|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mahinjoon - 26 فروردین ۱۳۹۲ ۰۲:۲۰ ق.ظ
در کودکی از تکلیف می ترسیدیم و اکنون از بلا تکلیفی...
زندگی دوباره تکرار نمی شود،
پس تا می شود عاشقانه زندگی کنیم.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - shahbazi - 26 فروردین ۱۳۹۲ ۰۳:۲۱ ق.ظ
(۲۳ فروردین ۱۳۹۲ ۱۲:۴۵ ق.ظ)Mohammad WR10 نوشته شده توسط: (22 فروردین ۱۳۹۲ ۱۱:۵۶ ب.ظ)شاپری نوشته شده توسط: نگاهم رو به سمتِ تو ؛ شبم آیینه ی ماهه
دارم نزدیکتر میشم ؛ یکم تا آسمون راهه
به دستای نیازِ من ؛ نگاهی کن ازون بالا
من این آرامشه محضو ؛ به تو مدیونم این روزا
تو دیدی من خطا کردم ؛ دلم گُم شد دعا کردم
کمک کن تا نفس مونده ؛ به آغوشه تو برگردم
تو حتی از خودم بهتر ؛ غریبی هامو میشناسی
نمیخوام چترِ دنیارو ؛ که تو بارونِ احساسی
خدایا دوستت دارم ؛ واسه هرچی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که ؛ ازم حالم رو پرسیدی
بازم چشمامو می بندم ؛ که خوبی هاتو بشمارم
نمیتونم ! فقط میگم : خدایا دوستت دارم . . .
شاعر: طهمورث پور شیر محمد
همین شعر در قالب آهنگ با خوانندگی مازیار فلاحی :
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
تو این لینک اهنگی نبود
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Mohammad WR10 - 26 فروردین ۱۳۹۲ ۰۷:۴۵ ق.ظ
(۲۶ فروردین ۱۳۹۲ ۰۳:۲۱ ق.ظ)shahbazi نوشته شده توسط: (23 فروردین ۱۳۹۲ ۱۲:۴۵ ق.ظ)Mohammad WR10 نوشته شده توسط: (22 فروردین ۱۳۹۲ ۱۱:۵۶ ب.ظ)شاپری نوشته شده توسط: نگاهم رو به سمتِ تو ؛ شبم آیینه ی ماهه
دارم نزدیکتر میشم ؛ یکم تا آسمون راهه
به دستای نیازِ من ؛ نگاهی کن ازون بالا
من این آرامشه محضو ؛ به تو مدیونم این روزا
تو دیدی من خطا کردم ؛ دلم گُم شد دعا کردم
کمک کن تا نفس مونده ؛ به آغوشه تو برگردم
تو حتی از خودم بهتر ؛ غریبی هامو میشناسی
نمیخوام چترِ دنیارو ؛ که تو بارونِ احساسی
خدایا دوستت دارم ؛ واسه هرچی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که ؛ ازم حالم رو پرسیدی
بازم چشمامو می بندم ؛ که خوبی هاتو بشمارم
نمیتونم ! فقط میگم : خدایا دوستت دارم . . .
شاعر: طهمورث پور شیر محمد
همین شعر در قالب آهنگ با خوانندگی مازیار فلاحی :
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
تو این لینک اهنگی نبود
فکر کنم پاکش کردن .
خدمت شما
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - eris229 - 26 فروردین ۱۳۹۲ ۰۹:۵۲ ق.ظ
دیروز روی این تابلوهای تبلیغاتی که وسط اتوبان میزنن اسم مانشت رو دیدم
اول فکر کردم مانشت تبلیغ کرده
بعد دیدم یه شرکت معماری و طراحی و دکوراسیون داخلی و این چیزاست
اما ترکیب رنگ تبلیغه قشنگ بود آبی روشن و نفتی و سرمه ای و طوسی و ...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kati - 26 فروردین ۱۳۹۲ ۱۲:۵۳ ب.ظ
(۲۵ فروردین ۱۳۹۲ ۱۱:۲۴ ب.ظ)Masoud05 نوشته شده توسط: خوشحال بچه های مانشتی که هر چی دوس دارن اینجا مینویسن ، اما من نمی تونم یعنی نمیشه ، اگه از چیزی ناراحت باشی و چیزی بگی بعضی از دوستان ناراحت میشن و من اینو نمیخوام،
در کل من مجبورم تو این مباحث خواننده باشم تا نویسنده
آره واقعا با این حرفتون موافقم... بعضی وقتا آدم دلش می خواد حرفش رو بلند بگه تا همه بشنونند ولی در حین حال هم دوست دارم کسی آدم رو نشناسه... هیچ قضاوتی در مورد آدم نکنند... با حرفام هیچ حس بدی بهشون منتقل نکنم... فقط خیلی راحت ادم بتونه حرفش رو بزنه...فقط همین... اما نمی شه... حیف...
فقط کلی حرف تو دل ادم می مونه... :|
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fatima1537 - 26 فروردین ۱۳۹۲ ۰۲:۱۸ ب.ظ
(۲۵ فروردین ۱۳۹۲ ۱۱:۲۴ ب.ظ)Masoud05 نوشته شده توسط: خوشحال بچه های مانشتی که هر چی دوس دارن اینجا مینویسن ، اما من نمی تونم یعنی نمیشه
آقامسعود یه پیشنهاد دارم ، دوباره بیاید به جمع مدیران ، هرچند موقعی که مدیر هم بودید زیاد درد دل نمیکردید
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - neilabak - 26 فروردین ۱۳۹۲ ۰۲:۴۵ ب.ظ
گاهی ناراحتی یکی انقدر حال آدمو بد میکنه که اگه اون اتفاق برای خودت میفتاد انقدر ناراحت نمیشدی
... آدم نمیدونه چکار کنه،حال خودت نیست که خوبش کنی حال یکی دیگس ،باید خوب بشه تا تو خوب بشی ...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Somayeh_Y - 26 فروردین ۱۳۹۲ ۰۹:۳۹ ب.ظ
یادمان باشد همیشه:
ذره ای حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود"
کمی کنجکاوی پشت "همینطوری پرسیدم"
قدری احساسات پشت "به من چه اصلا... "
مقداری خرد پشت "چه میدونم"
واندکی درد پشت "اشکال نداره" وجود دارد.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - yasemi - 26 فروردین ۱۳۹۲ ۰۹:۵۹ ب.ظ
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - teacherpc - 26 فروردین ۱۳۹۲ ۱۱:۴۶ ب.ظ
امروز روز خوبی داشتم
ولی شب با شنیدن خبر قبولی دوستم خیلی حسودیم شد ناراحت شدم که دکترا رتبش شده حدوده ۵۰
تا۵ دقیقه از ناراحتی مردم (اخه چرا ازش جا موندم .همش بخاطر رفتن سرکار بود کاش بی عرزه بودم نشسته بودم خوب درس خونده بودم کاش مثل اون بیکار بودم..در حسرت دیروز ) کم کم به این فکرکردم که تلاش کرده حقشه اروم شدم کم کم حسادتم به خوشحالی تبدیل شد تا جایی که این احساس بهم دست داد که انگاری خودم قبول شدم
خداوندا هیچکس را درحسرت دیروزش کوچک مکن
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - SaMiRa.e - 27 فروردین ۱۳۹۲ ۱۲:۰۷ ق.ظ
هیچ لیوانی در زندگی خالی نیست ،
حتی نیمه پر هم نیستند ؛
وقتی چشمها جور دیگر می بینند .
وقتی دوست همه جا حضور دارد،
وقتی لطفش همه جا را پر کرده
آری ... چشمها را باید شست ...
بیایید لیوانها را به کناری بگذاریم ، وقتی دریای رحمتش را کرانه نیست ...
الحمد لله رب العالمین ...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 27 فروردین ۱۳۹۲ ۱۲:۱۶ ق.ظ
ینی یه بار نشد من با بچه های محل سابقمون برم بیرون نیوفتم تو جوب...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Autumn.Folio - 27 فروردین ۱۳۹۲ ۱۲:۵۱ ق.ظ
بایداز محشر گذشت
این لجنزاری که من دیدم
سزای صخرههاست
گوهر روشندل از کان جهانی دیگراست.
عذر میخواهم پری
من نمیگنجم در آن چشمان تنگ
با دل من آسمانها نیز تنگی میکنند
روی جنگلها نمیآیم فرود
شاخ زلفی گو مباش
آب دریاها کفاف تشنهی این درد نیست
برههایت میدوند
جوی باریک عزیزم راه خود گیر و برو...
یک شب مهتاب از این تنگنای بر فراز کوهها پر میزنم
میگذارم میروم
نالهی خود میبرم
دردسر کم می کنم
چشمهایی خیره میپاید مرا
غرش تمساح میآید به گوش
کبر فرعونی و سحر سامری است
دست موسی و محمد با من است
میرویم، وعدهی آنجا که با هم روز و شب را آشتی است
صبح چندان دور نیست
شب به خیر
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - azad_ahmadi - 27 فروردین ۱۳۹۲ ۱۲:۵۵ ق.ظ
به سکوت سرد زمان، به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی، نه کسی را درد زمان
بهار مردمیها دی شد
زمان مهربانی ها طی شد
آه از این دمسردیها خدایا
نه امیدی در دل من، که گشاید مشکل من
نه فروغ روی مهی، که فروزد محفل من
نه همزبان دردآگاهی
که نالها خورد با آهی
داد از این بیدردیها خدایا
آه، دل نهم ز بیشکیبی
با فسون خود فریبی
چه فسون نافرجامی
به امید بی انجامی
وای از این افسونسازی خدایا
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Mehman - 27 فروردین ۱۳۹۲ ۱۰:۴۳ ق.ظ
چقدر خوبه که آدم تو شرایطی که داره بهش سخت میگذره و مشکلات ریز و درشت سر راهش وجود داره یکی رو داشته باشه که واسش حرف بزنه و اون هیچی نگه و سکوت کنه تا تو حرف بزنی و آروم بشی ...
نمیدونم چرا بعضییا تا شروع میکنی به صحبت و مشکلات رو میگی میخوان راه حل بدن ... بعضی وقتا آدم نیاز داره فقط بگه تا یکم از اون باری که روی دوشش هست کاسته بشه تا بتونه درست فکر کنه وتصمیم بگیره ... فقط یه گوش شنوا میخواد همین ...
Please silence now
|