|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - simorghsimorgh - 30 تیر ۱۳۹۲ ۱۰:۴۸ ق.ظ
یادی از گذشته ها
آهنگ تیتراژ سریال خــــــــــــــــــــط قرمز
به امید یه هوای تازه تر
گفتیم از رفتن و خوندیم از سفر
می خواستیم مثل پرنده ها باشیم
آسمونو حس کنیم ، رها باشیم
اومدیم دلو به دریا بزنیم
رنگ خورشیدو به شب ها بزنیم
اما نه اینجا سراب غربته
سهممون یه کوله بار حسرته
اینجا فصل بی صدای قصه هاست
سرگذشتی داره هر کی بین ماست
یکی از قصه ی غصه هاش می گه
یکی از غربت لحظه هاش می گه
یکی می خواد شبو مهتابی کنه
شهر خاکستری رو آبی کنه
دلمون تنگه سکوتو بشکنیم
شبو با خورشید و ماه آشتی بدیم
دلمون تنگه سکوتو بشکنیم
شبو با خورشید و ماه آشتی بدیم
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - SaMiRa.e - 30 تیر ۱۳۹۲ ۰۱:۵۸ ب.ظ
دنیا آنقدر جذابیت های رنگارنگ دارد که تا آخر عمر هم بدویم ،
چیزهای جدیدی هست که هنوز میتوانیم حسرتشان را بخوریم ….
پس یه جاهایی در زندگی باید ترمز دستی را کشید ، ایستاد و زندگی کرد …..
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - yasemi - 30 تیر ۱۳۹۲ ۰۲:۱۷ ب.ظ
بچه که بودیم جاده ها خراب بود ...
نیمکت مدرسه ها خراب بود...
شیرای آب خراب بود...
زنگای در خونه ها خراب بود...
.
... .
ولی ..
آدما سالم بودن...
شما یادتون میاد ؟؟
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Breeze - 30 تیر ۱۳۹۲ ۰۲:۴۱ ب.ظ
می خواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود . عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود …بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود…!
کاش گاهی میشد تو زندگی ctrl+z رو زد تا خیلی از روزهای بد واسمون پیش نمیومد ...
خیلی دلم گرفته خیلی خیلی خیلی خیـــــــــلی
خدایا شکرت ... اگه خیلی روزها تنها میشم ، اگه خیلی وقتا دلم میگیره و پر میشه و به کسی نمیتونم بگم ، اگه این همه تبعیض ، این همه نامردی رو تو اطرافیان و جامعه میبینم ، باز شکر میکنم که تو رو دارم .. تو همه ی این روزها ، تویی که هستی و اگه همه تنها میزارن تو نمیزاری ... خدایا مرسی که همیشه بهم قدرت دادی تا ببینم و تحمل کنم و باور داشته باشم که میتونم ..
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - azad_ahmadi - 30 تیر ۱۳۹۲ ۰۳:۰۷ ب.ظ
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم...........در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب میسوختم پروانه وار...........پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود...........عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهی...........چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود...........در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
درد بی عشقی زجانم برده طاقت ورنه من...........داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم رهی (آزاد) باشد زتنهایی خموش...........نغمهها بودی مرا تا هم زبانی داشتم
"رهی معیری"
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ۲FA - 30 تیر ۱۳۹۲ ۰۳:۱۱ ب.ظ
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده..
به یک جایی از زندگی که رسیدی می فهمی رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبرد و از میانشان میگذرد از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی بزرگترین مصیبت برای یک انسان این است که نه سواد کافی برای حرف زدن داشتهباشد نه شعور لازم برای خاموش ماندن.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم این است که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود دارد.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی شاید کسی که روزی با تو خندیده است را از یاد ببری، اما هرگز آنرا که با تو اشک ریخته است را فراموش نخواهی کرد.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگترین هنر جهان است.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی از درد های کوچک است که آدم می نالد وقتی ضربه سهمگین باشد، لال می شوی.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی اگر بتوانی دیگری را همانطور که هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو واقعی است.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی کسی که دوستت داره، همش نگرانته.به خاطر همین بیشتر از اینکه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش
و بالاخره
همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود " هست.
یک کم کنجکاوی پشت" همین طوری پرسیدم " هست.
قدری احساسات پشت"به من چه اصلا " هست.
مقداری خرد پشت " چه بدونم" هست.
و اندکی درد پشت" اشکالی نداره" هست.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - - rasool - - 30 تیر ۱۳۹۲ ۰۴:۰۳ ب.ظ
با عزیزی به گفتگو بودم
این جوابست و این سوال همی
گفتمش پرسشم بود بسیار
گفت ما را بود مجال همی
گفتمش چیست چاره ام گفتا
فارغ از شادی و ملال همی
گفتمش در عذاب هجرانم
گفت در نعمت وصال همی
گفتمش می گدازم از دردم
گفت رو نزد اهل حال همی
گفتم از اهل دل کجا پرسم
گفت در نزد ذوالجلال همی
گفتم از ذوالجلال چون خواهم
گفت وقت سحر بنال همی
گفتمش بار می دهد گفتا
بانگ می آیدت تعال همی
گفتمش روز من بود تاریک
گفت چون شب نشد زلال همی
گفتمش چیست شیوه ی دنیا
گفت با مرد حق جدال همی
...
گفتم از عشق و عاشقی برگو
گفت معشوق لایزال همی
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - IT SIROOS - 30 تیر ۱۳۹۲ ۰۵:۵۹ ب.ظ
خوش بحال اونکه عاشق اون شده وبس.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Andrew S.Tanenbaum - 30 تیر ۱۳۹۲ ۰۶:۴۰ ب.ظ
پایان حکایتم شنیدنیست: من عاشق او بودم و او عاشق او.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Eternal - 30 تیر ۱۳۹۲ ۰۷:۰۵ ب.ظ
چند روز پیش اتفاق عجیبی افتاد
من و خواهرام ازخواب بیدار شده بودیم تا سحری بخوریم (مامان و بابام نمیتونن روزه بگیرن )
ما هم واسه اینکه تو آشپزخونه زیاد سرو صدا ایجاد نکنیم و مزاحم بالایی ها نشیم ، تصمیم گرفته بودیم از سال جدید ، طبقه پایین اتاق خودمون سحری بخوریم...
هیچی دیگه اونروز هم مثل بقیه روزا بیدار شدیم
مشغول خوردن بودیم که خواهرم یه حرف خنده داری گفت ، از بس خندیدم که داشتم غش میکردم که یهو دیدیم یه صدایی میاد و در یهو باز شد من از ترس جمع شدم یه گوشه و همینجوری به بابام که هراسون درو باز کرده بود خیره شدیم ، که میگفت : چی شده؟؟؟
بعد صدای مامانمو از بالا شنیدیم که داد میزدم " ای خدا چی سر بچه هام اومد؟؟!! "
بعد بابا که دید ما داشتیم میخندیدیم سرمون داد زد که شما خجالت نمیکشید ، اونجور بلند بلند میخندید؟؟
ما هم فکر کردیم دارید گریه میکنید.فکر کردیم اتفاقی افتاده ، خجالت هم خوب چیزیه
بعد منم که بعد از زلزله سال پیش (رمضان_آذربایجان) خیلی ترسیده بودم و این بار هم فکر کردم باز هم زلزله شده و چون ما مشغول خندیدن هستیم نفهمیدیم ، بدجور ترسیدم و از ترس شروع کردم به گریه کردن ، حالت تهوع بهم دست داد رفتم نشستم حیاط تا باد بخوره بهم (این حالات هم متاسفانه بعد زلزله های سال پیش بهم دست میده)
هیچی دیگه فکر کنم اون اندازه که خندیدیم همون اندازه هم گریه کردم .
تو این اتفاق همه خونواده ترسیدن ولی باز هم ثابت شد که واسه والدینمون خیلی مهم هستیم ، خدا سایشون رو از سرمون کم نکنه.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - **sara** - 30 تیر ۱۳۹۲ ۰۷:۱۱ ب.ظ
چقدر خوبه رهایی ...
آزاد شدن از یک فکر، یک خواسته، یک آرزو ...
دارم مراحلش رو طی می کنم، ان شا ا... که بتونم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Autumn.Folio - 30 تیر ۱۳۹۲ ۰۸:۲۹ ب.ظ
دیروز برای جویا شدن از حال یکی از دوستان قدیم پیامی بهش دادم
در جواب بعد از دو جمله کوتاه که تعارفی بود بیشتر کلمه خداحافظ قرار داشت
اما من دوباره پیام زدم و بیشتر خواستم از احوالاتش با خبر باشم
باز یک جمله کوتاه و خداحافظ....
گفتم چرا فرار میکنی و جواب سوالامو نداده میگی خداحافظ؟
گفت به قدر کفایت جواب دادم، خداحافظ.
ناراحت شدم از اینکه چرا پیام دادم و اصلا چرا از کسی که ۷-۸ ماهه که سراغی از من نگرفته انتظار بیش از این داشتم و بعد از خداحافظ اولش پیام دادنو ادامه دادم.
بینمون تو آخرین ملاقات اتفاق خاصی نبود و اون کم پیدا بود.
اما انگار فهمید که بد حرف زده اومد به قصد دلجویی و طوری برخورد کرد که من بدهکار شدم و یه خداحافظ بدتر از قبلیا گفت و رفت.
دوست من درد دلمو اینجا میگم بهت، دیگه حرفی برای زدن بینمون نیست انگار، تو این ماه هیچ دلم نمیخواست همچین چیزی اتفاق بیفته.
برات آرزوی سلامتی دارم و انشالله موفق باشی.
اگر هم جویای حال شدن من ناراحتت کرد، ببخش و حلالم کن.
ارزش دوستی ها چقدر کم شده!!!که با هچین حرفای چرت و پرتی یه دوستی بهم میخوره
هــــــــــــــــــــــی خدا
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Breeze - 30 تیر ۱۳۹۲ ۰۸:۵۲ ب.ظ
امروز همه چیز واسه من بهانه ی اشک شد ... میلاد مهربون ... یادت بخیر
[attachment=12123]
فکرشو هم نمی کردم که از دنیا رفته باشه ...
خدا پدر و مادرشو حفظ کنه و خیر بده .. خوشحالم که تو این دنیای بی معرفت هنوزم آدمای خوب پیدا میشن
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - IT SIROOS - 30 تیر ۱۳۹۲ ۰۹:۴۶ ب.ظ
چرا عشق برای اکثر ما شده رابطه دختر با پسر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا کسی به اون فک نمیکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خدایا چقد غریبی
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - azad_ahmadi - 30 تیر ۱۳۹۲ ۱۰:۱۳ ب.ظ
من یه سوالی برام پیش اومده، می خواستم بدونم ایا بعد از ماه رمضان قراره به این فیلم های رمضانی جایزه ای بابت سرگرم کردن مردم داده بشه ؟! چرا کسی نیست که بگه آقا جان کی مجبورت کرده فیلم درست کنی؟ والا بخدا میرفتی صنعت یاد میگرفتی (این رو همیشه پدربزرگم بهم میگفت) خیلی بهتر بود برات. قرار نیست برای اینکه یکی از معضلات جامعه رو به رخ بکشی کرامت انسانی رو به منجلاب بکشی. فیلم باید سنگین باشه، اونقدر که آدم ده بار اگه ببینه بازم خواستار دیدنش باشه.
چه گناهی کردیم که موقع افطار باید جلو تلویزیون شام سرو بشه. فقط سکوت کنی و فکر کنی به "دردت"، "دردش"، "دردمون" ...!
|