|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mehrdad_tclh - 15 آبان ۱۳۹۳ ۰۷:۲۸ ب.ظ
(۱۵ آبان ۱۳۹۳ ۰۳:۴۳ ب.ظ)mahnaz.p نوشته شده توسط: چن وقتیه همش ب خودم میگم کی میشه یه زندگیه آرومو بی دغدغه ب دور از استرس نمره و رتبه داشته باشم! کی میشه!؟
منم خیلی وقت پیش به این موضوع فکر می کردم...که کی میشه یه زندگی بی دغدغه و آرومی داشته باشم!! ولی واقعیتش اینه که هیچوقت زندگی آروم و بی دغدغه نمیشه درست مثل اون نوار قلب یا مغز که برای یه آدم زنده همش بالا و پایین میره و وقتی یکنواخت میشه که دیگه...پس هیچوفت منتظر زندگی بی دغدغه نباش زندگی همینه یه روز مدرسه یه روز دانشگاه یه روزش کنکور یه روز سربازی به روزش ازدواج یه روزش بچه دار شدن و...
پس تو هر شریطی که هستی سعی کن لذت ببری و زندگی کنی و به فکر یه آینده رویایی نباشی (چون آینده همین اینه منتهی دغدغه هات فرق کرده و سنگین تر شده )و با خودت نگی بزار الان سختی بکشم و تحمل کنم که آینده فلان و بهمان...چون داره از عمرمون کم میشه و جوونی میره..
چه خوبه هممون تو حال زندگی کنیم...نه تو فرداهایی که معلوم نیست چیه..زندگی همین الانه الان!!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - aamitis - 15 آبان ۱۳۹۳ ۰۷:۳۴ ب.ظ
(۱۴ آبان ۱۳۹۳ ۰۸:۳۶ ب.ظ)Aurora نوشته شده توسط: (14 آبان ۱۳۹۳ ۰۸:۳۲ ب.ظ)مهنیا نوشته شده توسط: دلوُم کتک میخواد....!
یادش بخیر بچه که بودم(۴سالُوم بودا) داداشُم میرف کلاس کاراته وقتی برمیگشت میگفت بیُو یِی فنی یادت بدم....بعد فنش رو روی من پیاده میکرد...خلاصه نابودمون میکِردها...
منم کلی میزدمش اما خودُوم بیشتر کتک میخوردم... به همین خاطر هست که هر از یِی مدتی دلُوم لک میزنه بروُی یِی کتک کاری....هیییییییییییییییییییی چه روزوُی داشتیم
حالا کیه که منو بزنه؟ من کتک میخوام ....کـتـــــــــــــــــــــــک
کتک خونُوم هِی پایینُو بالُو میشه
چه خوبه این لهجه!
شیرازیه دیگه؟
بله
شیرازی بود
خواستم بگم لحجه خودم رو هم دوست دارم
(۱۴ آبان ۱۳۹۳ ۰۸:۴۹ ب.ظ)Ava.arshad94 نوشته شده توسط: (14 آبان ۱۳۹۳ ۰۸:۳۲ ب.ظ)مهنیا نوشته شده توسط: دلوُم کتک میخواد....!
یادش بخیر بچه که بودم(۴سالُوم بودا) داداشُم میرف کلاس کاراته وقتی برمیگشت میگفت بیُو یِی فنی یادت بدم....بعد فنش رو روی من پیاده میکرد...خلاصه نابودمون میکِردها...
منم کلی میزدمش اما خودُوم بیشتر کتک میخوردم... به همین خاطر هست که هر از یِی مدتی دلُوم لک میزنه بروُی یِی کتک کاری....هیییییییییییییییییییی چه روزوُی داشتیم
حالا کیه که منو بزنه؟ من کتک میخوام ....کـتـــــــــــــــــــــــک
کتک خونُوم هِی پایینُو بالُو میشه
من امادگیمو اعلام میکنم
خدا رو شکر همه هم آماده به خدمت هستن
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - malekinasab - 15 آبان ۱۳۹۳ ۰۷:۴۴ ب.ظ
روزها عجب سخت میگذرند ......یا نه ...شاید ما سخت گام برمیداریم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۱۵ آبان ۱۳۹۳ ۰۷:۴۹ ب.ظ
وااااااااااااااااااااااااای یکی قراره بیاد که خدا کنه نیااااااااااااااااااااد!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - aamitis - 15 آبان ۱۳۹۳ ۰۷:۵۲ ب.ظ
(۱۴ آبان ۱۳۹۳ ۰۸:۵۴ ب.ظ)happy07 نوشته شده توسط: منم آمادگی خودم رو اعلام میکنم!!! منم بچه که بودم (۷ سالم که تموم شده بود) ژیمناستیک و تکواندو رو با هم میرفتم (پیشنیاز رو همنیاز کرده بودم!! ) حالا قول نمیدم در حد داداشتون بتونم بزنمتون ولی منم دلم برای اجرای فنون تنگ شده فلذا آمادگی فنی خودم رو هم اعلام میکنم!!! :دی شوخی کردم بابا، زدن چیه!! اونم زدن کسی که فنون رو بلد نباشه!!! نه به دور از اخلاق جوانمردی ماست... آوا تو هم دست از این اخلاق دست بزندارت بردار، یادته یه بارم منم کتک میخواستم، میخواستی منم بزنی
(۱۴ آبان ۱۳۹۳ ۰۸:۴۹ ب.ظ)Ava.arshad94 نوشته شده توسط: (14 آبان ۱۳۹۳ ۰۸:۳۲ ب.ظ)مهنیا نوشته شده توسط: دلوُم کتک میخواد....!
یادش بخیر بچه که بودم(۴سالُوم بودا) داداشُم میرف کلاس کاراته وقتی برمیگشت میگفت بیُو یِی فنی یادت بدم....بعد فنش رو روی من پیاده میکرد...خلاصه نابودمون میکِردها...
منم کلی میزدمش اما خودُوم بیشتر کتک میخوردم... به همین خاطر هست که هر از یِی مدتی دلُوم لک میزنه بروُی یِی کتک کاری....هیییییییییییییییییییی چه روزوُی داشتیم
حالا کیه که منو بزنه؟ من کتک میخوام ....کـتـــــــــــــــــــــــک
کتک خونُوم هِی پایینُو بالُو میشه
من امادگیمو اعلام میکنم
یادم نمیاد که میخواستم بزنمت
اما بازم از من بعید نیست
از دانشگاه به خاطر جوش بدم میاد نمیتونم شیطونی کنم
من مهد که میرفتم بچه ها رو نیشکون ریز میگرفتم زیز زیرکی!!!!
حالا چطوری خودمو تخلیه کنم؟
الان هم تو جاده ام دارم میرم تبریز
هیییی بچگی یادت بخیر
اون روزا از تیر چراغ برقم بالا میرفتم...همه میگفتن این اگه پسر بود چی میشد....حال باید سنگین و رنگین بشینی سر کلاس....
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ziba.O - 15 آبان ۱۳۹۳ ۰۸:۲۳ ب.ظ
بدجور دلم گرفته
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kingmax - 15 آبان ۱۳۹۳ ۰۹:۳۷ ب.ظ
(۱۵ آبان ۱۳۹۳ ۰۷:۴۹ ب.ظ)zahra.s نوشته شده توسط: وااااااااااااااااااااااااای یکی قراره بیاد که خدا کنه نیااااااااااااااااااااد!
میگم خونه شما هم کاروان سرات؟ همیشه مهمون دارین
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mehrdad_tclh - 15 آبان ۱۳۹۳ ۰۹:۵۰ ب.ظ
(۱۵ آبان ۱۳۹۳ ۰۸:۲۳ ب.ظ)ziba.O نوشته شده توسط: بدجور دلم گرفته
خــــــــــــــــــــــعلی جالبه
گفتید که حالم گرفته
مام سپاسگزاری کردیم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۱۵ آبان ۱۳۹۳ ۰۹:۵۰ ب.ظ
(۱۵ آبان ۱۳۹۳ ۰۹:۳۷ ب.ظ)kingmax نوشته شده توسط: (15 آبان ۱۳۹۳ ۰۷:۴۹ ب.ظ)zahra.s نوشته شده توسط: وااااااااااااااااااااااااای یکی قراره بیاد که خدا کنه نیااااااااااااااااااااد!
میگم خونه شما هم کاروان سرات؟ همیشه مهمون دارین
نه استثنائاً این یکی میخاست بیاد دنبالم بریم جایی,دلم نمیومد دلشو بشکنم, خداروشکر نیومد!
تعطیلات باشه اسیریم دیگه! تهرانیای عزیز نیاید شمال بخدا تهران به شماها نیاز داره! نیاید دوستان! نیایییییدددد!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 15 آبان ۱۳۹۳ ۱۱:۳۵ ب.ظ
یکی از بچه ها بود که دلش برنامه " این شب ها" رو میخواست
امشب ساعت ۲۳:۳۵ دقیقه پخش میشه
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - itplus - 15 آبان ۱۳۹۳ ۱۱:۳۹ ب.ظ
این هفته اصلاً از خودم راضی نیستم. اولش که با سرماخوردگی شروع شد و بعدشم عاشورا تاسوعا که کتابخونه بسته و خونه مون تبدیل به کاروانسرا(بهتره بگم کودکستان) شد و هیچی نتونستم بخونم و بعد اونم هی دسته و حسینیه از سر و کول آدم بالا میرفت و کلاً ساعات مطالعه ی این هفته به ۱۰ نرسید و واسه همین از آزمون فردا خیلی میترسم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 16 آبان ۱۳۹۳ ۰۲:۱۳ ق.ظ
به برکت حضور مهمونمون من هم برنام" این شب ها "رو دیدم، خیلی خوب بود
فردا شب، آقای فاطمی نیا میاد
برنامه اشون خیلی خوبه، اگر ندیدید توصیه میکنم یکی دو قسمتش رو ببینید
|
Re: RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Donna - 16 آبان ۱۳۹۳ ۰۲:۲۹ ق.ظ
(۱۶ آبان ۱۳۹۳ ۰۲:۱۳ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط: به برکت حضور مهمونمون من هم برنام" این شب ها "رو دیدم، خیلی خوب بود
فردا شب، آقای فاطمی نیا میاد
برنامه اشون خیلی خوبه، اگر ندیدید توصیه میکنم یکی دو قسمتش رو ببینید
از نظر من برنامه خیلی مفیدیه. البته وقتی مهمان برنامه دکتر سید حمید خویی عضو هیات علمی دانشگاه تهران باشه فوق العاده میشه. من پارسال تو محرم از ایشون خیلی چیزا یاد گرفتم.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - zahra_ce87 - 16 آبان ۱۳۹۳ ۰۳:۱۲ ق.ظ
حالم بده دلم خیلی گرفته وقتی به یکی دلایلت رو میگی میگه نه بهانست بهانه میاری!!!
آخه چطور بهش بفهمونم ؟ . ؟چقدر منطق بعضیا سخته شایدم من منطقم ضعیفه
یه چیزدیگم هست زیرپوستی ذهنم رو خیلی درگیر کرده بدجوری ها .... خوابگاه بودیم یه ترم بالایی داشتیم مامان ... صداش می زدیم لحن مادرانه رفتار مادرانه آرامش مادرانه لبخند مادرانه ... واقعا مادر بود کاش الان بود با اینکه زندگی این روزهام پرازتلاطمه اما بنظرم همش تکراره فقط تم هاش عوض میشه به این نتیجه رسیدم بعضیا لیاقت محبت رو ندارن نتیجه معکوس میدن محبت به همه جواب نمیده خداا چرا دنیات داره وارون میشه چرا جای همه چی عوض شده باید ازجنس این ماشین های صفر و یکی باشی باید یا سفید باشی یا سیاه تا بتونی تواین دنیا دووم بیاری خدایا یا مارو از این روزها بگیر یا این روزهارو ازمابگیر قانون جنگل شده دنیا نیازی به امثال ما نداره چون مث بقیه نیستیم خدا جون صدامو میشنوی دل چرکینم از این زندگی و از این آدمهاش وگاهی ز حکمت های تو... مدتهاست لبخند نمی زنم اگر بزنم کمرنگشو می زنم بقیه نمی دونم چرا به خودشون میگیرن نمی ذارن راحت باشیم به حال خودمون باشیم هر کسی نیاز داره یه دوره هایی آفلاین باشه آن بودن که زورکی نمیشه شاید به ددلاکی چیزی خورده بذارین آف باشه خب مگه چیه؟؟؟ انگار دست وپام بسته ست چشام می بندم انگار تو یه فضای تاریکم در عین وسعتش انگار فضا به آدم خیلی نزدیکه و برات تنگه و من در تلاطم فرار از این وضعیت ولی قبل اینکه از این حالت بیام بیرون چشام باز میشه چه رویای تکراری تلخ نا تمامی دارم من ...
خدایا به نظرم حرف نزنم بهتره دقت کردی چندوقته نمیام تو دفترخاطراتم خاطره نمی نویسم تمام صفحاتش مزین شده به این جمله خداجون سلام... . من حرف نزنم بهتره انگار تو هم سکوتمو دوس داری خیلیای دیگم میدونن دوس دارن مانشتی هام ... خدایا من بد شدم تو چرا با ما چنینی؟دلم خیلی ازت پره اشک های امشب من گواه حرفام،چی گواه دوست داشتن های تویه؟آره خدا؟
من حرف نزنم سنگین ترم تو که همه رو میدونی از بری من چراتکرار مکدرات کنم؟
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نازین - ۱۶ آبان ۱۳۹۳ ۰۴:۲۲ ق.ظ
(۱۵ آبان ۱۳۹۳ ۰۷:۵۲ ب.ظ)مهنیا نوشته شده توسط: (14 آبان ۱۳۹۳ ۰۸:۵۴ ب.ظ)happy07 نوشته شده توسط: منم آمادگی خودم رو اعلام میکنم!!! منم بچه که بودم (۷ سالم که تموم شده بود) ژیمناستیک و تکواندو رو با هم میرفتم (پیشنیاز رو همنیاز کرده بودم!! ) حالا قول نمیدم در حد داداشتون بتونم بزنمتون ولی منم دلم برای اجرای فنون تنگ شده فلذا آمادگی فنی خودم رو هم اعلام میکنم!!! :دی شوخی کردم بابا، زدن چیه!! اونم زدن کسی که فنون رو بلد نباشه!!! نه به دور از اخلاق جوانمردی ماست... آوا تو هم دست از این اخلاق دست بزندارت بردار، یادته یه بارم منم کتک میخواستم، میخواستی منم بزنی
(۱۴ آبان ۱۳۹۳ ۰۸:۴۹ ب.ظ)Ava.arshad94 نوشته شده توسط: (14 آبان ۱۳۹۳ ۰۸:۳۲ ب.ظ)مهنیا نوشته شده توسط: دلوُم کتک میخواد....!
یادش بخیر بچه که بودم(۴سالُوم بودا) داداشُم میرف کلاس کاراته وقتی برمیگشت میگفت بیُو یِی فنی یادت بدم....بعد فنش رو روی من پیاده میکرد...خلاصه نابودمون میکِردها...
منم کلی میزدمش اما خودُوم بیشتر کتک میخوردم... به همین خاطر هست که هر از یِی مدتی دلُوم لک میزنه بروُی یِی کتک کاری....هیییییییییییییییییییی چه روزوُی داشتیم
حالا کیه که منو بزنه؟ من کتک میخوام ....کـتـــــــــــــــــــــــک
کتک خونُوم هِی پایینُو بالُو میشه
من امادگیمو اعلام میکنم
یادم نمیاد که میخواستم بزنمت
اما بازم از من بعید نیست
از دانشگاه به خاطر جوش بدم میاد نمیتونم شیطونی کنم
من مهد که میرفتم بچه ها رو نیشکون ریز میگرفتم زیز زیرکی!!!!
حالا چطوری خودمو تخلیه کنم؟
الان هم تو جاده ام دارم میرم تبریز
هیییی بچگی یادت بخیر
اون روزا از تیر چراغ برقم بالا میرفتم...همه میگفتن این اگه پسر بود چی میشد....حال باید سنگین و رنگین بشینی سر کلاس....
کاش منم تو راه تبریز بودم....
|