|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - nikou - 08 فروردین ۱۳۹۱ ۰۸:۰۵ ب.ظ
همیشه یک ذره حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود" ،یک کم کنجکاوی پشت "همین طوری پرسیدم" ،قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" ،مقداری خرد پشت "چه بدونم" و اندکی درد پشت "اشکالی ندارد" هست . . .
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Masoud05 - 08 فروردین ۱۳۹۱ ۰۸:۴۱ ب.ظ
سیستم اعتبار مانشت نیاز به تغییرات اساسی داره و قبلا هم بحث زیاد راجع به اون شده . یکی از پیشنهادات من این بود که میزان مقبولیت شخصی باشه و نمایش داده نشه ( فقط خود شخص اونو ببینه ) . ممکنه بگید که خوبه که کاربرهای برتر رو شناسایی کنیم تا بشه بهتر از ارسال های اونا استفاده کنیم که در این مورد تعداد پاسخ های کامل + تعداد سپاس ها کافیه .
یکی دیگه از پیشنهاداتم این بود که به ارسال های درسی نباید منفی داده بشه ( یا مثبت و یا خنثی ) که این مورد تا حدی عملی شده .
مورد دیگه ای که پیشنهاد میشه اینه که تعداد منفی هر شخص در هر تاپیک قابل بررسی باشه و بتونیم تشخیص بدیم که اگه شخصی فرضا به بیش از ۷۵% ارسالها منفی داد یعنی دوست داره موضوع رو به چالش بکشونه . ( همین مورد هم میتونیم در مورد غرض شخصی استفاده کرد ) .
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Parva - 09 فروردین ۱۳۹۱ ۰۱:۲۹ ق.ظ
دقیقا با نظر دوستان در مورد منفی و مثبت دادن موافقم
ولی اوایل برام سخت بود که واسه یه شعر و متن منفی بگیرم به تدریج برام بی اهمیت شد چون اینو در نظر گرفتم که هر کاربری تو + یا - دادن اختیار تام داره و شاید نوشته ی من اون لحظه با شرایط روحی ایشون سازگار نبوده ، پس زیاد خودتون رو اذیت نکنین.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - انرژی مثبت - ۰۹ فروردین ۱۳۹۱ ۰۱:۴۰ ق.ظ
بعضی وقتا چقدر دیر برخی چیزا رو می فهمیم و گاهی هیچ وقت نمی فهمیم و بدتر از اون وقتیه که نمی خوایم بفهمیم یا بهتر بگم باور کنیم!!!
خیلی گنگ بود می دونم. مهم نیست.
(۰۸ فروردین ۱۳۹۱ ۰۸:۰۵ ب.ظ)nikou نوشته شده توسط: همیشه یک ذره حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود" ،یک کم کنجکاوی پشت "همین طوری پرسیدم" ،قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" ،مقداری خرد پشت "چه بدونم" و اندکی درد پشت "اشکالی ندارد" هست . . .
زیبا بود. چیزی که شاید کمتر بهش توجه بشه.
اقا مسعودم مثل این که از سفر برگشتند البته نمی دونم منتظر چی هستند؟! شاید نتایج کنکور و شاید ...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sasanlive - 09 فروردین ۱۳۹۱ ۰۱:۵۳ ق.ظ
(۰۹ فروردین ۱۳۹۱ ۰۱:۴۰ ق.ظ)انرژی مثبت نوشته شده توسط: بعضی وقتا چقدر دیر برخی چیزا رو می فهمیم و گاهی هیچ وقت نمی فهمیم و بدتر از اون وقتیه که نمی خوایم بفهمیم یا بهتر بگم باور کنیم!!!
خیلی گنگ بود می دونم. مهم نیست.
باید یاد بگیریم از کنار خیلی از مسائل بی تفاوت عبور کنیم.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - nikou - 09 فروردین ۱۳۹۱ ۰۲:۲۲ ق.ظ
(۰۹ فروردین ۱۳۹۱ ۰۱:۴۰ ق.ظ)انرژی مثبت نوشته شده توسط: بعضی وقتا چقدر دیر برخی چیزا رو می فهمیم و گاهی هیچ وقت نمی فهمیم و بدتر از اون وقتیه که نمی خوایم بفهمیم یا بهتر بگم باور کنیم!!!
خیلی گنگ بود می دونم. مهم نیست.
دقیقا من الان این حالتی ام!بین باور و ناباوری!
یا شاید دوست ندارم باور کنم . . .
سخته . . .
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ec_a_j - 09 فروردین ۱۳۹۱ ۰۵:۲۵ ق.ظ
آدمک من
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - یاقوت سرخ - ۰۹ فروردین ۱۳۹۱ ۰۹:۱۷ ق.ظ
دلم تنگه خیلی چیزیاست. خونمون، حیاطمون، بابام و مامانم، کوه قشنگ رو به روی خونمون، خواهر زاده هام که همش خونه ی ما پلاس بودن...
بیا ببین که وسعت تنهایی من چقدر بزرگ است ...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - انرژی مثبت - ۰۹ فروردین ۱۳۹۱ ۰۱:۴۴ ب.ظ
اوخ اوخ دوباره که غم و غصه شد
تنها چیزی که واسش ارزش قائل نمی شم وقته هنوز نفهمیدم چرا؟! چرا گاهی وقتا که چه عرض کنم همش در فکر اینیم که این دوره بگذره یا دوره بعد بیاد. خوبه می دونم یه بار بیشتر زندگی نمی کنم!!!!! فکر کنم اگه مثل خیلی قدیما بود که چند هزار سال عمر می کردیم دیگه نمی دونم چیکار می کردم!!!!!!!!!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 09 فروردین ۱۳۹۱ ۰۳:۴۰ ب.ظ
(۰۹ فروردین ۱۳۹۱ ۰۹:۵۴ ق.ظ)Aurora نوشته شده توسط: نمی دونم اصلا نمیتونم سراغ درس برم.افکارم رو نمیتونم متمرکز کنم. هزار تا فکر و خیال میاد سراغم. فکر میکنم وقتم کمه از یک طرف هم وقتم رو هدر میدم. حسابی قاطی کردم.
از یک طرف هم فکر و خیال پیدا کردن کار میاد سراغم. که چیکار کنم. نمیتونم درست تصمیم بگیرم.
یکم زیادی استرسی شدین...
سعی کنید ریشه ی افکارتون رو پیدا کنید تا فکرتون آروم بشه...
برای کار هم بدونید اگه جای خوبی قبول بشین کار جای خوبی هم استخدام میشین!!!
پس به جای فکر کردن به کار به درس خوندن فکر کنید و مطمئن باشید نتیجه میگیرید!!!
|
رفته بر باد ، مانده در یاد - - rasool - - 09 فروردین ۱۳۹۱ ۰۸:۰۳ ب.ظ
چه می شود کرد. و چه توان کرد. زندگی جریان دارد چون آب روان ، و تا شقایق هست زندگی باید کرد.
و به قول سهراب زندگی چون سیبی است که گاز باید زد. اون هم با پوست. نمی دونم شاید بیشتر همین پوست سیبه باشه که باعث ساختن انسان می شه.
گاهی اتفاقات عجیبی می افته.
و گاهی ...
راست گفت دکتر شریعتی که :
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود، نمی شود که نمی شود
گه جور می شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود
چه حکمتیه!؟
چی بگم ؟!
سال ... و۹۰ و ۹۱ و ۹۲ و ۹۳ و ... همین طور در گذرند.
این راه بی نهایت ، شُکریست با شکایت ...
کاش با گذشت عمر ، بهتر بشیم.
و انسانیت پا بگیره در من ... این گل نو شکفته
گاهی صبرکردن خیلی سخت می شه . خیلی . (و این صبر و انتظار و ماندن ، حکایتها دارد)
خودش فرمود : "ان الله مع الصابرین" یعنی من با صابرین هستم. و این کلی واسم دلگرمیه! دیگه تا خودش هست ، غیر را چه حاجت ...
.
.
.
و البته :
هزار عیب و دو صد نقص در وجود من است
تو با نگـــــاه محـــــبت مـــــرا تمــــــاشا کن
بگذریم.
داشتم مطالب آقای روحی رو می خوندم . دیدم درباره ی مادر نوشته . انصافا حق مطلب رو ادا کرده :
" مادرهمیشه نیست که نازت کند به مهر
مادرهمیشه نیست ، عزیزم به هوش باش
دل واژه های خسته او را به گوش باش
آیینه روزگار رفته بر او فاش می کند
بشنو صدای آینه را و خموش باش
نیش از چه میزنی به زبان قلب مهربان
بر زخمهای کهنه دوران تو نوش باش
آواز زیر لبش روح می برد ز تنم
روحی به گوش جان شنوای سروش باش
داشتم بازم مثل خیلی قبلها به عشق مادر نسبت به فرزندش فکر می کردم
و اینکه آیا این رابطه کاملا غریزیه یا کاملا عاشقانه و یا هردوش
اتفاقا تو همین روزا روی تکه تخته ای زدم زیر بالکن ،رابطه صمیمانه دوتا یاکریم خشگل رو با دو تا جوجه قشنگشون می بینم
و چه رابطه دلربایانه ای!!!
خوب اگه بحث عشق باشه پس یاکریم هم عاشق جوجشه؟
قبل از اینکه به دنیا بیان هروز دوازده ساعت کامل روی تخمها میخوابه بدون آب و غذا و بدون هیچ تفریحی حتی بدون تلوزیون نگاه کردن و گشت و گذار تو خیابونای خلوت. تازه بعد از به دنیا اومدنشون هم زحمتش بیشتر میشه
برو بگرد بچرخ غذا پیدا کن بیار بریز تو دهن جوجه
واقعا یا کریم از این کاراش لذت میبره؟ یا داره رفع تکلیف میکنه ؟ فرق ماجرا ۱۸۰ درجست
از زمین تا آسمون
از تکلیف تا عشق
و اما مادر
خب از زحماتهای یاکریمانه اش که بگذریم مادر
راضیه ساکت باشه تا بچه ها فریاد بزنن
راضیه ساکن باشه تا بچه ها حرکت کنن
راضیه همه زندگیشو فدای بچه ها کنه
راضیه همه عمرشو بده برای یه لحظه بیشتر بودن بچه ها
و از همه مهمتر راضیه کنار بشینه تا بچه ها عاشق باشن
آیا اون پرنده ها هم ............
آیا اینها نشانه ی ..........
و اما :
ما می تونیم حد اقل دوبار متولد بشیم
یکبار از عدم به هستی به واسطه قلب مهربان مادر
و یکبار هم از هستی به اوج آفرینش به واسطه اراده و خواست خودمون
که به نظرم دومی ارزشمندتره چون خودمون زاینده و زائیده ی خودمون هستیم
آرزوی اینکه همگی روزی مادر مهربان خویش باشیم "
(روحی)
بله
درسته
من ناچیز هم ، گویم :
به امید تولد ثانی و دوباره ی همه.
یعنی همه از نقص خود بمیریم و به انسانیت زنده شویم.
هرچند کاریست بس دشوار که تلاش و همتی صدچندان می طلبد اما خدایی هست در همین نزدیکی که فرمود : " ان مع العسر یسرا "
آری ،
پشت دریاها شهریست ،
قایقی باید ساخت.
حرفها داشتم و دارم . افسوس که مجالی نیست ...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fatima1537 - 09 فروردین ۱۳۹۱ ۰۸:۱۳ ب.ظ
(۰۹ فروردین ۱۳۹۱ ۰۸:۰۳ ب.ظ)Ferestadeh نوشته شده توسط: حرفها داشتم و دارم . افسوس که مجالی نیست ...
حرفهاتون رو بزنید ما گوش میکنیم ! هر وقت مجال کردید بیاید و بنویسید هستند کسانی مثل من که بخونن
مطلبتون در مورد مادر عااالی بود
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - - rasool - - 09 فروردین ۱۳۹۱ ۰۸:۱۶ ب.ظ
(۰۹ فروردین ۱۳۹۱ ۰۸:۱۳ ب.ظ)fatima1537 نوشته شده توسط: مطلبتون در مورد مادر عااالی بود
سپاس.
اما مطلب مادر (یعنی متن آبی آخر)، از آقای روحی بود. نه من .
وبلاگ ایشون :
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
(۰۹ فروردین ۱۳۹۱ ۰۸:۱۳ ب.ظ)fatima1537 نوشته شده توسط: حرفهاتون رو بزنید ما گوش میکنیم !
سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان
یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - zzsnowdrop - 09 فروردین ۱۳۹۱ ۰۸:۳۶ ب.ظ
زندگی...
زندگی یک آرزوی دور نیست
زندگی یک جست و جوی کور نیست
زیستن در پیله ی پروانه چیست؟!
زندگی کن زندگی افسانه نیست.
گوش کن...!!
دریا صدایت میزند!
هر چه ناپیدا صدایت می زند!
جنگل خاموش میداند تو را.
با صدایی سبز می خواند تو را.
آتشی در جان توست.
قمری تنها پی دستان توست.
پیله ی پروانه از دنیا جداست.
زندگی یک مقصد بی انتهاست.
هیچ جایی انتهای راه نیست!
این تمامش ماجرای زندگیست...!!!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - یاقوت سرخ - ۰۹ فروردین ۱۳۹۱ ۰۸:۵۹ ب.ظ
من هم می خوام اینجا یه چیزی بنویسم. اینکه الان تنهای تنها تو خونه ام نشستم و برای آینده ای دور و نزدیک برنامه ریزی می کنم. با اینکه نمی دونم چی پیش میاد ولی دوست دارم اون چیزی که می خوام و صد البته به صلاحمه پیش بیاد. یادش بخیر سال ۸۹ چقدر واسه کنکور درس خوندم، شب و روز ...
باور کنید وقتی کنکور دادم و خواستم کتاب هامو جمع کنم دلم نمیومد، اشک تو چشام جمع شده بود... چقدر تو دوران پشت کنکور ماجرا واسم پیش اومد. تلخ و شیرین... همش واسم خاطره شد. درسته نتیجه خوبی نگرفتم ولی خیلی چیزا یاد گرفتم و به خیلی چیزا رسیدم.
بعد کنکور بلافاصله شاغل شدم، محل زندگیم عوض شد، شرایط زندگیم از این رو به اون رو شد.خلاصه اینی شدم که الان هستم.
من عاشق درس خوندنم، بخدا اگه تمام ثروت دنیا رو بهم بدن و بگن دیگه سراغ کتاب و دانشگاه و درس و استاد نرو قبول نمی کنم. نمی تونم به این فکر کنم یه روزی بدون کتاب هام سر کنم.
به یاری خدا امسال دوباره شروع کردم به درس خوندن، یکم سخته چون خسته بر می گردم، آخر هفته ها هم باید بشینم درس بخونم و خلاصه از خیلی چیزا باید چشم پوشی کرد. سعی می کنم اشتباهات دو سال پیش رو تکرار نکنم. با دقت جلو برم و تمام حواسم رو روی درسا بذارم. ان شا الله امسال دیگه شاخ کنکور رو می شکونم.
از صمیم قلب واسه همه اونهایی که عاشق علم آموختن هستن دعا می کنم.
آخیش دلم وا شد
|