|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Amir V - 03 اردیبهشت ۱۳۹۲ ۱۱:۰۲ ق.ظ
(۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۲ ۱۱:۳۴ ب.ظ)Fardad-A نوشته شده توسط: مگه روز خواستگاری روز سختیه؟
میگن!
نقل قول: از طرفی کسانیکه براشون فداکاری کردین کم کم ناپدید میشن و میرن دنبال زندگیشون.کم کم یادشون میره که شما بخاطر خودتون درگیر نشدین و اونها هم باید به مسئولیت شون عمل کنند. خلاصه شما میمونید و حل مشکلاتی که براتون ایجاد شده. البته این مشکلات اگه از داخلش جان سالم بدر ببرین برای آینده تون مفیده.
ای آقا، یه روزی میرسه که من و شما رفتیم و دیگه حتی هیچ کس یادش نیست که روزی روزگاری توی این دنیا فرداد و امیری زندگی میکردن! حتی بچههامون...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - azad_ahmadi - 03 اردیبهشت ۱۳۹۲ ۰۳:۵۹ ب.ظ
انشالله که به دوستان شیرازی و اطراف خوش بگذره. حیف که فرصت نمیشه در محضر این بزرگان بود.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - narges_r - 03 اردیبهشت ۱۳۹۲ ۰۴:۱۷ ب.ظ
(۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۲ ۰۳:۵۹ ب.ظ)azad_ahmadi نوشته شده توسط: انشالله که به دوستان شیرازی و اطراف خوش بگذره. حیف که فرصت نمیشه در محضر این بزرگان بود.
کنسرت گروه کامکار باشه اونم تو شیراز...
منم میخوام برم...
من پنجشنبه میرم کنسرت گروه رستاک، جای همه خالی
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - reyhaneh64 - 03 اردیبهشت ۱۳۹۲ ۰۶:۵۸ ب.ظ
دنیا فقط گرفته.
آدما هم رنگین هم گرفته.
دل من ار از این همه گرفتگی، گرفته.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Xilinx - 04 اردیبهشت ۱۳۹۲ ۰۷:۲۷ ق.ظ
لِرَجُلٍ أَفْرَطَ فِى الثَّنَاءِ عَلَیْهِ وَ کَانَ لَهُ مُتَّهِماً : «أَنَا دُونَ مَا تَقُولُ وَ فَوْقَ مَا فِى نَفْسِکَ» .( نهج البلاغه،حکمت۸۳)
امام علی به شخصى که در ستایش امام افراط کرد ، و آنچه در دل داشت نگفت ، فرمود : «من کمتر از آنم که بر زبان آوردى و برتر از آنم که در دل داری.»
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - narges_r - 04 اردیبهشت ۱۳۹۲ ۰۷:۵۰ ق.ظ
امروز با نوازش زمین از خواب بیدار شدیم....
چقدر هم زمین لرزه طولانی ای بود
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Amir V - 04 اردیبهشت ۱۳۹۲ ۰۸:۱۲ ق.ظ
میدونم که ندارمش...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Dark Knight - 04 اردیبهشت ۱۳۹۲ ۱۲:۱۰ ب.ظ
(۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۲ ۰۹:۳۱ ق.ظ)Fardad-A نوشته شده توسط: این خانم ۵ دقیقه است واسه یه سپاس داره میدوند.
میخوایم یه سپاس دیگه بزنیم خجالت میکشیم از ایشان. کاش میشد به خودشون هم سپاس بدیم.
حالا چرا یه آقا رو نمیارید این کارو کنه؟!
دارید ظلم میکنیدا !
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ۱-۱ - ۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۲ ۰۱:۳۲ ب.ظ
پیرمرد نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید.بچه ماشین بهش زد و فرار کرد…
پرستار:این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید.
پیرمرد:اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.خواهش می کنم عملش کنید من پول و تا شب براتون میارم…
پرستار:با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.
اما دکتر بدون اینکه نگاهی به کودک بیندازد گفت : این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.
اما صبح روز بعد..
دکتر بر سر مزار دختر کوچکش اشک می ریخت…
و چه قدر زود دیر می شود
یه شب سه نفر اشتباهی دستگیر میشن و در نهایت ناباوری به اعدام روی صندلی الکتریکی محکوم میشن....
نوبتِ نفر اول میشه که بشینه روی صندلی. وقتی میشینه میگه : من توی دانشگاه , رشته خداشناسی خوندم و به قدرت بی پایان خدا اعتقاد دارم .... میدونم که خدا نمیذاره آدم بیگناه مجازات بشه .....
کلید برق رو میزنن ... ولی هیچ اتفاقی نمیفته .....
به بی گناهیش ایمان میارن و آزادش میکنن ...
نفر دوم میشینه روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه حقوق خوندم ....
به عدالت ایمان دارم و میدونم واسه آدم بی گناه اتفاقی نمیفته ....
کلید برق رو میزنن و هیچ اتفاقی نمیفته ....
به بی گناهی اون هم اعتقاد میارن و آزادش میکنن ....
نفر سوم میاد روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه , رشته برق خوندم و به شما میگم که وقتی این دو تا کابل به هم وصل نباشن هیچ برقی وصل نمیشه به صندلی
خوب بقیه داستان هم مشخصه، مسوولین زندان مشکل رو میفهمن و موفق به اعدام فرد میشن
....
نتیجه: لازم نیست همه جا راه حل مشکلات رو عنوان کنید
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 04 اردیبهشت ۱۳۹۲ ۰۳:۴۰ ب.ظ
دلم تنگ نیست...اصن دلم نگرفته!!!...بازه باز...!
( گفتم یکم تنوع بشه! )
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - narges_r - 04 اردیبهشت ۱۳۹۲ ۰۴:۱۴ ب.ظ
(۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۲ ۰۹:۳۱ ق.ظ)Fardad-A نوشته شده توسط: این خانم ۵ دقیقه است واسه یه سپاس داره میدوند.
حالا از کجا فهمیدید خانوم هستن ایشون؟!!!
من همیشه فکر میکردم ایشون اقا هستن
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - maryam70 - 04 اردیبهشت ۱۳۹۲ ۰۷:۱۴ ب.ظ
چطور میتونم از خدا طلب ببخشش کنم در حالیکه خودم نمیتونم خودمو به خاطر اتفاقای دو سال اخیر ببخشم
من فقط خواستم همرنگ آدما باشم ولی برام خیلی گرون تموم شد. یه وقتی دیدم خودمو کشتم میخوام دوباره خودمو زنده کنم ولی.........
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Breeze - 04 اردیبهشت ۱۳۹۲ ۰۷:۱۸ ب.ظ
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آم که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشة ماه فروریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:
” از این عشق حذر کن!
لحظهای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینة عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم:” حذر از عشق!؟ - ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ...“
باز گفتم که : ” تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم! “
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، نالة تلخی زد و بگریخت ...
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - شاپری - ۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۲ ۰۹:۱۰ ب.ظ
(۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۲ ۰۹:۳۱ ق.ظ)Fardad-A نوشته شده توسط: این خانم ۵ دقیقه است واسه یه سپاس داره میدوند.
میخوایم یه سپاس دیگه بزنیم خجالت میکشیم از ایشان. کاش میشد به خودشون هم سپاس بدیم.
دقیقااااااااااااااااااااااااااااااااااا
دیگه نمیشه سپاس گذاشت اصلا
همش میدود. اخرشم بعد ۵ دقیقه گاهی یک ارور هم میگذارندو حال مون را میگیرد!!
.................................................
بازم زمین لرزه!
ای زمین
چت شده؟
درد داری که این همه خشمگینی!
دلتو شکوندن که این همه میلرزی و ویرانه به جا میزاری؟ کی دلتو شکونده؟!
چرا این همه خشم!
آرام باش
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sahar121 - 05 اردیبهشت ۱۳۹۲ ۰۱:۱۶ ب.ظ
چرا بعضی ادما پر رو هستن؟
یه کلاسی ثبت نام کردم،منشیش زنگ زد خونمون گفت به دخترتون بگید عصر بیاد اموزشگاه..
منم که همینکه اومدم خونه،بهم خبر دادن زنگیدن و کارت داشتن...منم شماره اونجا رو گرفتم..و گفتم شما یه ساعت پیش تماس گرفتید فلانی هستم،امری داشتید؟واس چی بیام؟
منشیش با حالت خنده و غرور ... خوب شما بیاین من بگم امرم چیه؟؟
منو بگین تو دلم گفتم اگه قراره احترام باشه اونم که باید احترام بزاره لااقل میگفت تشریف بیارید
یا اگه قراره مثل طرف خودمو زیاد تحویل بگیریم و بگه شما بیا که من بگم امرم چیه ..پس مام پیشقدم شیم بگیم کاری داشتید که گفتید من تشریف بیارم!!!
والله از خنده داشتم میمردم بعد اینکه تلفنو قطع کردم
|