|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mehrdad_tclh - 29 مهر ۱۳۹۳ ۰۹:۲۰ ب.ظ
تا از آشیانه سویت پر بگیرم
از بندم رها ساز تا از غم نمیرم
این آواز غم هاست بر روی لب من
یا آوازی تنهاست هنگام شب من
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Nima Masghadi - 29 مهر ۱۳۹۳ ۰۹:۴۱ ب.ظ
من از تموم شهر ، از این در و دیوار
از این پریشونی ، از این همه تکرار
از هرچی دورم هست ، بدجوری دلگیرم
تو دیگه لطفی کن ، دست از سرم بردار
گفتم تو همدردی ، اما تو هم دردی
بسه نیا با من ، باید که برگردی
این راه نامعلوم ، مرد سفر میخواد
یک قلب دریایی ، واسه خطر می خواد
تو مثل گلبرگی ، من شاخه ی کاجم
تو بدترین سرما ، محکم سر جامم
طاقت نداری تو ، با مثل من باشی
یارت نباشه "یار" ، بهتر که تنها شی
گفتم تو همدردی، اما...
_نیما مسقدی
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Nima Masghadi - 29 مهر ۱۳۹۳ ۱۰:۴۴ ب.ظ
(۲۹ مهر ۱۳۹۳ ۱۰:۳۴ ب.ظ)happy07 نوشته شده توسط: جناب مسقدی قانون کپی رایت شعرهاتون چهجوریه؟؟ اخه من زیاد شعر و... میخونم و حفظم میکنم شبیه ضربالمثل تو حرفام و نوشتههام و تمرینهای خوشنویسی استفاده میکنم... البته من به ذکر نام شاعر خودم حساس هستم و اگه جایی بنویسمش اسم شاعر رو هم ذکر میکنم... حالا این شعرهای شما چی اجازه استفادهشون هست؟؟
خواهش میکنم هرجا خواستید استفاده کنید ، ذکر نام شاعر بزرگواری خودتون رو میرسونه ، هدف بنده از شعرهام معروف شدن نیست ، انتقال یک حسه و حتی یک لحظه فکر کردن
موفق باشید
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - happy07 - 29 مهر ۱۳۹۳ ۱۰:۵۱ ب.ظ
سپاس. ایشالا که شعرهای بعدی رو هم ازتون ببینیم...
(۲۹ مهر ۱۳۹۳ ۱۰:۴۴ ب.ظ)Nima Masghadi نوشته شده توسط: (29 مهر ۱۳۹۳ ۱۰:۳۴ ب.ظ)happy07 نوشته شده توسط: جناب مسقدی قانون کپی رایت شعرهاتون چهجوریه؟؟ اخه من زیاد شعر و... میخونم و حفظم میکنم شبیه ضربالمثل تو حرفام و نوشتههام و تمرینهای خوشنویسی استفاده میکنم... البته من به ذکر نام شاعر خودم حساس هستم و اگه جایی بنویسمش اسم شاعر رو هم ذکر میکنم... حالا این شعرهای شما چی اجازه استفادهشون هست؟؟
خواهش میکنم هرجا خواستید استفاده کنید ، ذکر نام شاعر بزرگواری خودتون رو میرسونه ، هدف بنده از شعرهام معروف شدن نیست ، انتقال یک حسه و حتی یک لحظه فکر کردن
موفق باشید
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ماهسان لیما - ۲۹ مهر ۱۳۹۳ ۱۱:۱۲ ب.ظ
چرا هیچکی نمیدونه تکمیل ظرفیت من کجا بزنننننننم بهترهههههههههههههههههههه آخهههههههه
بابل
ساری
شهسوااار
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ....
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - computerman - 29 مهر ۱۳۹۳ ۱۱:۳۰ ب.ظ
زمونه نامرد شده
حتی دوستی ها هم به درد جرز می خوره
اتفاقات پریروز خوابگاه هرگز یادم نمیره
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mm123456789 - 29 مهر ۱۳۹۳ ۱۱:۴۳ ب.ظ
خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خیلی خسته شدم
چرا هیچکی نیست بهم کمک کنه
چرا به مردم رو می زنم جوابمو نمیدن
یعنی خدا من اولین نفری هستم که توی درسام مشکل دارم
خدایا به همه کمک کن یه راهی هم واسه من باز کن
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ziba.O - 30 مهر ۱۳۹۳ ۰۱:۲۲ ق.ظ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 30 مهر ۱۳۹۳ ۰۹:۱۴ ق.ظ
اینهم یه پیامک خوشگل که دیروز دوست خوبم برام فرستاده من هم تقدیم میکنم به دوستانم
پچ پچ باران را میشنوی؟
عاشقانه هایش را برای تو فرستاده است
گاه در کوچه می رقصد و پای کوبی میکند
گاه شیشه ی پنجره ی اتاقت را مینوازد ... و برای قدم زدن می خواندت
برخیز و خویش را از غمی که تا مرگ احساس میبردت، رها ساز
خیس شو در بارانی که روحت را طراوت میدهد
باران، همه بهانه است
موهبتی است از سوی خدا
گاه، خدا نیز بهانه میکند و مست میشود برای بارش بوسه هایش
و تا آغوش بکشد تو را از همه ی آن لرزه گناهانی که سبب اندوهت می شوند
آری، سروده ام را بگذار به حساب تب و هذیان
اما باورد دار که آغوش او بسیار بزرگ است...
تقدیم به دوست بارانی ام به پاس اولین باران پاییزی
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - iammiti - 30 مهر ۱۳۹۳ ۱۰:۳۲ ق.ظ
اخرش هیچی مهم نیست..
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ziba.O - 30 مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۰۹ ب.ظ
(۳۰ مهر ۱۳۹۳ ۱۰:۳۲ ق.ظ)iammiti نوشته شده توسط: اخرش هیچی مهم نیست..
نه تو نباید کم بیاری، اینه لیاقتت؟به همون زندگیه ایده آلی که میخواستی رسیدی؟
روزی که خدا همه چیز را قسمت کرد، خود را به خوبان بخشید
جاده زندگی نباید صاف و مستقیم باشد و گرنه خوابمان می گیرد دست اندازها نعمتند
شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهای شکسته دلان است
وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است
این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت
وقتی خدا هست هیچ دلیلی برای ناامیدی نیست
آسمان، چشم آبی خداست، و نگران همیشه من و تو
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ziba.O - 30 مهر ۱۳۹۳ ۰۵:۰۳ ب.ظ
هر کسی حاجت دارد، سر بر سجده گذارده و این ذکر را سه مرتبه بگوید و حاجت بخواهد که ان شاءالله برآورده مى شود :
یا حَىُّ یا قیُّومُ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ بِرَحْمَتِکَ اَسْتَغیثُ فَاکْفِنى ما اَهَمَّنى وَ لا تَکِلْنى اِلى نَفْسى
همانا امام صادق علیه السلام چون حاجتى مهم داشت بدون نماز و رکوع به سجده مى رفت و هفت بار مى گفت یا ارحم
الراحمین سپس حاجت خود را از خدا درخواست مى کرد.
بچه ها میگن تو دعا اگه بقیه رو قبل خودت دعا کنی خودتم زود حاجت میگیری. بیاین واسه هم دعا کنیم من که سره نماز همتونو دعا میکنمو خودمم محتاج دعام.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mm123456789 - 30 مهر ۱۳۹۳ ۰۸:۴۷ ب.ظ
شبی که همسرم از من خواست با زن دیگری برای شام بیرون بروم
پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم.
زنم گفت که مرا دوست دارد ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد.
زن دیگر که همسرم خواست با او بیرون برم، مادرم بود.
او ۱۹سال پیش بیوه شده بود ولی مشغلههای زندگی و داشتن ۳فرزند باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم.
آن شب به او زنگ زدم و... با نگرانی از من پرسید مگر چه شده؟
نگران شدهبود، گفتم: به نظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود اگر امشب با هم باشیم...
جمعه عصر وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم، او جلوی در خانه ایستاده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود.
با چهرهای روشن همچون فرشتگان به من لبخند میزد.
وقتی سوار ماشین شد گفت به دوستانش گفته که امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بودند...
به رستورانی رفتیم که خیلی لوکس نبود اما جای دنجی بود. وقتی منو را نگاه میکرد، لبخند حاکی از رضایت را بر چهرهاش میدیدم...
به من گفت وقتی کوچک بودیم و با هم رستوران میرفتیم، او بود که منوی رستوران را میخواند...
من هم گفتم حالا وقتش رسیده که تو استراحت کنی و بگذاری من این لطف را در حق تو انجام دهم...
هنگام صرف شام گپ و گفت صمیمانهای داشتیم... آنقدر حرف زدیم که سینما را از دست دادیم...
وقتی او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد آمد به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم...
چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی درگذشت، کمی بعدتر پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم آن شب غذا خوردیم به دستم رسید.
همراه با یادداشتی که به آن ضمیمه شده بود: نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای ۲نفر پرداخت کردهام یکی برای تو و یکی هم برای همسرت.
و تو هرگز نخواهی فهمید آن شب برای من چه مفهومی داشته است، دوستت دارم پسرم.
آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که به موقع به عزیزانمان بگوییم که دوستشان داریم و زمانی که شایسته آنهاست به آنها اختصاص دهیم...
به نظرم هیچ چیز در زندگی مهمتر از خداوند و خانواده نیست، زمانی را که شایسته عزیزانتان است به آنها اختصاص دهید
زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود...»
===========================================
منبع: کتاب کلید اسرار زندگی نوشته محسن تیموری
===============================
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sharifIT - 30 مهر ۱۳۹۳ ۰۸:۵۹ ب.ظ
از همه چی نا امید شدم، نمیتونم برای هدف های بزرگم و چیزایی که بهشون امید داشتم تلاش کنم . حس میکنم به ته خط رسیدم با یه دیوار ته یه کوچه بن بست . چرا آخه ؟
|
Re: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ldns0098 - 30 مهر ۱۳۹۳ ۰۹:۱۳ ب.ظ
یه عکس از پدرم وقتی من نوزادم و منو تو بغل گرفته و یه عکس از مادرم در حالی که داره بهم غذا میده زدم روبروی تختم... هر روز صبح که پا میشم با خودم میگم امروزمو مدیون اونام که بهترین روزای زندگیشونو صرف پرورش و حمایت من کردن، گرچه با دیدن گرد پیری ای که کم کم داره رو صورتشون میشینه دلگیر میشم ولی این باعث میشه لحظه لحظه حضورشونو قدر بدونم.
لازم نیست تولدشون باشه یا روزشون، وقتی بیرون میرید براشون یه شاخه گل بخرید، اون گل فروشی که کنار خیابون وایساده یه نشونس که یادمون بیاره شاید همیشه فرصت تقدیم کردن یه شاخه گل بهشون رو نداشته باشیم...
|