RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - انرژی مثبت - ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱۱۱:۲۷ ب.ظ
(۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ۱۱:۱۶ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط: عجب اوضاعی داریم!
واسه چی اوضاعتون خوب نیست؟!! بگید تا شاید کاری شد انجام بدیم
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - yaser_ilam_com - 28 اردیبهشت ۱۳۹۱۱۱:۲۹ ب.ظ
(۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ۱۱:۲۷ ب.ظ)انرژی مثبت نوشته شده توسط:
(28 اردیبهشت ۱۳۹۱ ۱۱:۱۶ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط: عجب اوضاعی داریم!
واسه چی اوضاعتون خوب نیست؟!! بگید تا شاید کاری شد انجام بدیم
فکر کنم منظورشون اوضاع بعضی از دوستان هست که زیاد بیتابی میکنن
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 28 اردیبهشت ۱۳۹۱۱۱:۵۲ ب.ظ
(۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ۱۱:۲۹ ب.ظ)yaser_ilam_com نوشته شده توسط:
(28 اردیبهشت ۱۳۹۱ ۱۱:۲۷ ب.ظ)انرژی مثبت نوشته شده توسط:
(28 اردیبهشت ۱۳۹۱ ۱۱:۱۶ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط: عجب اوضاعی داریم!
واسه چی اوضاعتون خوب نیست؟!! بگید تا شاید کاری شد انجام بدیم
فکر کنم منظورشون اوضاع بعضی از دوستان هست که زیاد بیتابی میکنن
کلا اوضاع همه از جمله خودم!
(۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ۱۱:۲۷ ب.ظ)انرژی مثبت نوشته شده توسط:
(28 اردیبهشت ۱۳۹۱ ۱۱:۱۶ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط: عجب اوضاعی داریم!
واسه چی اوضاعتون خوب نیست؟!! بگید تا شاید کاری شد انجام بدیم
ممنون فکر نکنم کاری از دستتون بر بیاد.
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - admin - 29 اردیبهشت ۱۳۹۱۱۲:۳۹ ق.ظ
(۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱ ۱۲:۲۲ ق.ظ)sansho نوشته شده توسط: بخدا از خوشیمون نیس اینقد بیتابی میکنیم
قشنگترین قسمت کنکور همین بیتابیهاش هست. شیطونی میگه بیام یه دفعه دیگه امتحان شرکت کنم
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Lantern - 29 اردیبهشت ۱۳۹۱۱۲:۴۱ ق.ظ
(۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱ ۱۲:۳۹ ق.ظ)admin نوشته شده توسط: قشنگترین قسمت کنکور همین بیتابیهاش هست. شیطونی میگه بیام یه دفعه دیگه امتحان شرکت کنم
دکتر جان وقتی قشنگ میشه که آخرش نتیجه خوب و دلخواه رقم بخوره. ولی اگه نتیجه خوب نباشه اونوقت انگار دنیا رو سر آدم خراب کردن!
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 29 اردیبهشت ۱۳۹۱۱۲:۵۲ ق.ظ
(۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱ ۱۲:۳۹ ق.ظ)admin نوشته شده توسط: قشیطونی میگه بیام یه دفعه دیگه امتحان شرکت کنم
واقعا! زندگی با چالش هاش زیباست.
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - uniquegirl - 29 اردیبهشت ۱۳۹۱۱۰:۲۴ ق.ظ
(۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ۰۷:۴۰ ب.ظ)Ferestadeh نوشته شده توسط:
به سراغ من اگر می آیید
دگر آهسته نیایید...
چندروزیست که فولاد شده، چینی نازک تنهایی من..
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 29 اردیبهشت ۱۳۹۱۱۱:۴۶ ق.ظ
(۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱ ۱۲:۵۲ ق.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط:
(29 اردیبهشت ۱۳۹۱ ۱۲:۳۹ ق.ظ)admin نوشته شده توسط: قشیطونی میگه بیام یه دفعه دیگه امتحان شرکت کنم
واقعا! زندگی با چالش هاش زیباست.
دیدم یه پیام اومده ها! نفهمدیم چی میگه.
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - zzsnowdrop - 29 اردیبهشت ۱۳۹۱۱۲:۴۳ ب.ظ
کودکی با پاهای برهنه، روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد!
زنی که در حال عبور از پیاده رو بود، او را دید و به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و با مهربانی به او گفت: مواظب خودت باش..
کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟!
زن لبخندی زد و پاسخ داد: نه، من فقط یکی از بنده های خدا هستم..
کودک گفت: می دانستم با او نسبتی دارید..
سئوال : آیا ما هم با خدا نسبتی داریم؟!
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 29 اردیبهشت ۱۳۹۱۰۳:۰۱ ب.ظ
شونه آدم که هیچی
شونه تخم مرغم پیدا نمیشه سرمونو بذاریم روش یه دل سیر گریه کنیم !
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Msccom - 29 اردیبهشت ۱۳۹۱۰۳:۵۳ ب.ظ
بالاخره هر آغازی
فقط ادامه ایست
و کتاب حوادث
همیشه از نیمه ی آن باز می شود...
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - yaser_ilam_com - 29 اردیبهشت ۱۳۹۱۰۷:۴۴ ب.ظ
همیشه اغاز راه دشوار است عقاب در اغاز پر کشیدن پر میزند ولی در اوج حتی از بال زدن هم بی نیاز است................
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fo-eng - 29 اردیبهشت ۱۳۹۱۰۹:۵۸ ب.ظ
همیشه به ما گفتند :
به اندازه ی گلیم هایتان(پایتان را دراز کنید)
و به اندازه ی دهان هایتان(لقمه بردارید)
اماهیچ موقع
حرفی از وسعت آرزو هایمان نزدند !
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - homa - 29 اردیبهشت ۱۳۹۱۱۱:۳۵ ب.ظ
شما شاهکار زندگی خودتان هستید.
باید در ذهنتان روشن کنید که دقیقاً چه چیزی می خواهید. هر چیزی را بیشتر به آن فکر کنید زودتر آن را بدست میاورید.
احساسات منفی شما باعث میشوند تا به آن چیزی که میخواهید نرسید.....
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - yaser_ilam_com - 29 اردیبهشت ۱۳۹۱۱۱:۴۸ ب.ظ
خداشناسترین فرد روی زمین
روزی فردی از خدا پرسید خداشناس ترین انسان روی زمین کیست ، خدا گفت پیرزنی در مکانی دور افتاده و محروم
فرد راه افتاد رفت و پیر زنو پیدا کرد. دید که پیرزن مشغول ریسندگیه
تعجب کرد ،از او پرسید خدارو چطور شناختی؟
پیر زن گفت سخت نبود فقط کمی فک کردم
با خودم فکر کردم اگه حتما باید شخصی این چرخ ریسندگی ساده رو اداره کنه حتما جهان به این بزرگی هم باید مدیری داشته باشه