RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sellena - 05 خرداد ۱۳۹۲۱۲:۲۶ ق.ظ
خیلی دلم گرفته....
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - good-wishes - 05 خرداد ۱۳۹۲۰۱:۴۰ ب.ظ
از روزهای روشن آنقدر نور بگیریم که در روزهای تاریک، روشن بمانیم
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - انرژی مثبت - ۰۵ خرداد ۱۳۹۲۰۷:۰۸ ب.ظ
ساعت های اخر نیمه رجب هست! امسال هم مثل سالهای قبل گذشت و چه زود گذشت. انگار دیروز بود نیمه رجب سال قبل (البته اعتکاف نبودم ..)خوشبحال کسایی که اعتکاف رفته بودند. این ساعت های اخر واسه همه دوستان دعا کنید. التماس دعا
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Eternal - 05 خرداد ۱۳۹۲۰۷:۴۴ ب.ظ
وای با متن خانوم انرژی مثبت یاد چند سال پیش که خواهرم رفته بود اعتکاف افتادم ، نمیتونستیم جا پیدا کنیم همه مسجدا پر شده بودن من و خواهرم در به در دنبال مسجد بودیم که بالاخره یه مسجد پیدا کردیم هی به ما میگفت قسمت نیست برم قسمت نیست ، بالاخره سه روز رفت و یه همچین روزی بود که منو بابام رفتیم دنبالش ، بعد خوندن نماز مغرب و عشا و گرفتن شامشون در ظرفهای یک بار مصرف یکی یکی از مسجد خارج میشدن... عجب حال و هوای خاصی داشت ( من خودم که تا حالا قسمت نشده برم اعتکاف ولی دوست دارم امتحان کنم انشالله خدا به کسایی که دوست دارن قسمت کنه )
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - shima_24 - 06 خرداد ۱۳۹۲۱۲:۰۲ ق.ظ
اعتکاف بهترین اتفاق معنوی زندگیم بود هیچ وقت فراموشش نمیکنم مخصوصا سال اولی که رفتم ، وقتی تموم شد و از مسجد اومدیم بیرون ،انگاری تازه به دنیا اومده بودم، پاکِ پاک سبک ِ سبک، یه حس خوب نزدیکی به خدا.همه ی حس های خوب رو تجربه کردم اونجا .کاشکی امسال هم دعوت میشدم
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - azad_ahmadi - 06 خرداد ۱۳۹۲۰۱:۰۰ ق.ظ
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند.........چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم .........رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پرده دار به شمشیر میزند همه را.........کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است.........چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند
سرود مجلس جمشید گفتهاند این بود.........که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه.........که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
توانگرا دل درویش خود به دست آور.........که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
بدین رواق زبرجد نوشتهاند به زر.........که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ.........که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
گوش بدید دلتنگیتون کم تر میشه (شایدم بیشتر)...
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Autumn.Folio - 06 خرداد ۱۳۹۲۰۷:۵۱ ب.ظ
خدایا تو میدانی آنچه را که من نمیدانم
در دانستن تو آرامشیست؛
و در ندانستن من تلاطمها
تو خود با آرامشت تلاطمم را آرام ساز
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - x86 - 07 خرداد ۱۳۹۲۱۲:۴۵ ق.ظ
الان ساعت تقریبا ۱۲:۴۰ شب هست و من تازه از کتابخونه اومدم خونه ، دیدم همه خوابیدن، پدر و خواهر و برادر همه و همه ولی چراغ آشپزخونه روشنه و یکی اونجاست... دیدم مادرمه و دراز کشیده ولی هنوز نخوابیده... از چشماش معلوم بود که خیلی بی خوابه... فقط یه جمله بهم گفت : " مهدی یه لقمه غذا بخور..." بعد دو سه دقیقه دیدم خوابید.... راستشو بخوایید موندم... به نظرتون در مقابل یه همچین کسی چی کار میشه کرد ؟
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - The BesT - 07 خرداد ۱۳۹۲۰۱:۱۱ ق.ظ
(۰۷ خرداد ۱۳۹۲ ۱۲:۴۵ ق.ظ)arcsin نوشته شده توسط: الان ساعت تقریبا ۱۲:۴۰ شب هست و من تازه از کتابخونه اومدم خونه ، دیدم همه خوابیدن، پدر و خواهر و برادر همه و همه ولی چراغ آشپزخونه روشنه و یکی اونجاست... دیدم مادرمه و دراز کشیده ولی هنوز نخوابیده... از چشماش معلوم بود که خیلی بی خوابه... فقط یه جمله بهم گفت : " مهدی یه لقمه غذا بخور..." بعد دو سه دقیقه دیدم خوابید.... راستشو بخوایید موندم... به نظرتون در مقابل یه همچین کسی چی کار میشه کرد ؟
خدا همیشه مادرتون حفظ کنه.همیشه این حس مادرانه در وجودشون هست.آدم گاهی از این که اینطور بیداری میکشند به فکر بچشون هست ناراحت میشیم که چرا اینقدر اینطور به فکر بچشون هستند .ولی تا وقتی که در جایگاهشون قرار نگیریم و حتی حس پدرانه و مادرانه را کسی نچشد نمیفهمه چی میگن.
منم ۳-۴روز هست کارت پولم سوخته.زنگ زدم خونه و فقط خانواده را در جریان گذاشتم که کارتم سوخته
بابام امروز زنگ زده بهم و نگران که نکنه من جیبم بی پول نباشه فعلا...یک لحظه ادم ناراحت میشه که چقدر گیر میدن.ولی فکرشو که میکنیم واقعا دوست داشتی هستن.انشالله همیشه سایشون بالای سرمون باشه
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - LORD0098 - 07 خرداد ۱۳۹۲۰۱:۱۷ ق.ظ
(۰۷ خرداد ۱۳۹۲ ۱۲:۴۵ ق.ظ)arcsin نوشته شده توسط: الان ساعت تقریبا ۱۲:۴۰ شب هست و من تازه از کتابخونه اومدم خونه ، دیدم همه خوابیدن، پدر و خواهر و برادر همه و همه ولی چراغ آشپزخونه روشنه و یکی اونجاست... دیدم مادرمه و دراز کشیده ولی هنوز نخوابیده... از چشماش معلوم بود که خیلی بی خوابه... فقط یه جمله بهم گفت : " مهدی یه لقمه غذا بخور..." بعد دو سه دقیقه دیدم خوابید.... راستشو بخوایید موندم... به نظرتون در مقابل یه همچین کسی چی کار میشه کرد ؟
فکر می کردم فقط بعضی از مادرها اینجورین ، ولی مثل اینکه تمومشون فرشته اند
دست مادر خودم و چنین مادرهایی رو می بوسم
گاهی مجبور میشوی نادیده بگیری...گاهی نگاهت رابه سمت دیگر بدوز که نبینی...وآنگاه بخشیدن راخواهی آموخت
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - good-wishes - 07 خرداد ۱۳۹۲۰۸:۵۲ ق.ظ
خدایا از یادم مبر که
"درست رسیدن" را فدای "رسیدن" نکنم
و در عین حال مقصد را فدای جاده منتهی به آن . . .
آمین
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - nina69 - 07 خرداد ۱۳۹۲۰۹:۲۳ ق.ظ
(۰۷ خرداد ۱۳۹۲ ۱۲:۴۵ ق.ظ)arcsin نوشته شده توسط: مادرمه و دراز کشیده ولی هنوز نخوابیده... از چشماش معلوم بود که خیلی بی خوابه
این جور وقته ها
ادم از این که هست ناراحت میشه
وقتی یه مشکلی واست پیش میاد،
غصه خوردنشون میبینی
وقتی پای درد دل و ارزوهاشون میشینی و ،میفهمی که فقط و فقط دغدغه تو و ایندت رو دارند
از بودنت ناراحت میشی،غم انگیز ترین قسمتش اینه که هیچ کاری هم که کمی جبران زحماتشون باشه نمیتونی انجام بدی
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - SaMiRa.e - 07 خرداد ۱۳۹۲۱۲:۳۹ ب.ظ
گاهی باید رد شد
باید گذشت
گاهی باید کویر شد
با همه ی تشنگی
منت هیچ ابری را نکشید
گاهی برای بودن
باید محو شد
باید نیست شد
گاهی برای بودن باید نبود
گاهی باید چترت را برداری
و رهسپار کوچه هایی بشی که
خیلی وقته رهگذری ازش عبور
نکرده
گاهی باید نباشی ......
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Autumn.Folio - 07 خرداد ۱۳۹۲۰۱:۱۴ ب.ظ
پرسید کدام راه نزدیکتر است؟
گفتم به کجا؟
گفت به خلوتگه دوست!!
گفتم تو مگر فاصله ای میبینی بین دل و آنکس که دلت منزل اوست؟!!!
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - x86 - 08 خرداد ۱۳۹۲۰۱:۱۵ ق.ظ
الهی درس نخوانده ام... و از کرده ی خود پشیمانم... کمکم کن این ۶۰-۷۰ صفه ی باقیمانده را هم بخوانم...
الهی شب زنده دارم.... صبح ساعت ۸ هم امتحان دارم... سر جلسه تو زنده بدارم...