|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mm123456789 - 28 مهر ۱۳۹۳ ۰۷:۳۶ ب.ظ
خانواده، آشیان عشق است و پدر ومادر، همان سایه بان دلسوز و بی منتی که همواره بر سرمان سایه امنیت و آرامش کشیده اند
روز خانواده بر همه مبارک
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mm123456789 - 28 مهر ۱۳۹۳ ۰۸:۵۹ ب.ظ
کاش میشد مسیر زندگی که اومدی دیدی اشتباس با پاکن پاکش کرد و دوباره شروع کرد
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - azad_ahmadi - 28 مهر ۱۳۹۳ ۱۰:۵۵ ب.ظ
(۲۸ مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۲۶ ب.ظ)Eternal نوشته شده توسط: اینجا هم بـــــــــــــــــــــــــــــــــرف باریـــــــــــــــــــــــــــــــــده ، صبح بابام اومد بیدارمون کنه ، میگه پاشین برفو ببینین ، مثل گلوله از جام پریدم رفتم از پنجره بیرونو تماشا کردم
خوش برگشتید خانم اترنال
برف ! البته تو ارتفاعات بود .
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - aamitis - 28 مهر ۱۳۹۳ ۱۱:۰۵ ب.ظ
(۲۸ مهر ۱۳۹۳ ۱۰:۵۵ ب.ظ)azad_ahmadi نوشته شده توسط: (28 مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۲۶ ب.ظ)Eternal نوشته شده توسط: اینجا هم بـــــــــــــــــــــــــــــــــرف باریـــــــــــــــــــــــــــــــــده ، صبح بابام اومد بیدارمون کنه ، میگه پاشین برفو ببینین ، مثل گلوله از جام پریدم رفتم از پنجره بیرونو تماشا کردم
خوش برگشتید خانم اترنال
برف ! البته تو ارتفاعات بود .
نه تو ارتفاعات نبود
دانشگاه منم برف اومد
دوستش دارم
اما
میخوام رهاش کنم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 29 مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۴۱ ق.ظ
استادم بهم زنگ زد نتونستم جوابشو بدم... خیلی بد شد
خیلی وقته بهش گزارش نمیدم اما خب بهش گفته بودم یه مدت کار نمیکنم، میخواستم یه هفته دیگه بهش زنگ بزنم
خیلی زشت شد، خجالت میکشم الان بگم هیچ کاری نکردم، اون اولا منو به بچه های سال بالایش مثال میزد که خیلی اکتیوم، خدایی خیلی پیگیر بودم. خودشم دانشجو نمیگرفت ولی من رو قبول کرد... الان بهش بگم چی خدایا فردا زنگ میزنم خودت آبرومو حفظ کن
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 29 مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۵۱ ق.ظ
(۲۸ مهر ۱۳۹۳ ۰۸:۵۹ ب.ظ)mm123456789 نوشته شده توسط: کاش میشد مسیر زندگی که اومدی دیدی اشتباس با پاکن پاکش کرد و دوباره شروع کرد
منم خیلی وقتا میگم ایکاش با آگاهی الان برمیگشتم به ۱۰ سال پیش
ولی این جمله رو که میخونم، یکم قانعم میکنه
اگر عقل امروزم را داشتم، کارهای دیروز را نمیکردم
ولی اگر کارهای دیروز را نمیکردم، عقل امروزم را نداشتم...!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - zahra_ce87 - 29 مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۵۳ ق.ظ
فیلم امیرکبیر میده دیالوگای عاشقانه اون آقا خانومه خیلی جالب بود...الان چیا میگن اون موقع ها چیا میگفتن
جل الخالق
خدایا پناه میاریم به تو آخه خیلی دوست داریم
خدا جون فدایی داری : )
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mm123456789 - 29 مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۵۹ ق.ظ
(۲۹ مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۵۱ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط: (28 مهر ۱۳۹۳ ۰۸:۵۹ ب.ظ)mm123456789 نوشته شده توسط: کاش میشد مسیر زندگی که اومدی دیدی اشتباس با پاکن پاکش کرد و دوباره شروع کرد
منم خیلی وقتا میگم ایکاش با آگاهی الان برمیگشتم به ۱۰ سال پیش
ولی این جمله رو که میخونم، یکم قانعم میکنه
اگر عقل امروزم را داشتم، کارهای دیروز را نمیکردم
ولی اگر کارهای دیروز را نمیکردم، عقل امروزم را نداشتم...!
وستا جان من خیلی پشیمونم در این جایگاهی که الان هستم
فقط خدا باید بهم کمک کنه
دلم آروم بشه
چون بعضی اوقات تحمل بعضی چیزها خیلی سخته
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - crevice - 29 مهر ۱۳۹۳ ۰۱:۲۱ ق.ظ
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
تست بینایی یا کور رنگی! نمیدونم ولی من که داغونم توش
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ziba.O - 29 مهر ۱۳۹۳ ۰۱:۴۱ ق.ظ
(۲۹ مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۵۱ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط: (28 مهر ۱۳۹۳ ۰۸:۵۹ ب.ظ)mm123456789 نوشته شده توسط: کاش میشد مسیر زندگی که اومدی دیدی اشتباس با پاکن پاکش کرد و دوباره شروع کرد
منم خیلی وقتا میگم ایکاش با آگاهی الان برمیگشتم به ۱۰ سال پیش
ولی این جمله رو که میخونم، یکم قانعم میکنه
اگر عقل امروزم را داشتم، کارهای دیروز را نمیکردم
ولی اگر کارهای دیروز را نمیکردم، عقل امروزم را نداشتم...!
حرفت حرف دله منم هست مرسی که این جمله ی آرومبخشو کنارش گذاشتی.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 29 مهر ۱۳۹۳ ۱۰:۵۳ ق.ظ
(۲۹ مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۵۹ ق.ظ)mm123456789 نوشته شده توسط: (29 مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۵۱ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط: (28 مهر ۱۳۹۳ ۰۸:۵۹ ب.ظ)mm123456789 نوشته شده توسط: کاش میشد مسیر زندگی که اومدی دیدی اشتباس با پاکن پاکش کرد و دوباره شروع کرد
منم خیلی وقتا میگم ایکاش با آگاهی الان برمیگشتم به ۱۰ سال پیش
ولی این جمله رو که میخونم، یکم قانعم میکنه
اگر عقل امروزم را داشتم، کارهای دیروز را نمیکردم
ولی اگر کارهای دیروز را نمیکردم، عقل امروزم را نداشتم...!
وستا جان من خیلی پشیمونم در این جایگاهی که الان هستم
فقط خدا باید بهم کمک کنه
دلم آروم بشه
چون بعضی اوقات تحمل بعضی چیزها خیلی سخته
برای گذشته ای که گذشت دیگه کاری از دستمون ساخته نیست
الان باید کاری کنیم که چند سال دیگه، بابت از دست دادن زمانی که الان توش هستیم پشیمون نباشیم، و یقینا باید تلاش بیشتری نسبت به بقیه داشته باشیم
(۲۹ مهر ۱۳۹۳ ۰۱:۲۱ ق.ظ)crevice نوشته شده توسط:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
تست بینایی یا کور رنگی! نمیدونم ولی من که داغونم توش
این که همش ربط به زمان داشت و تا درست نزنیم نمیره گزینه بعد!!! تا ۱۹ رفتم بعد دیگه زمانم تموم شد
|
Re: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Donna - 29 مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۰۷ ب.ظ
نگران آینده نباش! خدا قبل از تو آنجاست.....
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 29 مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۱۸ ب.ظ
(۲۹ مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۴۱ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط: استادم بهم زنگ زد نتونستم جوابشو بدم... خیلی بد شد
خیلی وقته بهش گزارش نمیدم اما خب بهش گفته بودم یه مدت کار نمیکنم، میخواستم یه هفته دیگه بهش زنگ بزنم
خیلی زشت شد، خجالت میکشم الان بگم هیچ کاری نکردم، اون اولا منو به بچه های سال بالایش مثال میزد که خیلی اکتیوم، خدایی خیلی پیگیر بودم. خودشم دانشجو نمیگرفت ولی من رو قبول کرد... الان بهش بگم چی خدایا فردا زنگ میزنم خودت آبرومو حفظ کن
به استادم زنگ زدم، خیلی خجالت کشیدم، گفت بخاطر این زنگ زدم که برات یه سری آذوقه خوب پیدا کردم.... خدایا شکرت. خیلی منبع کم داشتم براش، هر چیم میخوندم میشد یه پاراگراف که اونم مربوط به گفته های یه فرد مطرح تو اون حوزه بود
حالا باید بشینم یه مرور کنم و پنج شنبه برم استادمو ببینم و منابع رو ازش بگیرم
فهمید خیلی ناراحتم چون زیاد کار نکردم، گفت حالا اشکال نداره اگر کار نکردی، بیا تا توضیح بهت بدم وکارات زودتر پیش بره
واااااااااااااااااااااای خدا
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ziba.O - 29 مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۲۴ ب.ظ
(۲۹ مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۱۸ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: (29 مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۴۱ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط: استادم بهم زنگ زد نتونستم جوابشو بدم... خیلی بد شد
خیلی وقته بهش گزارش نمیدم اما خب بهش گفته بودم یه مدت کار نمیکنم، میخواستم یه هفته دیگه بهش زنگ بزنم
خیلی زشت شد، خجالت میکشم الان بگم هیچ کاری نکردم، اون اولا منو به بچه های سال بالایش مثال میزد که خیلی اکتیوم، خدایی خیلی پیگیر بودم. خودشم دانشجو نمیگرفت ولی من رو قبول کرد... الان بهش بگم چی خدایا فردا زنگ میزنم خودت آبرومو حفظ کن
به استادم زنگ زدم، خیلی خجالت کشیدم، گفت بخاطر این زنگ زدم که برات یه سری آذوقه خوب پیدا کردم.... خدایا شکرت. خیلی منبع کم داشتم براش، هر چیم میخوندم میشد یه پاراگراف که اونم مربوط به گفته های یه فرد مطرح تو اون حوزه بود
حالا باید بشینم یه مرور کنم و پنج شنبه برم استادمو ببینم و منابع رو ازش بگیرم
فهمید خیلی ناراحتم چون زیاد کار نکردم، گفت حالا اشکال نداره اگر کار نکردی، بیا تا توضیح بهت بدم وکارات زودتر پیش بره
واااااااااااااااااااااای خدا
خداروشکر مشکلت حل شد
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ppositiveenergy - 29 مهر ۱۳۹۳ ۰۲:۱۵ ب.ظ
چرا بعضی وقتا خیلی چیزا به وفق مراد ما ادما نیست.
چرا هر چی تلاش میکنی نمیشه.
؟
خیلی خسته ام از زندگی کردن.خیلی.............
|