AVA 94 نوشته شده توسط: (26 بهمن ۱۳۹۳ ۱۲:۳۳ ب.ظ)Bahar_HS نوشته شده توسط: (25 بهمن ۱۳۹۳ ۰۴:۳۱ ب.ظ)zahra.s نوشته شده توسط: یه دوستی هم بود میگفت همیشه یه پلن B داشته باشید، واقعاً به حرفشون رسیدم این پلن B رو جدی بگیرید!
اول اینکه خوش آمدید!
دوم، توضیحاتتون خیلی عالی بود!
سوم،ببخشید پلانB چیه؟
فکنم من بودم گفتم پلن بی :-D خودمم ندارم :-D
آوا من یادمه یه آقاهه بود گفت نمیدونم شایدستی هم چند نفر گفتن من خبر ندارم
بهار جان توضیحش سخته ,ولی سعی کن داشته باشی ,میگن چیز خوبیه, والا ما که نداریم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۲۶ بهمن ۱۳۹۳ ۱۲:۵۲ ب.ظ
ترافیک اونترنتم ۰/۰۴ مونده , خدا هم دیده امروز میخواد کلیدا بیاد , یجوری برنامه ریزی کرده من نبینم, من که میدونم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 26 بهمن ۱۳۹۳ ۱۲:۵۴ ب.ظ
بچه ها اومده بودم برای مامانم ناهار ببرم، مامانم زنگ زد که سرمهام رو قطع کردن و گفتن میخوایم ببریمت اتاق عمل
ولی دکترا صبح چیزی نگفتن
دارم سکته میکنم. آخه دکتر گفت تا زمانی که اورژانسی نشه عملش نمیکنن و صبر میکنن ببینن شیمی درمانی چه جوابی میده
بچه ها خیلی دعا کنید
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mcse2010 - 26 بهمن ۱۳۹۳ ۰۱:۰۵ ب.ظ
(۲۶ بهمن ۱۳۹۳ ۱۲:۵۴ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: بچه ها اومده بودم برای مامانم ناهار ببرم، مامانم زنگ زد که سرمهام رو قطع کردن و گفتن میخوایم ببریمت اتاق عمل
ولی دکترا صبح چیزی نگفتن
دارم سکته میکنم. آخه دکتر گفت تا زمانی که اورژانسی نشه عملش نمیکنن و صبر میکنن ببینن شیمی درمانی چه جوابی میده
بچه ها خیلی دعا کنید
صبور باش
خدایا همه بیماران را شفا بده.
امین
|