|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 29 اسفند ۱۳۹۰ ۰۱:۰۴ ق.ظ
روزی جوان ثروتمندی نزد استادی رفت و گفت:
عشق را چگونه بیابم تا زندگانی نیکویی داشته باشم؟
استاد مرد جوان را به کنار پنجره برد و گفت: پشت پنجره چه میبینی؟
مرد گفت: آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد.
سپس استاد آینه بزرگی به او نشان داد و گفت: اکنون چه میبینی؟
مرد گفت: فقط خودم را میبینم.
استاد گفت: اکنون دیگران را نمیتوانی ببینی.
آینه و شیشه هر دو از یک ماده اولیه ساخته شدهاند،
اما آینه لایه نازکی از نقره در پشت خود دارد و در نتیجه چیزی جز شخص خود را نمیبینی.
خوب فکر کن!
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را میبیند و به آنها احساس محبت میکند،
اما وقتی از نقره یا جیوه (یعنی ثروت) پوشیده میشود، تنها خودش را میبیند.
اکنون به خاطر بسپار: تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلوی چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و همه را دوستشان بداری اینبار نه به خاطر خودت بلکه به خاطر خدا .
آنگاه خواهی دانست که" عشق" یعنی دوست داشتن دیگران
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fatima1537 - 29 اسفند ۱۳۹۰ ۰۴:۱۱ ب.ظ
(۲۸ اسفند ۱۳۹۰ ۱۱:۳۵ ب.ظ)ec_a_j نوشته شده توسط: سلام
نزدیک عیده نمیخوام بهتون انرژی منفی بدم
ولی دوستان حالم خیلی بده
خیلی خیلی خیلی بد
برام دعا کنین
ممنون
زندگی فراز و فرود زیاد داره. برای همه روزهای بد و خوب هست . اگرصبر داشته باشید روزهای خوبش هم میرسه . یه کار دیگه هم اینه که خودمون هم ذهنیتمون رو نسبت به مشکلات عوض کنیم.تلاشمون رو بیشتر کنیم.سخت تر از مشکلات باشیم.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - انرژی مثبت - ۲۹ اسفند ۱۳۹۰ ۰۸:۰۵ ب.ظ
خدا رو شکر! خونه تکونی ما هم تموم شد
پیشاپیش عید مبارک
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - farazin - 29 اسفند ۱۳۹۰ ۰۸:۲۵ ب.ظ
(۲۹ اسفند ۱۳۹۰ ۰۸:۰۵ ب.ظ)انرژی مثبت نوشته شده توسط: خدا رو شکر! خونه تکونی ما هم تموم شد
پیشاپیش عید مبارک
رو میز ناهار خوری چندتا لکه مونده اونارم پاک کن
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 29 اسفند ۱۳۹۰ ۱۰:۰۵ ب.ظ
یه پرستار استرالیایی بزرگترین حسرتهای آدمهای در حال مرگ رو جمع کرده و پنج حسرت رو که بین بیشتر آدمها مشترک بوده منتشرکرده
اولین حسرت: کاش جراتاش رو داشتم اون جوری زندگی میکردم که میخواستم٬ نه اون جوری که دیگران ازم توقع داشتن
حسرت دوم: کاش این قدر سخت کار نمیکردم
حسرت سوم: کاش شجاعتاش رو داشتم که احساساتام رو به صدای بلند بگم
حسرت چهارم: کاش رابطههام رو با دوستام حفظ میکردم
حسرت پنجم: کاش شادتر میبودم
...
دعا میکنم هیچ مانشتی ای تو سال جدید به آرزو هاش برسه ( مخصوصا ً بزرگترین اونا)
...
سال نوی همگی تا ۱۱ ساعت و ۴۵ دقیقه دیگه مبارک!!!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ec_a_j - 29 اسفند ۱۳۹۰ ۱۱:۱۳ ب.ظ
یه آدمک شاد به نشونه امیدواری من
سال نو تون مبارک مانشتی ها..............
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fatima1537 - 29 اسفند ۱۳۹۰ ۱۱:۱۶ ب.ظ
آهان این درست شد امیدواری.امیدتون به خداباشه ، دیر یا زود جوابتونو میده.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - homa - 01 فروردین ۱۳۹۱ ۰۱:۰۷ ق.ظ
پنجره را باز کن
و از این هوای مطبوع بارانی لذت ببر ...
خوشبختانه
باران ارث پدر هیچکس نیست
(حسین پناهی)
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 01 فروردین ۱۳۹۱ ۰۲:۰۸ ق.ظ
اینا رو دل تنگ گفت تا یکم دل تنگ بقیه تو سال جدید بخنده :
برترین اعترافات احمقانه مردم:
اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!!!!
تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!!!!
-------------------------------------
اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای ...
گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده
-------------------------------------
چند روز پیش دختر خالم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود ... بهش اس ام اس(!) زدم گوشیت جا گذاشتی!!!!!!!
-------------------------------------
بچه بودم از خواب که بیدار میشودم چشمام که قی میکرد از مامانم میپرسیدم چرا چشمام صبح که از خواب پا میشم توش آشغاله؟ مامانم که خودش دلیلشو نمیدونست بهم میگفت پسرم چون روزا شیطونی میکنی شبا شیطون میاد پی پی میکنه تو چشات منم یک شب تا صبح بیدار موندم تا ببینم شیطون کی میاد پی پی کنه تو چشمام....
-------------------------------------
چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگارو روی گوشیم خاموش کردم (!!) و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت کردم تو باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم
-------------------------------------
اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم بود
همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم از یه تخم مرغ خام آورده بودم که بزنم بخندیم! این اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی کردن تخم مرغارو میزدن به تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته ! ترکید رو تخته پاشید همه جا رو لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی بود ؟!!؟ هیچکی هیچی نگفت با این که میدونستن کار منه خلاصه از ته کلاس ۴ ۵ نفر شلوغو آورد بیرون مثل سگ زدشون ولی نگفتن کار من بود ! چون شاگرد زرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم !
وقتی از کلاس اومدیم بیرون تا دو کیلومتر به صورت چهار نعل فرار کردم آخرم سر کوچه گرفتن مث سگ زدنم !
-------------------------------------
در اقدامی شجاعانه اعتراف می کنم که از درس تنظیم خانواده افتادم . اونم فقط به این خاطر که در جواب سوال احمقانه استادم که بهم گفت مگه این کلاس جای خوابه ؟ خیلی صمیمی و خرم گفتم : بیخیال استاد . کی تا حالا ۸ صبح خانوادش تنظیم شده !!!!!! کلاس رفت رو هوا استادم منو انداخت بیرون تا کم نیاورده باشه
-------------------------------------
اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده ...ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم
-------------------------------------
اعتراف میکنم سر فینال جام جهانی تا لحظهای که اسپانیا گل زد فکر میکردم اسپانیا نارنجیه، هلند آبی، گل هم که زد کلی لعنت فرستادم به هلند، بعد گل رو صفحه نوشت اسپانیا ۱ - هلند ۰ ، تازه فهمیدم کل بازی داشتم اشتباه فحش میدادم
-------------------------------------
اعتراف می کنم وقتی داداشم دو ماهش بود رفتم خندون تو آشپزخونه، مامانم گفت نارنگیتو خوردی؟ گفتم آره، تازه به آرشم دادم!
بیچاره مامانم بدو بدو رفت نارنگی رو از حلقش کشید بیرون! :دی
-------------------------------------
اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده :دی
-------------------------------------
اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون...بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت....گفتم منم همینطور....گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش
و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم....
-------------------------------------
اون زمان که از این نوشابه شیشه ای ها بود یه روز خواستم یه شیشه که اضاف اومده بود رو بذارم تو در یخچال دیدم بلنده جا نمیشه. درش آوردم یکمش رو خوردم دوباره گذاشتم، در کمال تعجب دیدم نه، بازم جا نمیشه !!!!
(این آخریش واسه دوستم اتفاق افتاد...اونم جلوس چشام )
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - narges_r - 01 فروردین ۱۳۹۱ ۰۴:۴۹ ق.ظ
خدایا....
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 01 فروردین ۱۳۹۱ ۱۱:۱۶ ق.ظ
بچه های مانشــــــت...عید همگی مبارک...!!!!
عید و خواب موندم.....
ولی اگه بگم با چی بیدار شدم این پست رو به "جک و طنز" منتقل میکنید...!!!
...
مامانم دینامیت کپسولی زد..!!!!!!!!!!!!!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - nikou - 01 فروردین ۱۳۹۱ ۰۳:۰۴ ب.ظ
خیلی از یخ کردن های ما از سرما نیست...
لحن بعضیا زمستونیه...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fatima1537 - 01 فروردین ۱۳۹۱ ۰۳:۳۰ ب.ظ
(۰۱ فروردین ۱۳۹۱ ۱۱:۱۶ ق.ظ)esisonic نوشته شده توسط: بچه های مانشــــــت...عید همگی مبارک...!!!!
عید شما و همه بچه های گل مانشت مبارک.کل ایام امسال و هرسال زندگی به کامتان
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - diligent - 01 فروردین ۱۳۹۱ ۰۴:۱۳ ب.ظ
منم خواب بودم و هیچ چیز نتونست منو بیدار کنه
عید همه دوستان گل مبارک
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 01 فروردین ۱۳۹۱ ۰۴:۱۸ ب.ظ
دل تنگم داره داد میزنه :
می خوام مدار الکتریکی بخونم...ولی هیچی نمی فهمــــــــــم!!!!
...
...
چی کار کنم؟؟؟...دارم میـمـیـرم...
|