|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 19 آبان ۱۳۹۳ ۱۱:۵۳ ب.ظ
(۱۹ آبان ۱۳۹۳ ۱۱:۴۰ ب.ظ)mm123456789 نوشته شده توسط: بچه ها اینو ببینین
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
جالبه من چند وقت پیش بنر کنسرتشون رو دیدم، اشتباه نکنم ۱۷ ام ماه پیش بود، مدل کلاهشون و اینا برام عجیب اومد
تازه امروز فهمیدم که گویا سرطان دارن...
سرطان خیلی خیلی بده، عزیزتو جلوی چشمات آب میکنه...
امیدوارم زود خوب شن و مشکلشون جدی نباشه
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mm123456789 - 19 آبان ۱۳۹۳ ۱۱:۵۹ ب.ظ
وستا جان میگن امروز یه عمل داشته بعد رفته توی کما
علایم حیاتیشم از دست داده
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 20 آبان ۱۳۹۳ ۱۲:۰۶ ق.ظ
(۱۹ آبان ۱۳۹۳ ۱۱:۵۹ ب.ظ)mm123456789 نوشته شده توسط: وستا جان میگن امروز یه عمل داشته بعد رفته توی کما
علایم حیاتیشم از دست داده
امیدوارم خدا به دل مادرش نگاه کنه و به زندگی برگردونش
هیچی واسه یه مادر به اندازه امتحان شدن با دیدن ناراحتی بچه هاش بد نیست
عکساشو دیدم دلم گرفت... یاد خاطره های بدم افتادم
امیدوارم خوب شه
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mm123456789 - 20 آبان ۱۳۹۳ ۱۲:۱۲ ق.ظ
(۲۰ آبان ۱۳۹۳ ۱۲:۰۶ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط: (19 آبان ۱۳۹۳ ۱۱:۵۹ ب.ظ)mm123456789 نوشته شده توسط: وستا جان میگن امروز یه عمل داشته بعد رفته توی کما
علایم حیاتیشم از دست داده
امیدوارم خدا به دل مادرش نگاه کنه و به زندگی برگردونش
هیچی واسه یه مادر به اندازه امتحان شدن با دیدن ناراحتی بچه هاش بد نیست
عکساشو دیدم دلم گرفت... یاد خاطره های بدم افتادم
امیدوارم خوب شه
خدا اینو به دله مادرش ببخشه
سرطان خانمان سوزه
اگه خدا بخواد معجزه هم میشه
به جونیش رحم کنه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۲۰ آبان ۱۳۹۳ ۱۲:۱۵ ق.ظ
منم اون وبلاگی که گذاشته بودید نگاه کردم, عمکساشو دیدم , دلم گرفت.... دقیقاً مثه وستا منم یاد خاطرات بدم افتادم.....
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - albaloo - 20 آبان ۱۳۹۳ ۰۲:۴۷ ق.ظ
(۲۰ آبان ۱۳۹۳ ۰۱:۴۰ ق.ظ)x86 نوشته شده توسط: کوچیک که بودم تقریبا ۷-۸ سالم بود تازه داشتم نماز میخوندم، از حفظ بلد نبودم. خواهر بزرگترم کنارم می نشست و کارهای نماز رو میگفت، حمد و توحید و قنوت و تشهد و سلام و ذکر رکوع و سجده رو میگفت و منم تکرار می کردم. یه بار داشتم نماز ظهر میخوندم و طبق معمول خواهرم منو راهنمایی می کرد. به تشهد که رسیدم خواهرم ناخودآگاه با اون یکی خواهرم گرم صحبت شد و رفت تو آشپزخونه، آقا ۵ دقیقه، ۱۰ دقیقه، یه رب، بیس دقیقه گذشت و خواهر ما نیومد منم همونطور نشسته بودم. بالاخره از در آشپزخونه منو دید و یادش افتاد که چی کار داشت می کرد اومدو ادامه ی نماز رو بهم گفت و خوندم. شانس آووردم وقتی تو رکوع بودم گرم صحبت نشد، وگرنه حتما کمر میشکست .
نماز جعفر طیار خوندی از بچگیت ))
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 20 آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۱۴ ق.ظ
دوستان محترم دانشگاه شریف
نحوه دسترسی به انجمن علمی صنایع شریف رو میخوام، تلفن، سایت و ... . متشکرم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 20 آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۲۵ ق.ظ
(۲۰ آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۲۱ ق.ظ)x86 نوشته شده توسط: (20 آبان ۱۳۹۳ ۰۲:۴۷ ق.ظ)albaloo نوشته شده توسط: نماز جعفر طیار خوندی از بچگیت ))
نمی خواستم ریا بشه، ما اینیم دیگه
تقبل الله
ما را نیز مشمول دعای خیرتان بنمایید
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - A V A - 20 آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۲۷ ق.ظ
(۲۰ آبان ۱۳۹۳ ۰۱:۴۰ ق.ظ)x86 نوشته شده توسط: کوچیک که بودم تقریبا ۷-۸ سالم بود تازه داشتم نماز میخوندم، از حفظ بلد نبودم. خواهر بزرگترم کنارم می نشست و کارهای نماز رو میگفت، حمد و توحید و قنوت و تشهد و سلام و ذکر رکوع و سجده رو میگفت و منم تکرار می کردم. یه بار داشتم نماز ظهر میخوندم و طبق معمول خواهرم منو راهنمایی می کرد. به تشهد که رسیدم خواهرم ناخودآگاه با اون یکی خواهرم گرم صحبت شد و رفت تو آشپزخونه، آقا ۵ دقیقه، ۱۰ دقیقه، یه رب، بیس دقیقه گذشت و خواهر ما نیومد منم همونطور نشسته بودم. بالاخره از در آشپزخونه منو دید و یادش افتاد که چی کار داشت می کرد (از در درآمدی و من در به در شدم ) اومدو ادامه ی نماز رو بهم گفت و خوندم. شانس آووردم وقتی تو رکوع بودم گرم صحبت نشد، وگرنه حتما کمرم میشکست .
یاد فیلم ۱ حبه قند افتادم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 20 آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۳۲ ق.ظ
(۲۰ آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۲۷ ق.ظ)Ava.arshad94 نوشته شده توسط: یاد فیلم ۱ حبه قند افتادم
منم ییهو یاد فیلم "سمندون" افتادم ... چقدر اونموقع برام جالب بود
البته ربطی به موضوع بحث نداره ها همینطوری یادم افتاد، همینطوری همینطوریم که نه، دیروز یه کوچولو صحنه اش رو تو تلویزیون دیدم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - software94 - 20 آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۳۷ ق.ظ
(۲۰ آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۳۲ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط: (20 آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۲۷ ق.ظ)Ava.arshad94 نوشته شده توسط: یاد فیلم ۱ حبه قند افتادم
منم ییهو یاد فیلم "سمندون" افتادم ... چقدر اونموقع برام جالب بود
البته ربطی به موضوع بحث نداره ها همینطوری یادم افتاد، همینطوری همینطوریم که نه، دیروز یه کوچولو صحنه اش رو تو تلویزیون دیدم
وای یادش بخیر چقدر ازش میترسیدم.هرجا زیرزمین بود از دوکیلومتریشم نمیرفتم ولی الان دلم خیلی واسش تنگ شده.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 20 آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۳۸ ق.ظ
(۲۰ آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۳۴ ق.ظ)x86 نوشته شده توسط: (20 آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۳۲ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط: (20 آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۲۷ ق.ظ)Ava.arshad94 نوشته شده توسط: یاد فیلم ۱ حبه قند افتادم
منم ییهو یاد فیلم "سمندون" افتادم ... چقدر اونموقع برام جالب بود
البته ربطی به موضوع بحث نداره ها همینطوری یادم افتاد، همینطوری همینطوریم که نه، دیروز یه کوچولو صحنه اش رو تو تلویزیون دیدم
خوشبخدانه ما هیچ کدوم یادمون نمیاد
از اثرات تشدید بیماری هستش دیگه امیدی بهتون نیست
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mm123456789 - 20 آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۳۹ ق.ظ
خانم دکتر مهندس وستا
مطب هم دارین؟؟؟
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 20 آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۴۳ ق.ظ
(۲۰ آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۳۹ ق.ظ)mm123456789 نوشته شده توسط: خانم دکتر مهندس وستا
مطب هم دارین؟؟؟
نه جانم
این روزها با تدریس ایام میگذرانیم، تا در نبودمان، به لطف ایزد منان، نسلی شایسته بر جای ماند
شیطونی بس است دیگر، رفتم سراغ درسم
یاحق
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۲۰ آبان ۱۳۹۳ ۰۱:۴۷ ب.ظ
قبلاً اینجا میومدیم دلمون میگرفت, الان مدتیه بسی خاطرمان خوش میشود!
|