|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Milad_Hosseini - 10 خرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۵۴ ب.ظ
کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نان باید و آن گاه آوازی
در قناریها نگه کن در قفس تا نیک دریابی
کز چه در آن تنگناشان باز شادیهای شیرین است
کمترین تحریری از یک زندگانی
آب، نان، آواز
ور فزونتر خواهی از آن، گاهگه پرواز
ور فزونتر خواهی از آن، شادی آغاز
ور فزونتر خواهی هم باز، بگویم باز...
آن چنان بر ما به نان و آب اینجا تنگسالی گشت
که کسی به فکر آوازی نباشد
اگر آوازی نباشد شوق پروازی نخواهد بود
شفیعی کدکنی
همایونجان شجریان با هنرنمایی تار علی قمصری هم این شعر رو خونده که گوش کردنش خالی از لطف نیست.
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
شب و روزگار بر شما خوش
امشب زودتر خوابم میاد : )
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - RASPINA - 10 خرداد ۱۳۹۹ ۱۱:۱۷ ب.ظ
من حال هیچ کاری را ندارم
واقعا شدم مرده متحرک ولی روحیه خوبی دارم
نه دنبال کارم نه روی پایان نامه ام کار می کنم
کاش پایان نامه ام تموم شده بود
یوقتایی که آدم خودش را به بیخیالی میزنه ی جور فرارهست از حجم کاری که باید انجام بده
(۱۰ خرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۵۴ ب.ظ)Milad_Hosseini نوشته شده توسط: برای دیده شدن تلاش بیجا نکن! به کمال که برسی دیده میشوی...
این امضا را وقتی میبینم فقط قسمت تلاش بیجا نکن را میبینم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - MarkLand - 11 خرداد ۱۳۹۹ ۰۱:۴۶ ق.ظ
(۱۰ خرداد ۱۳۹۹ ۱۱:۱۷ ب.ظ)RASPINA نوشته شده توسط: من حال هیچ کاری را ندارم
واقعا شدم مرده متحرک ولی روحیه خوبی دارم
نه دنبال کارم نه روی پایان نامه ام کار می کنم
کاش پایان نامه ام تموم شده بود
یوقتایی که آدم خودش را به بیخیالی میزنه ی جور فرارهست از حجم کاری که باید انجام بده
(۱۰ خرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۵۴ ب.ظ)Milad_Hosseini نوشته شده توسط: برای دیده شدن تلاش بیجا نکن! به کمال که برسی دیده میشوی...
این امضا را وقتی میبینم فقط قسمت تلاش بیجا نکن را میبینم
به نظرم هر چه زودتر پایان نامه رو به سرانجام برسونید اینجور تمرکز برای کارای دیگه دارید
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kilookiloo - 11 خرداد ۱۳۹۹ ۰۴:۱۹ ب.ظ
(۱۰ خرداد ۱۳۹۹ ۱۱:۱۷ ب.ظ)RASPINA نوشته شده توسط: واقعا شدم مرده متحرک ولی روحیه خوبی دارم
من حرکت هم نمیکنم زیاد
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ezra - 11 خرداد ۱۳۹۹ ۰۷:۴۷ ب.ظ
میخوام هدیه بفرسم به یه شهر دیگه واسه یه پسربچه ۱۵-۱۶ساله که روحیاتشم نمیدونم دقیقاً!
اگه از اینجا بخرم کلی باید پول پست بدم!
کارت هدیه بانکی یا کارت هدیه دیجیکالا مثلاً؟!
چطوره؟ کسی پیشنهاد بهتری نداره اینجا؟
چیزی به ذهنم نمیرسه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - RASPINA - 11 خرداد ۱۳۹۹ ۰۷:۵۳ ب.ظ
لباس خوبه و کارت هدیه بانکی
معمولا از وسایل دیجیتال هم استقبال می کنن
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - gogooli - 11 خرداد ۱۳۹۹ ۰۸:۳۰ ب.ظ
اولین مقاله ژورنالی ام اکسپت شد.
دو سال طول کشید! :|
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - crevice - 11 خرداد ۱۳۹۹ ۱۱:۵۳ ب.ظ
هوا خوب شده، آدم دلش میخواد تو بالکن با رکابی سولاخ سولاخ بخوابه صبح تا شب
(۱۱ خرداد ۱۳۹۹ ۰۸:۳۰ ب.ظ)gogooli نوشته شده توسط: اولین مقاله ژورنالی ام اکسپت شد.
دو سال طول کشید! :|
مبارکه، همیشه اولی خیلی طول میکشه (:
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - marvelous - 12 خرداد ۱۳۹۹ ۱۲:۵۵ ق.ظ
(۱۱ خرداد ۱۳۹۹ ۰۸:۳۰ ب.ظ)gogooli نوشته شده توسط: اولین مقاله ژورنالی ام اکسپت شد.
دو سال طول کشید! :|
تبریکات مرا بپذیرید! عالی
شما هم داداش که میخوای واسه بچه کادو بگیری بفرستی یه کتاب درست درمون بفرست.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - marvelous - 12 خرداد ۱۳۹۹ ۰۲:۰۹ ق.ظ
بازم میگم نمیخوام زندگیمو ایندکس کنم به خدا. فقط احساس میکنم دوست دارم این مسئله رو بگم. نمیدونم واقعا دارم کار درستی میکنم یا بازم دارم اشتباه میکنم. خیال داشتم از همسرم جدا بشم. یه چند روزی خیلی سردرگم بودم. مثل مار یه جورایی به خودم میپیچیدم. واقعا دوران سختی بود. نمیتونم بگم هنوز نیست. احساس نا امنی شدیدی میکنم. ولی امروز به خاطر یه سری بحثها که پیش اومد و حرفهایی که زده شد، فکر کردم باید به این زندگی مشترک یه فرصت دوباره بدم. حرفهای اونو هم گوش دادم، بزرگترا باهاش صحبت کردن و خب یه خرده احساس کردم که اونم یه جاهایی حق داره و کلا یه سوء تفاهم به وجود اومده و همین شد که تصمیم گرفتم یه فرصت دیگه به خودمون و این زندگی بدم. چیزی که امروز بحثش شد و منم خودم قبولش دارم اینه: من متاسفانه به شدت فکرم و تخیلاتم قوی کار میکنن. گاهی میشینم و طرف مقابلم رو محاکمه میکنم و واسش کفن هم میدوزم. کلا خیلی زود قضاوت میکنم و این رو اصلا دوست ندارم. من واقعا اینطوری نبودم و واقعا دلیلش رو نمیدونم چرا این بلا به سرم اومده. حالا من کاری به ایناش ندارم و وارد جزئیات نمیخوام بشم. فقط میخوام بگم احساس کردم با این سن و سالم منم دارم یه جاهایی رو اشتباه میرم.
فکر میکنم آدم نباید همیشه یه تنه به قاضی بره. همه اشتباه میکنن و این تو ذات آدمه. من نمیتونم بگم هیچ تقصیری تو به گند کشیده شدن این زندگی نداشتم. آدما گاهی باید به اشتباهات خودشون هم نگاه کنن. کورکورانه نباید قضاوت کرد و رفت جلو. خصوصا تو این دوره که تاریکی مطلقه ، بخوای کورکورانه هم بری بدبخت روزگاری. به هر حال نمیخوام برم رو منبر و نصیحت کنم. نمیخوام هم قصه ی زندگیمو ایندکس کنم. فقط دلم میخواست احساس امشبمو باهاتون درمیون بزارم. خیلی میترسم ولی دوباره اعتماد کردم. برام دعا کنید و انرژی مثبت بفرستید.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - RASPINA - 12 خرداد ۱۳۹۹ ۰۲:۱۷ ب.ظ
(۱۲ خرداد ۱۳۹۹ ۰۲:۰۹ ق.ظ)marvelous نوشته شده توسط: فکر کردم باید به این زندگی مشترک یه فرصت دوباره بدم
آفرین خیلی کار خوبی کردی
واقعا حرف زدن هم باعث رفع سوتفاهم ها میشه
من همیشه میگم آدم باید برای زندگی اش تلاش کنه و زندگی اش را بسازه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - khayyam - 12 خرداد ۱۳۹۹ ۰۵:۳۱ ب.ظ
دو روزه دیگه باز نظر عوض میشه تجربه ثابت کرده !
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Milad_Hosseini - 12 خرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۰۷ ب.ظ
یکی از بدترین صحنههای بیماری سرطان و عواقب شیمی درمانی، ریختن موهاست. سه جلسه بعد از شیمی درمانی مادرم، از هفته پیش کم کم موهاش شروع کرد به ریختن. امروز دیگه بعد از جلسه سوم شیمی درمانی وقتی گفت میلاد بیا موهام رو از ته بزن واقعا نتونستم خودمو کنترل کنم و اشکم در اومد : (
خیلی خودمو کنترل کردم ولی دیگه ماشین اصلاح رو که روشن کردن اصن گریهام گرفت و حالم بد شد، دلم میخواست زمین دهن باز کنه برم توش. با شوخی و خنده گفتم بهش "مادر من مطمئنی میخوای بزنی از ته؟" گفت آره بابا، بزن از ته. خودشم داشت میخندیدا. یهو دیدم چشاش پر از اشک شد : (
هیچی دیگه، با قلبی پاره پاره و دلی مملو از غم زدم موهاش رو از ته. یه مقدار شبیه یکی از فوتبالیستای خارجی تاج خروسی گذاشتم واسش یه مقدار خندیدم وسطاش : )
ایشالله که همیشه شاد و تندرست باشید، قدر سلامتی خودتون و مادر و پدرتون رو هم بدونید. کوچیکترین مریضی رو هم پیگیری کنید واقعا.
همین الانشم داشتم اینا رو مینوشتم قشنگ اشکم در اومد یادش افتادم.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - RASPINA - 12 خرداد ۱۳۹۹ ۱۱:۱۳ ب.ظ
(۱۲ خرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۰۷ ب.ظ)Milad_Hosseini نوشته شده توسط: یکی از بدترین صحنههای بیماری سرطان و عواقب شیمی درمانی، ریختن موهاست.
ان شالله هر چه زودتر اینروزا تموم بشه و مادرتون سلامتی اش را به دست بیارن
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - marvelous - 13 خرداد ۱۳۹۹ ۱۲:۳۱ ق.ظ
(۱۲ خرداد ۱۳۹۹ ۰۵:۳۱ ب.ظ)khayyam نوشته شده توسط: دو روزه دیگه باز نظر عوض میشه تجربه ثابت کرده !
این دفه دیگه حرف یه عمر زندگیه، شوخی نیست.
|