|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
Re: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - negar.v - 18 آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۲۹ ب.ظ
چه خوبه آدم از دست سیمای ارتودنسی راحت شه
Sent from my ME172V using Tapatalk
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 18 آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۳۴ ب.ظ
(۱۸ آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۰۷ ب.ظ)zahra.s نوشته شده توسط: بعضیا مریض بودن سر به سرشون گذاشتیم "دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟!"
آی گلوم میسوزه! :'( تب دارم , دارم میمیرم!
چه زودم اثر کرد، خدا به داد من برسه، شاید فردا رو نبینم
----------------------------------------------------------------
چقدر بده منتظر ایمیل کسی باشی انقدر اومدم چک کردم دیگه خسته شدم!!!
-------------------------------------------------------------------------------------
یعنی وقتی خواهر زاده ام حرف میزنه میخوام خودمو براش بُکشم، میگه" خاله بیزحمت چترمو میدی!! لطفا!! الهی قوربونت برم کمک نمیخوای!!! "
یعنی این واژه ها رو میگه ها منو پر پر میکنه برای خودش... الهی خاله فدااااااااااااااااااااات بشه، امید زندگی
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۱۸ آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۳۹ ب.ظ
وستا جان شمام که هر دفه میای خاله خواهر زاده میگی, نمیگی ملت دلشون میخواد؟؟؟ اونم با این حال مریضشون؟؟!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 18 آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۴۳ ب.ظ
الهی بمیرم.. شرمنده
خب همه زندگی من همین وروجکه سه ساله است... چشم سعی میکنم نگم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Donna - 18 آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۴۶ ب.ظ
پروردگارم
آینده برای من مبهم است و پنهان
فرداها همیشه برایم شگرف و شگفتند
من ناتوان از دیدن راهم
لیک
تو راه را می دانی و می بینی
و من تو را می بینم...
عظمتت را...
رحمتت را...
بخشایشت را...
فرداهایم را روشنایی بخش...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۱۸ آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۵۱ ب.ظ
(۱۸ آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۴۳ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: الهی بمیرم.. شرمنده
خب همه زندگی من همین وروجکه سه ساله است... چشم سعی میکنم نگم
نه دیگه قبول نیست! حالا که گفتی ما هم که دستمون به جایی بند نیست باید لپشو از جانب بنده بکشی! ما نیز خواهر نداریم!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 18 آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۵۵ ب.ظ
(۱۸ آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۵۱ ب.ظ)zahra.s نوشته شده توسط: (18 آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۴۳ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: الهی بمیرم.. شرمنده
خب همه زندگی من همین وروجکه سه ساله است... چشم سعی میکنم نگم
نه دیگه قبول نیست! حالا که گفتی ما هم که دستمون به جایی بند نیست باید لپشو از جانب بنده بکشی! ما نیز خواهر نداریم!
بابا پسر بچه است از اینکارا خوشش نمیاد
میزنه ایندفعه دماغم میشکنه هااا
اما چشم، فردا که اومد از طرف شما میچلونمش
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Eternal - 18 آبان ۱۳۹۳ ۱۱:۲۸ ب.ظ
وااااااااااااااااااای لذت خاله بودن یه چیز دیگست ، واقعا نمیدونم میتونم خواهرزاده یا برادرزاده های آیندمو هم این همه دوست داشته باشم یا نه .... وستا تو هر بار که از خواهر زادت میگی منم یاده آیهان می افتم دلم براش تنگ میشه
فداش بشم همه چی رو برعکس تلفظ میکنه ، میگیم بگو یا علی میگه : یا للی ، انگری برد رو هم میگه اَمبیدی بید
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - A V A - 18 آبان ۱۳۹۳ ۱۱:۳۴ ب.ظ
(۱۸ آبان ۱۳۹۳ ۱۰:۲۹ ب.ظ)negar.v نوشته شده توسط: چه خوبه آدم از دست سیمای ارتودنسی راحت شه
Sent from my ME172V using Tapatalk
مبارک باشه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - RASPINA - 19 آبان ۱۳۹۳ ۱۲:۴۱ ق.ظ
کجا بهتر از انجا که دل تنگی ام را بیارم
هر چند خیلی وقته بهش عادت کردم ولی باید عقده دل بگشایم
.
.
.
هی....
چی بگم از کجا بگم
دردمو کجا بگم
بهتره که دم نزم حرفی از غصه ام نزنم
واقعا نمی دونم چه کار کنم
بازم موفق نشدم* باز خوبه قبلا یه تلاشی می کردم الان بی رگ شدم واقعا تعصبم به خودم و آینده ام و غرورم کم شده
این از وضعیت کارم- درسم - اینم پروژ ه ام
اصلا تحمل ندارم سه شنبه که پروژه ام را تحویل میدم کم بیارم جلواستادم
کاش زمان برمی گشت عقب .... یا حداقل اینقدر زود نمی گذشت
خسته ام خسته.....................................................
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mehrdad_tclh - 19 آبان ۱۳۹۳ ۰۱:۲۰ ق.ظ
روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، دچار سر درد شدیدی شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.
زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»
زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.
شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.»
زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.»
شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۱۹ آبان ۱۳۹۳ ۱۲:۰۴ ب.ظ
تبریک میگیم! خاله شدنمون رو به خودمون !
وستـــــــــا جان شما دعاهات سریع العجابستااا! این بچه ۱۰ روز زودتر بدنیا اوووومده! کـــــــــــی پاسخگووووئه!
میگم ممکنه من خواسته هامو بگم تو دعا کنی؟؟
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 19 آبان ۱۳۹۳ ۱۲:۳۱ ب.ظ
(۱۹ آبان ۱۳۹۳ ۱۲:۰۴ ب.ظ)zahra.s نوشته شده توسط: تبریک میگیم! خاله شدنمون رو به خودمون !
وستـــــــــا جان شما دعاهات سریع العجابستااا! این بچه ۱۰ روز زودتر بدنیا اوووومده! کـــــــــــی پاسخگووووئه!
میگم ممکنه من خواسته هامو بگم تو دعا کنی؟؟
الان جریان چیه!!!!؟؟؟ من کجای قصه ام
شما که گفتی خواهر نداری، چطوری خاله شدی کی ۱۰ روز زود دنیا اومده!!!!!؟؟؟؟
لطفا شفاف سازی بفرمایید
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۱۹ آبان ۱۳۹۳ ۰۱:۱۳ ب.ظ
(۱۹ آبان ۱۳۹۳ ۱۲:۳۱ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: (19 آبان ۱۳۹۳ ۱۲:۰۴ ب.ظ)zahra.s نوشته شده توسط: تبریک میگیم! خاله شدنمون رو به خودمون !
وستـــــــــا جان شما دعاهات سریع العجابستااا! این بچه ۱۰ روز زودتر بدنیا اوووومده! کـــــــــــی پاسخگووووئه!
میگم ممکنه من خواسته هامو بگم تو دعا کنی؟؟
الان جریان چیه!!!!؟؟؟ من کجای قصه ام
شما که گفتی خواهر نداری، چطوری خاله شدی کی ۱۰ روز زود دنیا اومده!!!!!؟؟؟؟
لطفا شفاف سازی بفرمایید
خواهر ندارم,ولی دوسته صمیمی از دوران طفولیت که دارم!
ای بابا مگه شما دعا نکردی ایشالا شما خاله شی؟؟ اگه تو نبودی اون کی بود؟؟؟؟؟؟
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Bahar_HS - 19 آبان ۱۳۹۳ ۰۱:۱۳ ب.ظ
(۱۹ آبان ۱۳۹۳ ۱۲:۰۴ ب.ظ)zahra.s نوشته شده توسط: تبریک میگیم! خاله شدنمون رو به خودمون !
وستـــــــــا جان شما دعاهات سریع العجابستااا! این بچه ۱۰ روز زودتر بدنیا اوووومده! کـــــــــــی پاسخگووووئه!
میگم ممکنه من خواسته هامو بگم تو دعا کنی؟؟
سلام خانم وستا،
حتی کسانی که مستجاب الدعوه بودند برای من که دعا می کردند،دعاشون نمی گرفت؛وستا جان شما یه دعایی بکن،بلکه دعای تو گیرا باشه!
خدایا این جوونای خوب و درس خون کامپیوتری-مانشتی رو در پناه خودت حفظ کن،زیر سایه ی خودت و دلگرم حضورت و لبریز از آرامش که زندگی مون(خومو می گم) حسابی آشفته است...
خدایا! از سرگردانی و آشفتگی نجاتم بده و به من آرامشی بده که حتی در بحرانی ترین و طوفانی ترین لحظات دلتنگ نشوم و کم نیاورم و همچنان آرام،صبور و سربلند باشم...
|