|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sinaaaaa - 09 مهر ۱۳۹۲ ۰۳:۱۰ ق.ظ
و عمر رسید به ۳۰///۵۰///۷۰ و من هنوز دلم لک زده ارشد قبول شم کتاب هایم را زنگاری از چرک نوشته ها در نوردید
دلم می خواهد حس رقابت پیش بیاد تا تلنگر بخورم شروع به خواندن کنم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 09 مهر ۱۳۹۲ ۰۴:۱۱ ق.ظ
(۰۹ مهر ۱۳۹۲ ۰۳:۱۰ ق.ظ)sinaaaaa نوشته شده توسط: دلم می خواهد حس رقابت پیش بیاد تا تلنگر بخورم شروع به خواندن کنم
خودم رقیبتم ... اصن رتبه ی هرکی کمتر بشه باید ناهار بده!!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sinaaaaa - 09 مهر ۱۳۹۲ ۰۴:۳۸ ق.ظ
(۰۹ مهر ۱۳۹۲ ۰۴:۱۱ ق.ظ)esisonic نوشته شده توسط: (09 مهر ۱۳۹۲ ۰۳:۱۰ ق.ظ)sinaaaaa نوشته شده توسط: دلم می خواهد حس رقابت پیش بیاد تا تلنگر بخورم شروع به خواندن کنم
خودم رقیبتم ... اصن رتبه ی هرکی کمتر بشه باید ناهار بده!!
دمت گرم قبوله برادر
حریفی بس قدرم سنوات گذشته که مقیاس رتبه ام رو بر اساس ورزشگاه آزادی عنوان می کردم ،مثلا ردیف پایین ورزشگاه یا من باب مثال آزادی+نیو کمپ :">
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Somayeh_Y - 09 مهر ۱۳۹۲ ۰۲:۴۹ ب.ظ
به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید
- دل من گرفته زین جا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
- همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
- به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا، سرایم
- سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفهها، به باران
برسان سلام ما را
"استاد محمدرضا شفیعی کدکنی"
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sara901 - 09 مهر ۱۳۹۲ ۱۱:۵۲ ب.ظ
دوست عزیز حیف نیست این اشعار عالی که نوشتید شاعرشو نگید اگه اشتباه نکنم از زنده یاد احمد شاملو هست این اشعا و باید با طلا نوشت
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - azad_ahmadi - 10 مهر ۱۳۹۲ ۱۲:۰۹ ق.ظ
(۰۹ مهر ۱۳۹۲ ۱۱:۵۲ ب.ظ)sara901 نوشته شده توسط: دوست عزیز حیف نیست این اشعار عالی که نوشتید شاعرشو نگید اگه اشتباه نکنم از زنده یاد احمد شاملو هست این اشعا و باید با طلا نوشت
این نوشته از آقای "پابلو نرودا" نویسنده شیلیایی هست.
این فایل که پیوست کردم رو مشاهده بفرمایید، بسیار انرژی دهنده هست.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - tiran22 - 10 مهر ۱۳۹۲ ۱۲:۳۷ ق.ظ
زنده بمون!
شب ها زود بخواب. صبح ها زودتر بیدار شو...
نرمش کن. بدو. کم غذا بخور.
زیر بارون راه برو. گلوله برفی درست کن.
هر چند وقت یک بار نقاشی بکش.
در حمام آواز بخوان و کمی آب بازی کن.
سفید بپوش.
آب نبات چوبی لیس بزن.
بستنی قیفی بخور.
به کوچکتر ها سلام کن.
شعر بخون. نامه ی کوتاه بنویس.
زیر جمله های خوبی که تو کتاب ها هست خط بکش.
به دوست های قدیمیت تلفن بزن.
شنا کن.
هفت تا سنگ تو آب بنداز و هفت تا آرزو بکن.
خواب ببین.
چای بخور و برای دیگران چای دم کن.
جوراب های رنگی بپوش.
مادرت رو بغل کن. مادرت رو ببوس.
به پدرت احترام بذار و حرفاش رو گوش کن.
دنبال بازی کن. اگر نشد وسطی بازی کن
به برگ درخت ها دقت کن. به بال پروانه ها دقت کن.
قاصدک ها رو بگیر و فوت کن. خواب ببین.
از خواب های بد بپر و آب بخور.
به باغ وحش برو. چرخ و فلک سوار شو. پشمک بخور.
کوه برو. هرجا خسته شدی یک کم دیگه هم ادامه بده.
خواب هات رو تعریف نکن. خواب هات رو بنویس
بخند. چشم هات رو روی هم بگذار.
شیرینی بخر.
با بچه ها توپ بازی کن.
برای خودت برنامه بریز.
قبل از خواب موهات رو شانه کن.
به سر خودت دستی بکش.
خودت رو دوست داشته باش.
برای خودت دعا کن!
برای خودت دعا کن که آرام باشی.
وقتی توفان می آید، تو همچنان آرام باشی.
تا توفان از آرامش تو آرام بگیرد.
برای خودت دعا کن تا صبور باشی؛
آنقدر صبور باشی تا بالاخره ابرهای سیاه آسمون کنار بروند و خورشید دوباره بتابد.
برای خودت دعا کن تا خورشید را بهتر بشناسی. بتوانی هم صحبتش باشی و صبح ها برایش نان تازه بگیری.
برای خودت دعا کن که سر سفره ی خورشید بنشینی و چای آسمانی بنوشی.
برای خودت دعا کن تا همه ی شب هایت ماه داشته باشد؛
چون در تاریکی محض راه رفتن خیلی خطرناک است.
ماه چراغ کوچکی است که روشن شده تا جلوی پایت را ببینی.
برای خودت دعا کن تا همیشه جلوی پایت را ببینی؛ آخه راهی را که باید بروی خیلی طولانی است.
خیلی چاله چوله دارد؛ دام های زیادی در آن پهن شده است و باریکه های خطرناکی دارد؛
پر از گردنه های حیران و سنگلاخ های برف گیراست.
برای خودت دعا کن تا پاهایت خسته نشوند و بتوانی راه بیایی.
چون هر جای راه بایستی مرده ای و مرگی که شکل نفس نکشیدن به سراغ آدمبیاید، خیلی دردناک است.
هیچ وقت خودت را به مردن نزن!
برای خودت دعا کن که زنده بمانی. زنده ماندن چند راه حل ساده دارد!
برای اینکه زنده بمانی نباید بگذاری که هیچ وقت بیشتر از اندازه ای که نیاز داری بخوابی.
باید همیشه با خدا در تماس باشی تا به تو بیداری بدهد.
بیداری هایی آمیخته با روشنایی، صدا، نور، حرکت.
تو باید از خداوند شادمانی طلب کنی. همیشه سهمت را بخواه
و بیشتر از آنچه که به تو شادمانی ارزانی می شود در دنیا شادمانی بیافرین تا دیگران همسهمشان را بگیرند.
برای اینکه زنده بمانی باید درست نفس بکشی و نگذاری هیچ چیز ی سینه ات راآلوده کند.
برای اینکه زنده بمانی باید حواست به قلبت باشد.
هرچند وقت یکبار قلبت را به فرشته ها نشان بده و از آنها بخواه قلبت رامعاینه کنند.
دریچه هایش را، ورودی ها و خروجی هایش را و ببینند بهاندازه ی کافی ذخیره شادمانی در قلبت داری یا نه!!
اگر ذخیره ی شادمانی هایت دارد تمام می شود باید بروی پشت پنجره و بهآسمان نگاه کنی. آنقدر منتظر بمان و به آسمان نگاه کن تا بالاخره خداوند از آنجا رد بشود؛
آن وقت صدایش کن؛
به نام صدایش کن؛
او حتماً برمی گردد و به تو نگاه می کند و از تو میپرسد که چه می خواهی؟؟!
تو صریح و ساده و رک بگو.
هر چیزی که می خواهی از خدا بخواه. خدا هیچ چیز خوبی را از تو دریغ نمی کند.
شادمان باش. او به تو زندگی بخشیده است و کمکت می کند که زنده بمانی. از او کمک بگیر.
از او بخواه به تو نفس، پشمک، چرخ و فلک، قدم زدن، کوه، سنگ، دریا، شعر، درخت... تاب، بستنی، سجاده، اشک، حوض، شنا، راه، توپ، دوچرخه، دست، آلبالو، لبخند، دویدن و ...عشق... بدهد.
آن وقت قدر همه ی اینها را بدان و آن قدر زندگیت را ادامه بده که زندگی از این که تو زنده هستی به خودش ببالد!!
دیگران را فراموش نکن
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - maryam.raz - 10 مهر ۱۳۹۲ ۰۱:۱۴ ق.ظ
tiran عزیز عالی بود
واقعا بهش نیاز داشتم ممنونم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - tiran22 - 10 مهر ۱۳۹۲ ۰۱:۴۵ ق.ظ
قابلی نداشت دوست من..پیروز وشاد باشی
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mohammad.ardeshiri - 10 مهر ۱۳۹۲ ۰۲:۲۹ ق.ظ
اصلا نمیدونم چرا درس میخونم شاید برای بیکاریه
میدونم حتی اگه تو کنکور نفر اول بشم اصلا خوشحال نمیشم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Amir V - 10 مهر ۱۳۹۲ ۰۲:۳۰ ق.ظ
پلهها را یکی پس از دیگری طی میکنم.
میگویند خوشبختی آن بالاست؛
ولی هرچه میروم به چیزی نمیرسم...
در حسرت رسیدن به خوشبختی، باز پلهها را میپیمایم.
به آخرین پله که میرسم باز هم خبری از خوشبختی نیست.
مایوسانه به پایین نگاه میکنم و ...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - انرژی مثبت - ۱۰ مهر ۱۳۹۲ ۱۲:۳۳ ب.ظ
(۱۰ مهر ۱۳۹۲ ۰۲:۳۰ ق.ظ)Amir V نوشته شده توسط: پلهها را یکی پس از دیگری طی میکنم.
میگویند خوشبختی آن بالاست؛
ولی هرچه میروم به چیزی نمیرسم...
در حسرت رسیدن به خوشبختی، باز پلهها را میپیمایم.
به آخرین پله که میرسم باز هم خبری از خوشبختی نیست.
مایوسانه به پایین نگاه میکنم و ...
خوشبختی مسیر است نه یک مقصد....
خوشبختی حس تمام ثانیه هایی است که می گذرد..
خوشبختی قلب پدر و مادر است که می تپد...
و....
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست **ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار** کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پیوند عمر بسته به موییست هوش دار** غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
معنی آب زندگی و روضه ارم** جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست
مستور و مست هر دو چو از یک قبیلهاند** ما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست
راز درون پرده چه داند فلک خموش **ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست
سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست** معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست
زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست** تا در میانه خواسته کردگار چیست
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - zaynab - 10 مهر ۱۳۹۲ ۰۱:۰۹ ب.ظ
گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید
گاهی برای فهمیدن بایدشکست خورد
گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد
چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - puneh - 10 مهر ۱۳۹۲ ۰۱:۴۱ ب.ظ
الان چند روزه خوابگاهم دلم گرفته تازه سرمام خوردم سرم درد میکنه خداااااااااااااااااااااااااااااااااااا
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 10 مهر ۱۳۹۲ ۰۹:۳۸ ب.ظ
دلگیرم از دست خودم...
|