|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - tabassomesayna - 21 مرداد ۱۳۹۳ ۱۲:۰۴ ق.ظ
اینقدر توو جو مانشت هستم که تو اینترنت ی جا کامنت فینگلیش نوشته بودن یهو اومد تو ذهنم بگم : فینگلیش نوشتن در اینجا ممنوعه : ))
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - hamedio - 21 مرداد ۱۳۹۳ ۱۲:۱۰ ق.ظ
(۲۱ مرداد ۱۳۹۳ ۱۲:۰۴ ق.ظ)tabassomesayna نوشته شده توسط: اینقدر توو جو مانشت هستم که تو اینترنت ی جا کامنت فینگلیش نوشته بودن یهو اومد تو ذهنم بگم : فینگلیش نوشتن در اینجا ممنوعه : ))
بازم خوبه جو peyvandha نگرفت وگرنه همه رو فیلتر میکردی
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - happy07 - 21 مرداد ۱۳۹۳ ۰۱:۰۰ ق.ظ
(۲۱ مرداد ۱۳۹۳ ۱۲:۰۴ ق.ظ)tabassomesayna نوشته شده توسط: اینقدر توو جو مانشت هستم که تو اینترنت ی جا کامنت فینگلیش نوشته بودن یهو اومد تو ذهنم بگم : فینگلیش نوشتن در اینجا ممنوعه : ))
توی یکی از تاپیکها دیروز بود فکر کنم یکی از کاربران کامنت فینگل گذاشته بودن، من همهاش منتظر واکنش مدیران بودم همهاش با خودم می گفتم چرا هیشکی هیچی نمیگه در این حد عادت کردیم ما هم متقابلا به کامنتهای شما در نهایت عموجان لطف کردند و تذکر دادند و ما را از انتظار دیدن "کاربر گرامی فینگلیش نوشتن در اینجا ممنوعه" نجات دادند
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - tabassomesayna - 21 مرداد ۱۳۹۳ ۰۱:۰۶ ق.ظ
(۲۱ مرداد ۱۳۹۳ ۰۱:۰۰ ق.ظ)happy07 نوشته شده توسط: (21 مرداد ۱۳۹۳ ۱۲:۰۴ ق.ظ)tabassomesayna نوشته شده توسط: اینقدر توو جو مانشت هستم که تو اینترنت ی جا کامنت فینگلیش نوشته بودن یهو اومد تو ذهنم بگم : فینگلیش نوشتن در اینجا ممنوعه : ))
توی یکی از تاپیکها دیروز بود فکر کنم یکی از کاربران کامنت فینگل گذاشته بودن، من همهاش منتظر واکنش مدیران بودم همهاش با خودم می گفتم چرا هیشکی هیچی نمیگه در این حد عادت کردیم ما هم متقابلا به کامنتهای شما در نهایت عموجان لطف کردند و تذکر دادند و ما را از انتظار دیدن "کاربر گرامی فینگلیش نوشتن در اینجا ممنوعه" نجات دادند
اره من اون کامنت رو دیده بودم ولی خب مدیریت اون بخش ب عهده من نبود و ب خاطر همین نمیتونستم پانویس مدیریتی بدم یا حذف کنم. و اگه میخواستم پاسخ بدم ارسال هرز ایجاد میشد.ودیگه به یه تذکر در پروفایل کاربر بسنده کردم .
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - azad_ahmadi - 21 مرداد ۱۳۹۳ ۰۱:۰۸ ق.ظ
هزار بار هم که از این شانه به آن شانه بغلتی،
این شب، صبح نمی شود؛
وقتی که دلتنگ باشی ...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - hamid88 - 21 مرداد ۱۳۹۳ ۰۵:۱۴ ق.ظ
(۲۱ مرداد ۱۳۹۳ ۰۱:۱۰ ق.ظ)happy07 نوشته شده توسط: (20 مرداد ۱۳۹۳ ۱۰:۱۹ ب.ظ)hamid88 نوشته شده توسط: خواستم بیام از روز اول کارمندی بگم ولی وقت نشد
جالبیش اینه که عکسم هم تو سایتشون گذاشتن
خخخ
باورم نمیشه
یه کیلو ذوق کردم
..........!!!
مبارکه مبارکه
والا ما هم الان یه چند کیلویی ذوق داریم، آخه نکه از اون زمانی که منتظر خبر استخدامی بودید اینجا میگفتید، بعدشم که رد شدید ناراحت شدید بعد باز قبول شدید خوشحال شدید، ما هم با شما ناراحت شدیم و ذوق کردیم، همینکه هر شب اخبار میدادید یاد زمان استخدامی برادرم افتادم برای همین وقتی گفتین نشد خیلی ناراحت شدم و وقتی که الحمدلله شد خیلی خوشحال شدم اخه به واسطهی شزایطی که برادرم داشتند کاملا درک میکردم، ای بابا چقدر حرف زدم غرض عرض چند کیلو ذوقمان بود ایشالا که شاهد موفقیتهای بیشتر شما و سایر عزیزهای گل مانشتی باشیم دورهم
پ.ن: حالا ما نیستیم عب نداره چند کیلو شیرینی معادل چند کیلو ذوقتان خریده با خانواده مخصوصا اگر خواهر دارید نوش جان کنید اینجا عکسش رو هم بذارید ما از شما قبول داریم
چشم حتما
دیشب هم جاتون خالی رفتیم از این نون خامه ای های میدون انقلاب خوردیم که هر کدومش یک کیلو هستش.
خخخ
بازم ممنون از شما و همه دوستان مانشت
..........!!!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Jooybari - 21 مرداد ۱۳۹۳ ۱۲:۵۸ ب.ظ
سلام. تا حالا شده گوگل اشتباهی بجای "دانشگاه شهید ..." بنویسید "دانشگاه شهیر" و متوجه بشید یه اشتباه کاملاً عمومیه. ماشاا... چه لیستی هم میاره.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نازین - ۲۱ مرداد ۱۳۹۳ ۰۸:۳۳ ب.ظ
نسبت به آدما حس بدی دارم احساس می کنم همه دارن از وجود هم سوء استفاده میکنند.خدایا مرا با آرامش پیش خودت ببر.از مرگ می ترسم از زندگی با آدما خسته شدم!!!از پارچه سفید میترسم !از زیر خاک بودن میترسم!از این دنیا هم می ترسم!از آدمای اطرافم!مشکل من چیست نمی دانم!!!از آدمایی که الکی لبخند می زنند می ترسم.خدایا پس قصه من کی به سر میرسه!از زندگی تکراری متنفرم!از ................................................
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 21 مرداد ۱۳۹۳ ۰۸:۴۴ ب.ظ
(۲۱ مرداد ۱۳۹۳ ۰۶:۵۹ ب.ظ)عزیز دادخواه نوشته شده توسط: هیچی هدفی نبوده کسی هم تو رو نساخته که چیز خاصی بشی اینا اوهام ذهن خودته جواب هم نداره. خودت میتونی دنبال زندگی و آرزوهات باشی و اینجوری احساس رضایت کنی از زندگیت.نظر من مهم نیست نظر هیچ کس در مورد هیچکس مهم نیست!
نه، خوشم اومد
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - npour - 21 مرداد ۱۳۹۳ ۰۸:۴۷ ب.ظ
نازین عزیزم حرفاتو که خوندم انگار یه نفر حرفای دلمو زد
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نازین - ۲۱ مرداد ۱۳۹۳ ۰۹:۱۱ ب.ظ
(۲۱ مرداد ۱۳۹۳ ۰۸:۴۷ ب.ظ)NOOSHIN61 نوشته شده توسط: نازین عزیزم حرفاتو که خوندم انگار یه نفر حرفای دلمو زد
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 21 مرداد ۱۳۹۳ ۰۹:۵۷ ب.ظ
اولین سایت ماکروسافت!!!
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - tabassomesayna - 21 مرداد ۱۳۹۳ ۱۰:۰۷ ب.ظ
(۲۱ مرداد ۱۳۹۳ ۰۸:۳۳ ب.ظ)نازین نوشته شده توسط: نسبت به آدما حس بدی دارم احساس می کنم همه دارن از وجود هم سوء استفاده میکنند.خدایا مرا با آرامش پیش خودت ببر.از مرگ می ترسم از زندگی با آدما خسته شدم!!!از پارچه سفید میترسم !از زیر خاک بودن میترسم!از این دنیا هم می ترسم!از آدمای اطرافم!مشکل من چیست نمی دانم!!!از آدمایی که الکی لبخند می زنند می ترسم.خدایا پس قصه من کی به سر میرسه!از زندگی تکراری متنفرم!از ................................................
این حس های که میگی نسبت به بقیه داری مثل بی اعتمادی , ترس تنفر اینا حس هاییه که خودت هم نسبت به خودت داری و باعث میشه فک کنی دیگران هم نسبت بهت همچین حسی دارن.اینا اکثرشون ریشه در گذشته یا کودکی دارن.
خودممیه وقتایی با این حس ها درگیرم فقط تا الان تنها چیزی که فهمیدم اینه که این حس ها رو سرکوب نکنم و یه جوری خالی کنم.مثلا" با نوشتن و پاره کردن و ..
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نازین - ۲۱ مرداد ۱۳۹۳ ۱۰:۱۶ ب.ظ
(۲۱ مرداد ۱۳۹۳ ۱۰:۰۷ ب.ظ)tabassomesayna نوشته شده توسط: (21 مرداد ۱۳۹۳ ۰۸:۳۳ ب.ظ)نازین نوشته شده توسط: نسبت به آدما حس بدی دارم احساس می کنم همه دارن از وجود هم سوء استفاده میکنند.خدایا مرا با آرامش پیش خودت ببر.از مرگ می ترسم از زندگی با آدما خسته شدم!!!از پارچه سفید میترسم !از زیر خاک بودن میترسم!از این دنیا هم می ترسم!از آدمای اطرافم!مشکل من چیست نمی دانم!!!از آدمایی که الکی لبخند می زنند می ترسم.خدایا پس قصه من کی به سر میرسه!از زندگی تکراری متنفرم!از ................................................
این حس های که میگی نسبت به بقیه داری مثل بی اعتمادی , ترس تنفر اینا حس هاییه که خودت هم نسبت به خودت داری و باعث میشه فک کنی دیگران هم نسبت بهت همچین حسی دارن.اینا اکثرشون ریشه در گذشته یا کودکی دارن.
خودممیه وقتایی با این حس ها درگیرم فقط تا الان تنها چیزی که فهمیدم اینه که این حس ها رو سرکوب نکنم و یه جوری خالی کنم.مثلا" با نوشتن و پاره کردن و ..
منم دارم همین کارو اینجا انجام میدم می نویسم تا ازبین برن این احساساتم!ممنون که وقت می ذارید ومی خونید.سایت مانشتو خیلی دوس دارم)))) ولی این تجربه را دارم گاهی آدمایی که اصلا فکرش رو نمی کنی چه مهربان رفتارمی کنند مثل راننده تاکسی که امروز به جای ۵۵۰ تومن ازم ۵۰۰ تومن گرفت
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - hamedio - 21 مرداد ۱۳۹۳ ۱۱:۴۵ ب.ظ
دارم یه کار تازه شروع میکنم
از همتون التماس دعا دارم
امیدوارم همگی در کارهاتون موفق باشید
|