|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - white bird - 05 شهریور ۱۳۹۲ ۰۱:۰۸ ق.ظ
یه دنیا دلم گرفته........
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Somayeh_Y - 05 شهریور ۱۳۹۲ ۰۶:۴۵ ق.ظ
سلام
اولا چرا اینطوری نگاه میکنید. خدا هدایت کنه اونی که بدموقع پ.خ میده منو می کشونه مانشت
دوما تولدم مبارک یادتون باشه هیچکی بهم تبریک نگفت (حالا خوبه که یکی از دوستان از دو روز پیش برام تولد گرفته و شکلک بپر بپر ارسال میکنه دستش درد نکنه.)
اینم کادوی خودم به خودم:
دو چشم
حیران خاطرات سبز
یک زبان
پر از حرفهای نگفته
دو گوش
آکنده از ناشنیده ها
و یک مغز
سرشارِ وحشتِ سلاخ ...
بفرمایید
صبحانه حاضر است!
"اکبر اکسیر "
خیلی خب عصبانی نشید، الان کانال رو عوض می کنم.
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که درین باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
"حافظ"
از شوخی گذشته، این پست رو زدم که بگم این روز آخری اگه امکانش رو دارید بزنید به دشت و دَمن. من که متاسفانه امروز از زمین و هوا کار سرم ریخته شانس بیارم همین الان یه سر بتونم برم پارک چهار تا چغوک (میدونم که نمی دونید چیه واژه صددرصد مشهدیه) برام جیک جیک کنند. البته من نیازی به این چیزا ندارم، من قبولم میدونید که.
اصلا من نمیفهمم ملت چه اصراری دارند به هم شوک بدهند. من نمره ام رو حساب کردم، پارسال اون نمره لب مرزی قبولی تهران بوده. بعد برگشتن میگن امسال آزمون آسونتر بوده، نمرات بهتره و ال و بِل. این چرت و پرت ها چیه.
پ.ن. الهی بگردم الان مامانم اومده تبریک تولد میگه.خدایا یعنی میشه فردا خوشحالش کنم.
پ.ن. دوستان حلال کنید اگه این یکی دو روزه با پست هام توی این تاپیک رفتم روی اعصاب تون.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - انرژی مثبت - ۰۵ شهریور ۱۳۹۲ ۰۹:۳۸ ق.ظ
(۰۵ شهریور ۱۳۹۲ ۰۶:۴۵ ق.ظ)Somayeh_Y نوشته شده توسط: سلام
دوما تولدم مبارک یادتون باشه هیچکی بهم تبریک نگفت (حالا خوبه که یکی از دوستان از دو روز پیش برام تولد گرفته و شکلک بپر بپر ارسال میکنه دستش درد نکنه.)
سلام
تولد تولد تولدتون مبارک
بیا شمع ها رو فوت کن که فردا ان شالله خبر خوش بیاد
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Unique2014 - 05 شهریور ۱۳۹۲ ۱۱:۵۶ ق.ظ
همه انرژی ای که جمع کرده بودم که واسه ارشد بخونم دود شد و به هوا رفت
امیدم داره چکه میکنه .. دیگه چیزی ازش نمونده
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - roz1 - 05 شهریور ۱۳۹۲ ۰۳:۰۸ ب.ظ
خیلی دلم گرفته.دارم از تنهایی دغ میکنم.
هر کار میکنم بتونم رو موضوع پایان نامه ام تمرکز کنم نمیتونم.چند هفته دیگه باید پرپوزال تحویل بدهم ولی حتی یک کلمه هم ننوشتم.(دل گرفتگی ام از یه طرف و عقب افتادگی درسی ام از طرف دیگه).
دارم دیوونه بشم.هر کار میکنم تا مثل قدیم بتونم با خونواده ام راحت باشم و با کمک اونها این خلا تنهایی ام رو پر کنم،نمیدونم چرا دیگه نمیتونم.حس میکنم تو دنیا تنهای تنها موندم و هیچکی غم درونم و مایه تشویش روحم رو درک نمیکنه.یکی بهم کمک کنه.
دوستان اگه شرایطی مثل شرایط روحی الانم بهتون دست میداد، چطوری سعی میکردید باهاش کنار بیاید؟چطوری خلا رو که حس میکنید رو پر میکردید؟منکه از زندگی بلکل عاجز شدم.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - انرژی مثبت - ۰۵ شهریور ۱۳۹۲ ۰۳:۱۴ ب.ظ
من میرفتم یه جایی مثل امامزاده و یه کم گریه می کردم خوب می شدم. یا این که می رفتم پارک یا جایی که طبیعت باشه یا این که با یه دوست نزدیک حرف می دم.
ان شالله به زودی از این حالت روحی خارج شید.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Somayeh_Y - 05 شهریور ۱۳۹۲ ۰۴:۱۱ ب.ظ
(۰۵ شهریور ۱۳۹۲ ۰۳:۰۸ ب.ظ)roz1 نوشته شده توسط: دوستان اگه شرایطی مثل شرایط روحی الانم بهتون دست میداد، چطوری سعی میکردید باهاش کنار بیاید؟چطوری خلا رو که حس میکنید رو پر میکردید؟منکه از زندگی بلکل عاجز شدم.
دوست عزیزم
بنظرم یکی دو روز کلا به پایان نامه تون فکر نکنید، تا اول از این حال و هوا بیاید بیرون بعد قوی تر و سرحال تر پایان نامه رو تموم می کنید، انشالا.
اما اینکه چه کار میشه کرد بستگی به شخصیت فرد داره. بعضی می تونند بشینند ساعت ها و روزها فکر کنند و ریشه یابی کنند و تا مشکل رو حل نکنند حالشون خوب نمیشه. برخی اینطور نیستند و یا اصلا مدل مشکل جوری هست که نمیشه اینطوری باهاش برخورد کرد.در این مواقع من علاوه بر اون کارایی که خانم انرژی مثبت گفت، سعی می کردم ذهنم رو رها کنم، موسیقی گوش کنم، شعر بخونم، کلا خودم رو با علاقه مندی هام مشغول کنم. حتی اگه لازم شد تنهایی برم کوه و داد بزنم!!!
ولی یه چیزی که به شخصه بهش ایمان دارم، اینه که برای رفع تنهایی و خلا روحی خودت بهترین راه اینه که از دیگران رفع تنهایی کنی. وقتی به همه محبت کنی، بازخوردش رو حس می کنی و دیگه تنها نیستی.منظورم از دیگران فقط آدما نیستند. به قول شاعر
دست خودم را می گیرم و
از خانه بیرون می زنیم
در پارک
به جز درخت
هیچ کس نیست
روی تمام نیمکت های خالی می نشینیم
تا پارک
از تنهایی رنج نبرد
"محمدعلی بهمنی "
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - zahra 67 - 05 شهریور ۱۳۹۲ ۰۵:۰۷ ب.ظ
خدایا چقدر خوشحالم که خوشحالی دوستامو می بینم.
ایشالا منم سال دیگه بیام خبر قبولی مو بذارم.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - nina69 - 05 شهریور ۱۳۹۲ ۰۶:۲۶ ب.ظ
منم با وجود اینکه اون چیزی که میخواستم قبول نشدم
ولی از شنیدن خبر قبولی دوستام خوشحالم و امیدوار
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - roz1 - 05 شهریور ۱۳۹۲ ۱۱:۲۴ ب.ظ
(۰۵ شهریور ۱۳۹۲ ۰۴:۱۱ ب.ظ)Somayeh_Y نوشته شده توسط: (05 شهریور ۱۳۹۲ ۰۳:۰۸ ب.ظ)roz1 نوشته شده توسط: دوستان اگه شرایطی مثل شرایط روحی الانم بهتون دست میداد، چطوری سعی میکردید باهاش کنار بیاید؟چطوری خلا رو که حس میکنید رو پر میکردید؟منکه از زندگی بلکل عاجز شدم.
دوست عزیزم
بنظرم یکی دو روز کلا به پایان نامه تون فکر نکنید، تا اول از این حال و هوا بیاید بیرون بعد قوی تر و سرحال تر پایان نامه رو تموم می کنید، انشالا.
اما اینکه چه کار میشه کرد بستگی به شخصیت فرد داره. بعضی می تونند بشینند ساعت ها و روزها فکر کنند و ریشه یابی کنند و تا مشکل رو حل نکنند حالشون خوب نمیشه. برخی اینطور نیستند و یا اصلا مدل مشکل جوری هست که نمیشه اینطوری باهاش برخورد کرد.در این مواقع من علاوه بر اون کارایی که خانم انرژی مثبت گفت، سعی می کردم ذهنم رو رها کنم، موسیقی گوش کنم، شعر بخونم، کلا خودم رو با علاقه مندی هام مشغول کنم. حتی اگه لازم شد تنهایی برم کوه و داد بزنم!!!
ولی یه چیزی که به شخصه بهش ایمان دارم، اینه که برای رفع تنهایی و خلا روحی خودت بهترین راه اینه که از دیگران رفع تنهایی کنی. وقتی به همه محبت کنی، بازخوردش رو حس می کنی و دیگه تنها نیستی.منظورم از دیگران فقط آدما نیستند. به قول شاعر
دست خودم را می گیرم و
از خانه بیرون می زنیم
در پارک
به جز درخت
هیچ کس نیست
روی تمام نیمکت های خالی می نشینیم
تا پارک
از تنهایی رنج نبرد
"محمدعلی بهمنی "
ممنون از تو و انرژی مثبت بابت راهنماییتون.
تو این مدت به خدا پناه بردم،ولی اروم نشدم،یه چند روز دائم رفتم سرخاک پدربزرگم و باهاش راحت درد دل و گریه کردم ولی انگار فقط هر بار تلاشم بیشتر دلم رو تنگ کرد تا اروم، چرا که روز بعد حالم گرفته تر از روز قبلش میشد.این شد که دیگه نرفتم.
هر بار پارک میرفتم و همراهی افراد باهم میدیم، بیشتر به عمق تنهایی خودم پی میبردم و بیشتر تو لاک خودم فرو میرفتم.بهر حال تو این مدت خیلی تلاش کردم.دیدم تنها کاری که امتحان نکردم صحبت با دوستان اینجاست.این شد که اینو هم امتحان کردم،با خودم فکر کردم اغلب افراد اینجا تو سن و سال خودمن و ممکنه تا بحال چنین حسی بهشون دست داده باشه و بتونن کمکم کنن.انشاله با راهکارهاتون و امتحان کردنشون بتونم به ارامش برسم.
بهرحال متشکرم از همراهیتون.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Somayeh_Y - 05 شهریور ۱۳۹۲ ۱۱:۴۹ ب.ظ
(۰۵ شهریور ۱۳۹۲ ۱۱:۲۴ ب.ظ)roz1 نوشته شده توسط: هر بار پارک میرفتم و همراهی افراد باهم میدیم، بیشتر به عمق تنهایی خودم پی میبردم و بیشتر تو لاک خودم فرو میرفتم.بهر حال تو این مدت خیلی تلاش کردم....
یه چیزی میگم الان همه اونایی که این یکی دو روز پست ها و جنگولک بازی های منو اینجا خوندند، میگن این آدم دیووانه است. خیالی نیست، من میگم.
در نهایت نهایت همه ما آدم ها تنهاییم.اصلا بذار راحتت کنم. چه بسا اونی که می بینی دوستای زیادی داره و دور و برش شلوغه از تو هم تنها تر باشه.
دردت تنهایی نیست عزیز من، دردت اون لاکی هست که برا خودت درست کردی، اونو بشکن.
امیدوارم خیلی زود آرامش پیدا کنی. اگه با همه تلاش هایی که کردی بازم احساس تنهایی کردی، خیلی غصه نخور. اگه تنها بودی لااقل
وسیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع باش و تنها
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - crevice - 05 شهریور ۱۳۹۲ ۱۱:۵۹ ب.ظ
امروز رفتم با تدریسم موافقت شد توی دانشگاه.
اما،
دلم گرفته امشب.
نمی دونم شاید واسه یکسال گذشتن یک خاطره است. خاطره ای که شادی داشت. حالا که فکر میکنم واقعا نمی شه توی این دنیا گفت خوشبختی چیه. واقعا تعریفی واسه خوشبختی نمیتونم توی ذهنم متصور بشم!
برای انسان بی نهایت خواه ؛ هیچ وقت به خوشبختیش نرسیده و همیشه در تلاشه بهش برسه. خواه خواسته های معقول و خواه خواسته های نامعقول!
بهرحال هر وقت میگذرم و این یکساله رو میبینم هرچند که در نظر بقیه موفق بودمو پیشرفت داشتم اما من فقط نقاط ضعف و اشتباهاته که توی ذهنم خودنمایی میکنن.
بعضی وقتها آرزو میکنم دلم همیشه بگیره تا این حسو فراموش نکنم و معیار کار من همین حس باشه!.
چقدر آهنگهای غمگین امین حبیبی به دل سوزناک من سوزش لذت بخشی وارد میکنه! مسخرست ولی هر چند وقت یکبار دلم واسه این حس تنگ میشه. امیدوارم همه خوب و خوش و سلامت باشن. امیدوارم امیدوارم...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - samaneh@90 - 06 شهریور ۱۳۹۲ ۱۲:۰۱ ق.ظ
(۰۵ شهریور ۱۳۹۲ ۰۶:۴۵ ق.ظ)Somayeh_Y نوشته شده توسط: سلام
اولا چرا اینطوری نگاه میکنید. خدا هدایت کنه اونی که بدموقع پ.خ میده منو می کشونه مانشت
دوما تولدم مبارک یادتون باشه هیچکی بهم تبریک نگفت (حالا خوبه که یکی از دوستان از دو روز پیش برام تولد گرفته و شکلک بپر بپر ارسال میکنه دستش درد نکنه.)
تولدتون با تاخیر مبارک
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - x86 - 06 شهریور ۱۳۹۲ ۱۲:۰۸ ق.ظ
تازه دارم میفهمم که خوشحال کردن دیگران و عزیزانت مثل پدر و مادر ودوستان چقدر خوبه و چقدر باعث خوشحالی خودت میشه... من قبل از این هدفم فقط خوشحال کردن مادرم بود ولی از این به بعد هدفم خوشحال کردن تک تک آدمای روی زمینه ، هر فرصتی که گیر آووردم میخوام سعی کنم دیگران رو خوشحال کنم... امروز طعم واقعیه خوشحالی رو چشیدم طعم واقعی خوشحال کردن دیگران رو... یکی از پیامک هایی که برام اومد رو اینجا مینویسم :
"خدا همیشه هوای بنده ی خوبشو داره ، این که کجا باشی مهم نیست مهم اینه که پیروز و شاد و موفق باشی . امروز با شنیدن خبر قبویت فهمیدم که خدائی داری که همیشه کنارته و دوسِت داره ، انقدر خوشحالم که نمیدونم باید چی بگم ، فقط با تمام وجود آرزوی سربلندی برات دارم و این رو بدون که مقام والایی واسه من داری و هر جای ایران که باشی به یادتم و باعث افتخارم هستی"
درسته که این پیامک خیلی اغراق آمیزه ولی میشه از جملاتش خوشحالی طرف مقابل رو احساس کرد... خیلی خوشحالم که تونستم دیگران رو خوشحال کنم ، خودم به کنار... موفق باشید
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - samaneh@90 - 06 شهریور ۱۳۹۲ ۱۲:۱۳ ق.ظ
از خدا ممنونم تو این مدت خیلی ناشکرش بودم الان شرمندشم
|