|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 15 دى ۱۳۹۵ ۰۲:۱۱ ق.ظ
دارم فکر میکنم اگه فکرمیکنم به اون فکرم اگه حقیقی بشه چه شودااآ اونوقت من میمیرم از ذوووووق یا عکس العملم چی میتونه باشه یا یه معجزس ینی...اصن کاش فردا که از خواب پا میشم حقیقی بشه...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - SepidehP - 15 دى ۱۳۹۵ ۰۲:۱۹ ق.ظ
(۱۵ دى ۱۳۹۵ ۰۲:۱۱ ق.ظ)Menrva نوشته شده توسط: دارم فکر میکنم اگه فکرمیکنم به اون فکرم اگه حقیقی بشه چه شودااآ اونوقت من میمیرم از ذوووووق یا عکس العملم چی میتونه باشه یا یه معجزس ینی...اصن کاش فردا که از خواب پا میشم حقیقی بشه...
یاد "امیلی" افتادم. امیلی دختر دره های سبز
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 15 دى ۱۳۹۵ ۰۲:۲۱ ق.ظ
(۱۵ دى ۱۳۹۵ ۰۲:۱۹ ق.ظ)SepidehP نوشته شده توسط: (15 دى ۱۳۹۵ ۰۲:۱۱ ق.ظ)Menrva نوشته شده توسط: دارم فکر میکنم اگه فکرمیکنم به اون فکرم اگه حقیقی بشه چه شودااآ اونوقت من میمیرم از ذوووووق یا عکس العملم چی میتونه باشه یا یه معجزس ینی...اصن کاش فردا که از خواب پا میشم حقیقی بشه...
یاد "امیلی" افتادم. امیلی دختر دره های سبز
جدی چ باحال ...چراااا؟ کارتونه؟
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - khayyam - 15 دى ۱۳۹۵ ۰۲:۲۵ ق.ظ
یاد عدد ۲۸ افتادم همین الان ...
معنی داره این عدد برای من
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - SepidehP - 15 دى ۱۳۹۵ ۰۲:۳۳ ق.ظ
(۱۵ دى ۱۳۹۵ ۰۲:۲۱ ق.ظ)Menrva نوشته شده توسط: (15 دى ۱۳۹۵ ۰۲:۱۹ ق.ظ)SepidehP نوشته شده توسط: (15 دى ۱۳۹۵ ۰۲:۱۱ ق.ظ)Menrva نوشته شده توسط: دارم فکر میکنم اگه فکرمیکنم به اون فکرم اگه حقیقی بشه چه شودااآ اونوقت من میمیرم از ذوووووق یا عکس العملم چی میتونه باشه یا یه معجزس ینی...اصن کاش فردا که از خواب پا میشم حقیقی بشه...
یاد "امیلی" افتادم. امیلی دختر دره های سبز
جدی چ باحال ...چراااا؟ کارتونه؟
وووااای یادت نمیاااااد مگه؟؟... سریال بود... مث آن شرلی و ایناااا... امیلی شاعر بود با دوتا خاله ش و دایی ش زندگی می کرد تو یه عمااارت....
رمانش دو جلدیه...از لوسی مود مونتگمری... خیلی دوستش دااارم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 15 دى ۱۳۹۵ ۰۲:۳۸ ق.ظ
اینقدر دوست دااآااارم کتاب بنویسمممم اما قطعات ادبیمکلمات ادبیم صعیفه نمیدونم از کجاش باید شروع کنم مینویسم اما شروعش خوب نیست نمیدونم چجوری شروع کنم اما پایانش رو گاهی میتونم بعد وسطاش یدفه حس نوشتن میره اما همچنان توی مغزم هستا انگار مغزم توش دارم با مداد مینویسم اما رو کاغذ اون وسطا سفید میشه... دوستم بهم گفت مینروا نوشتهات بهمبده بدم به ناشر اما خودم حس میگنم نوشتهامُ ناشر بخونهذمیخنده باخودش و میگه این چرندیات چیه نوشته خلاصه کلی ابروممیره نویسنده شدن هم ارزوست
اینو چند وقت پیشا نوشتم در وصف یکی از دوستام ... کلی باهام دردل میکرد خیلی ناراحت بود از ناراحتیش اینقدر ناراحت شدم تاحدی که منوجو گرفتو دست به قلم شدم :-))) وقتی به خودش نشون دادم خیلی خوشش اومد بااینکه فکرشم نمیکردم...
***
----- درخشندگی قطراتی که از چشمان سیاهت چون مروارید بر صورت اندوهگین و آرامت میچکد همانند قطرات باران بهاریست که بر روی ماسه ها می نشیند.. ماسه های ساحل را درخشان می کند و دل سرد ماسه ها را گرم میکند...بر دل صدف ها جای می گیرد و تبدیل به مروارید گرانبهایی میشود...
وقتی که اشکهایت در دیدگان درخشان تو می درخشد، بی اختیار به یاد شبنم هایی می افتم که بر روی گلبرگهای نرم و لطیف زیر اشعه کمرنگ صبحگاهی تلألؤ خاصی دارد...
فقط نمیدانم این اشکهای چون مرواریدت که از دل پرحرارت و مهربانت از دیدگان زیبایت میچکد اشکهای عشق است یا ندامت ...
***
(۱۵ دى ۱۳۹۵ ۰۲:۳۳ ق.ظ)SepidehP نوشته شده توسط: وووااای یادت نمیاااااد مگه؟؟... سریال بود... مث آن شرلی و ایناااا... امیلی شاعر بود با دوتا خاله ش و دایی ش زندگی می کرد تو یه عمااارت....
رمانش دو جلدیه...از لوسی مود مونتگمری... خیلی دوستش دااارم
اهآااااآا یه چیزایی داره یادم میاد همون که چندتا خواهر بودننن؟
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - SepidehP - 15 دى ۱۳۹۵ ۰۲:۴۸ ق.ظ
(۱۵ دى ۱۳۹۵ ۰۲:۳۸ ق.ظ)Menrva نوشته شده توسط: ***
----- درخشندگی قطراتی که از چشمان سیاهت چون مروارید بر صورت اندوهگین و آرامت میچکد همانند قطرات باران بهاریست که بر روی ماسه ها می نشیند.. ماسه های ساحل را درخشان می کند و دل سرد ماسه ها را گرم میکند...
بر دل صدف ها جای می گیرد و تبدیل به مروارید گرانبهایی میشود...
وقتی که اشکهایت در دیدگان درخشان تو می درخشد، بی اختیار به یاد شبنم هایی می افتم که بر روی گلبرگهای نرم و لطیف زیر اشعه کمرنگ صبحگاهی تلألؤ خاصی دارد...
فقط نمیدانم این اشکهای چون مرواریدت که از دل پرحرارت و مهربانت از دیدگان زیبایت میچکد اشکهای عشق است یا ندامت ...
***
دیدی گفتمممم.... نوشتنتم شبیه نوشته های امیییلیییه
(۱۵ دى ۱۳۹۵ ۰۲:۳۸ ق.ظ)Menrva نوشته شده توسط: (15 دى ۱۳۹۵ ۰۲:۳۳ ق.ظ)SepidehP نوشته شده توسط: وووااای یادت نمیاااااد مگه؟؟... سریال بود... مث آن شرلی و ایناااا... امیلی شاعر بود با دوتا خاله ش و دایی ش زندگی می کرد تو یه عمااارت....
رمانش دو جلدیه...از لوسی مود مونتگمری... خیلی دوستش دااارم
اهآااااآا یه چیزایی داره یادم میاد همون که چندتا خواهر بودننن؟
نه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 15 دى ۱۳۹۵ ۰۲:۵۴ ق.ظ
اونجاس بالا زیر ستاره
اگهههه ببینم کارتونش یادممم میاد اما یه خاله دایی عمارت اینایی یادمه یه چیزایی
امااااا ذوووووق کردمممممم منو یاد امیلی که شاعره انداخت ناجور ذوق کردما حس خوب دادی بهم.
[[ چند شبیِ خوابم بهم خورده دیر خوابم میبره واقعا چراشایدم بخاطر سیب زمینیِ یا مقاومت بدنم رفته بالا نسبت به بی خوابی علامت سوالم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 15 دى ۱۳۹۵ ۰۲:۲۹ ب.ظ
(۱۵ دى ۱۳۹۵ ۰۲:۴۸ ق.ظ)SepidehP نوشته شده توسط: دیدی گفتمممم.... نوشتنتم شبیه نوشته های امیییلیییه
اینو تازه دیدمم وااااااای سپیدهههههههه واقعااااااااا چ جالبببببب واآای چ خووووب مردمممممممممم از ذوووووووووووقققققق وای چقدرخپووووب کلی خوشحال شدم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - احسان مومنی - ۱۵ دى ۱۳۹۵ ۰۴:۵۴ ب.ظ
دوستان ی سوال، به دل تنگ و تاپیک ربطی نداره، اما چون ورود و خروج تاپیک زیاده میپرسم
کسی از دوستان از درس "اینترنت اشیاء"ی که تو دانشگاه علم و صنعت ، دکتر جلالی ارائه میدن، خبر داره؟
در مورد سرفصل، منابع و ...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Maniaci - 15 دى ۱۳۹۵ ۰۷:۰۷ ب.ظ
سلام دوستان ورودی جدید مانشتم?♀️خسته نباشید
Sent from my iPhone using Tapatalk
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - moslem73421 - 15 دى ۱۳۹۵ ۰۸:۰۳ ب.ظ
.....
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mina95 - 15 دى ۱۳۹۵ ۰۸:۳۴ ب.ظ
نمیدونم درس طراحی الگوریتم چه جوری بخونم با دیدن تست های این درس کلان از رشته کامپیوتر ناامید میشم خوش به حال اونایی که توه این درس قوی اند.......
نمیدونم برم مدیریت کنکور بدم ......
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Skyrim - 15 دى ۱۳۹۵ ۰۸:۴۶ ب.ظ
در نبود من یکی توو Leaderboard هفتگی و ماهانه شاخ شده
میگیرمششششششش.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - RangiRangi - 15 دى ۱۳۹۵ ۰۸:۵۷ ب.ظ
(۱۵ دى ۱۳۹۵ ۰۲:۳۸ ق.ظ)Menrva نوشته شده توسط: نمیدونم از کجاش باید شروع کنم مینویسم اما شروعش خوب نیست نمیدونم چجوری شروع کنم اما پایانش رو گاهی میتونم بعد وسطاش یدفه حس نوشتن میره اما همچنان توی مغزم هستا انگار مغزم توش دارم با مداد مینویسم اما رو کاغذ اون وسطا سفید میشه...
پنج شرط داره خوب نوشتن:
۱- احساس
۲- خوندن کتاب های خوب ادبی.
۳-آشنایی با دستور زبان فارسی
۴- آشنایی با آرایه های ادبی
۵- تکرار نوشتن
همین نوشته ات خیلی با احساس و قشنگه فقط یکم ویرایش لازم داره اونم خیلی خیلی جزئی. میخواستم بگم کجاهاش باید ویرایش بشه ولی بعد منصرف شدم.
بهت تبریک میگم هم قلم خوبی هم احساس خوبی. استعداد و توانایی نویسنده شدن رو داری.
|