|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - elect - 08 شهریور ۱۳۹۸ ۰۱:۴۹ ق.ظ
......
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ezra - 08 شهریور ۱۳۹۸ ۰۲:۵۰ ق.ظ
من ارشد سیاه ترین نقطه ی زندگیم بود.
چون دوست ندارم دوباره یاد اون خاطرات تلخ برام زنده بشه, این بحث رو اسکیپ میکنم, میرم سراغ بحث بعدی.
طبق تجربیاتی که در طی تحصیل و محاوره با دانشجویان و دوستان و .. کسب کردم واسه خودم محصلان علم رو به چهار دسته ی کلی تقسیم میکنم و دسته ی پنجمی به ذهنم نرسیده! از نظر من کسانیکه پا در مسیر علم گذاشتن از این چهار دسته خارج نیستن:
۱/ علم برای افتخار؛ بچه هایی که از علم طلب حس خوش استغنا داشتن, به دنبال جایگاه های رفیع اجتماعی بودن و در کل خواستن واسه خودشون کسی باشن. علم عزت میاره و بر منکرش لعنت. حتی اگه کسب افتخار برای خود هم نبوده باشه؛ هستن خیلی ها که زحمات و سرگذشت تراژدی وارِ گذر از رنج های پدر و مادرشون رو دیدن و مصمم شدن که باقی عمرشون رو وقف پدر و مادرشون کنن و باعث افتخار و سربلندیشون باشن. کسب افتخار برای خود, برای شهر, برای روستا, برای وطن و الخ.
۲/ علم برای علم؛ بعضی بچه ها رو اگه دعوت کنی جلوی سالن تا از تلاش ها و دستآوردهای شگفت انگیز علمیشون تجلیل کنی, کلی واسشون عجیبه! "خدایا این کارا یعنی چی؟ که چی بشه؟" و واقعاً هم براشون تشویق کردن امری عجیبه و کمترین اهمیت رو داره, اَدا درنمیارن! یه نمونش همین مریم میرزاخانی که جایزه با اون اهمیت رو گرفته بوده و اصلاً عین خیالش نبود, انگار یه شاخه کرفس دادن دستش! واسه اینا منبع اصلی التذاذ خودِ ذاتِ علمه! اینا از اسکی رفتن رو موج های علم لذت میبرن.
۳/ علم برای مهارت؛ پر نوسان ترین تحصیلات رو دارن. هیچ بعید نیست در آستانه ی فارغ التحصیلی از دانشگاه انصراف بدن. برخلاف بقیه درسها, سر کلاس هایی مثل یرنامه نویسی جدی ترین دانشجوها هستن. تشنه ی پروژه هستن و حتی پروژه ی بقیه دانشجوها رو هم به گردن میگیرن, معمولاً منت میزارن واسه این کار اما هدف اصلیشون قوی تر شدنه! "خب اینا به چه دردمون میخوره؟" تکیه کلام اصلیشونه!
۴/ گیج و گول هایی که همیشه بین سه دسته ی بالا سرگردانن؛ به هر مسیری یه نوک میزنن و آخر هم هیچکاری نمیکنن! علمدار این دسته خودمم!
نکته ی مهمی که وجود داره اینه که هیشکی حق نداره و نمیتونه یکی از این دسته ها رو برتر از دیگری بدونه. چرا که مستقیماً به جهان بینی افراد برمیگرده و در لایه ی اعتقادات و باور های اشخاص جا میگیره. از باور انسان ها نمیشه مشتق و انتگرال گرفت.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - WILL - 08 شهریور ۱۳۹۸ ۱۱:۴۱ ق.ظ
(۰۸ شهریور ۱۳۹۸ ۱۲:۳۲ ق.ظ)codin نوشته شده توسط: یادمه توی این دروس معارف دانشگاه یه چیزی یاد گرفتم که خیلی خوب بود اونم هرم نیازهای (مزلو؟) بود. اینجوریه که ترتیب نیازهای انسان توش هست. مثلا کسی که گرسنه هست یا مسکن نداره نمیتونه نیازهای بعدیشو که توی قسمت های بالای هرم هست شکوفا کنه. یا کسی که نیازهای عاطفی و جنسی اش ارضا نشده همچنین. کسی که میره دنبال ؛علم؛ حتما شکمش سیر هست و زندگیش یه حداقل هایی داره والا من که نگران اجاره ام باشم چطوری برم تحقیقات کنم و مقاله بدم در راه رضای خدا؟
یه ضرب المثلی هست که میگه knowledge is the power
من میگم این چرته درستش اینه:
knowledge put in use, is the power!
همون هرم مازلو و مرز ارضا شدن یک سطح و رفتن به سطح بالاتر دست خود آدمه
اگه نیاز به مسکن داریم، میتونیم دنبال یه مسکن خیلی گرون قیمت باشیم یا مسکن ارزون
میتونیم با درک احساسات خودمون و کسب مهارت، نیازهای عاطفیمون رو بهتر اغنا کنیم
میتونیم با پایین آوردن توقع از این سطوح عبور کنیم و به خودشکوفایی برسیم
به جز شرایطی که هیچ راهی نیست مثل جنگ و بیماریهای لاعلاج و شبیه به اینها که در این شرایط هم، نمونههایی هممون دیدیم که رد شدن
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - WILL - 08 شهریور ۱۳۹۸ ۰۱:۳۸ ب.ظ
بعضی رفاقتا مثل رفاقت یه دسته گرگه که فقط امید سود اونا رو کنار هم نگه داشته
به هم اعتماد ندارن و نیازی هم به اعتماد به همدیگه ندارن
خوشحال به اعتبار موقت جمع
زمانی پشتت رو خالی می کنن که فکرشم نمیکنی
وای ازین لبخندای دروغکی و این قلبای سنگی
و این قاضی های احساساتی و این هوس بازای پر از حرص
مقلدای حرفای قشنگ و مدعی های خوش ظاهر
به قول یکی از رفقا "وای از هوس وای از هوس"
به قول اون یکی "همه حرف خوب میزنن ولی کی خوبه این وسط"
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 08 شهریور ۱۳۹۸ ۰۵:۴۵ ب.ظ
واقعا کسایی که رباتیک کار میکنن، آخر برنامه نویسی هستن ! کلا برنامه نویسی که با هر چیزی غیر از مرورگر و سیستم عامل ویندوز کار بکنه، خفنه از دید من
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Amir V - 08 شهریور ۱۳۹۸ ۰۶:۳۲ ب.ظ
وای دارم میمیرم از خنده.
احمدی نژاد تولد مایکل جکسون رو توی توییتر تبریک گفته ))))))
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Milad_Hosseini - 08 شهریور ۱۳۹۸ ۰۹:۵۳ ب.ظ
گَردِ غُربَت نَشوَد شُسته زِ دیدار غَریب
گَرچه هَر روز سَر و روی بِشوید به گُلاب
هَر دِرَختی که زِ جایَش به دِگَر جای بَرَند
بِشَوَد زو هَم آن رونَق و آن زینَت و آب
ناصر خسرو
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - codin - 09 شهریور ۱۳۹۸ ۰۸:۴۴ ق.ظ
دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت
وقت آن است که پرسی خبر از بغدادم
هیچ شک نیست که فریاد من آنجا برسد
عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم
سعدیا حب وطن گر چه حدیثیست صحیح
نتوان مرد به سختی که من این جا زادم
"سعدی"
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Amir V - 09 شهریور ۱۳۹۸ ۰۲:۰۷ ب.ظ
وقتی از آستانه پنجاه سالگیم گذشت فهمیدم هر چه زیستم اشتباه بود !
?هر چه برایم ارزش بود کم ارزش شد .
حالا می فهمم چیزی بالاتر از سلامتی، چیزی بهتر از لحظه حال ، با اهمیتتر از شادی نیست .
حالا می فهمم دستاوردهایم معادل چیزهایی که در مسیر به دست آوردن همان دست آوردها از دست دادم ، نیستند .
حالا می فهمم استرس، تشویش ، دلهره، ترس از آزمون کنکور و استخدام، اضطراب سربازی، ترس از آینده ، وحشت از عقب ماندن ، دلهره تنهایی ، نگرانی از غربت، غصه های عصر جمعه ، اول مهر ، ۱۴ فروردین ، بیکاری و . . . .
هرگز نه ماندگار بودند و نه ارزش لحظه های هدر رفته ام را داشتند .
?حالا می فهمم یک کبد سالم چند برابر فوق لیسانسم ارزشمند است .
کلیه هایم از تمامی کارهایم ، دیسک کمرم از متراژ خانه ، تراکم استخوانم از غروب های جمعه ، روحم از تمام نگرانیهایم ، زمانم از همه ناشناختههای آینده های نیامده ام ،
شادیم از تمام لحظه های عبوسم ،
امیدم از همه یاس هایم ، با ارزش تر بودند .
?حالا می فهمم چقدر موهایم قیمتی بودند
و چقدر یک ثانیه بیشتر کنار فرزندم زنده بمانم ارزش تمام شغل های دنیا را دارد .
? هیچگاه به دنبال خبرهای بد و حرفهای اعصاب خُردی نباشید . چون تمامی ندارد .
دنبال شادی باشید .
بگذارید ذهنتان نفس بکشد .
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 09 شهریور ۱۳۹۸ ۰۹:۱۶ ب.ظ
کلی گوشت و سیب زمینی و گوجه و ... خریدم که غذا درست کنم، ولی اصلا دستم به پخت و پز نمیره و اخرش خراب میشن میریزمشو دور... این چه مدل افسردگیه خدا داند ..
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - elect - 09 شهریور ۱۳۹۸ ۰۹:۳۹ ب.ظ
......
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - RASPINA - 09 شهریور ۱۳۹۸ ۱۰:۰۰ ب.ظ
(۰۸ شهریور ۱۳۹۸ ۱۲:۳۲ ق.ظ)codin نوشته شده توسط: یادمه توی این دروس معارف دانشگاه یه چیزی یاد گرفتم که خیلی خوب بود اونم هرم نیازهای (مزلو؟) بود. اینجوریه که ترتیب نیازهای انسان توش هست. مثلا کسی که گرسنه هست یا مسکن نداره نمیتونه نیازهای بعدیشو که توی قسمت های بالای هرم هست شکوفا کنه.
دقیقا من این را هم دیدم و هم تجربه کردم
مخصوصا توی کلاس رفتن ها کسانی که از ی سطح مالی بالاتر هستن سراغ ی سری کارها و کلاس های میرن
مثلا بچه های کلاس زبان امون یا خانم هایی که باهاشون باشگاه میرم هیچ کدوم قشر معمولی نیستن تلپکلیف اشون مشخصه کار و تحصیل و ...
همه با ماشین خودشون میان اصلا دغدغه پول و هزینه را ندارن
به خودشکوفایی بدون پول نمیشه رسید
++چند وقت پیش خیلی ناراحت بودم از اینکه نتونستم کار خیلی خوبی داشته باشم یا هنوز تحصیلاتم اون چیزی که میخوام نبوده رفتم باشگاه سانس کارمندای ادارات و استاتید دانشگاه بود از بس همدیگه را خانم دکتر صدا کردن بعد کلاس تو ایستگاه زدم زیر گریه
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - متینا۲۰۲۰ - ۰۹ شهریور ۱۳۹۸ ۱۰:۰۶ ب.ظ
همه چی از یاد آدم میره الا یادش که همیشه یادشه.
بدون آنکه بگذارید یادبودهای دردناک گذشته بر شما چیره گردند، به آرامی در ذهن، مرورشان کنید و از آن تجربهها، درس بیاموزید.
حسرت واقعى را آن روزى میخورى
که میبینىبه اندازه ى
سن و سالت زندگى نکرده اى...
خاطراتی هست که آدم هایش رفته اند این خاطرات غم انگیز است !
ولی آن خاطرات که آدم هایش حضور دارند ؛ اما شبیه
گذشته نیستند بسیار دردناک تر است ...
اگر همیشه به دنبال کمال و بی عیب بودن بگردی، دچار ترس می شوی!
ترس همیشه خودش را پشت کمال گرایی پنهان می کند.
با ترس هایت روبرو شو،
و درک کن که تو نیز یک انسان هستی و ضعف هایی داری.
اینطوری هم شادتر زندگی می کنی،
و هم مفیدتر هم با احساستر
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 09 شهریور ۱۳۹۸ ۱۰:۲۸ ب.ظ
(۰۹ شهریور ۱۳۹۸ ۰۹:۳۹ ب.ظ)elect نوشته شده توسط: به خفنن شدنن فک کن : ))
واقعا ! یه آدم خفن باید خوب غذا بخوره : )) نه همش بیسکویت و کیک و ...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - khayyam - 09 شهریور ۱۳۹۸ ۱۱:۲۲ ب.ظ
(۰۹ شهریور ۱۳۹۸ ۰۹:۱۶ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط: کلی گوشت و سیب زمینی و گوجه و ... خریدم که غذا درست کنم، ولی اصلا دستم به پخت و پز نمیره و اخرش خراب میشن میریزمشو دور... این چه مدل افسردگیه خدا داند ..
من شرایط زندگی تو رو نمی دونم و کاری هم ندارم ولی من خودم الان تنها زندگی می کنم نه با همخونه و نه با خانواده تا دو ماه پیش با یکی از همکلاسی های دوران دانشگاه همخونه بودم ولی به علت اختلاف هایی که بین ما اومد و هم به خاطر اینکه دیگه خسته شده بودم از دیدن پسر و همخونه پسر تصمیم گرفتم تنها زندگی کنم من دست پختم اوایل خوب نبود الانم خیلی تعریفی نداره و هیچ وقت به دست پخت یه خانم آشپز نمی رسه ولی دیگه وقتی تو تحریم هستم و قرار نیست برای من کسی غذا درست کنه سعی کردم غذاهای اصلی رو خوب درست کنم تا حد ممکن مثلا امروز استانبولی درست کردم خدایش هم خوب دراومده بود و غذاهایی مثل قورمه سبزی ، قیمه و کتلت و ماکارانی و آبگوشت اینا هم بلدم .
|