|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 09 دى ۱۳۹۵ ۰۷:۵۳ ب.ظ
عبور باید کرد ...
صدای باد می آید، عبور باید کرد
و من مسافرم ، ای بادهای همواره
مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید
مرا به کودکی شور آب ها برسانید
و کفش های مرا تا تکامل تن انگور
پر از تحرک زیبایی خضوع کنید
دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر
در آسمان سپید غریزه اوج دهید
و اتفاق وجود مرا کنار درخت
بدل کنید به یک ارتباط گمشده پاک
و در تنفس تنهایی
دریچه های شعور مرا بهم بزنید
روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز
مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید
حضور "هیچ" ملایم را
به من نشان بدهید....
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - jazana - 09 دى ۱۳۹۵ ۰۸:۰۵ ب.ظ
(۰۸ دى ۱۳۹۵ ۱۰:۵۶ ب.ظ)status نوشته شده توسط: کیا به یه ثباتی توی شخصیت، رفتار، و اخلاقشون رسیدن؟ ینی هر روز که از خواب بیدار میشن، سر درست یا غلط بودن خیلی چیزها جنگ روانی ندارن. تصمیم گیری براشون آسونه، چون خط مشیشون مشخصه. کنترلشون دست خودشون و خیلی راحت نمیلغزند. خوب و بد بودن شخصیت برام مهم نیست. مثلا یکی سیگار میکشه، و دیگه نگرانش نیست، ینی هر بار که میخواد سیگار بکشه به این فکر نمیکنه که از هفته بعد روزی یه سیگار کمتر میکشم، یا اینکه تا شیش ماه دیگه باید سیگارو ترک کنم. میکشه و اصلا خیالشم نیست. از نشان های عدم ثبات شخصیت هم اینه که هر روز داستان جدیدی داریم. اغلب کارهامون نمیه کاره میمونه. کتابها رو تموم نکرده میذاریم کنار، Nتا کار مختلف رو همزمان انجام میدیم و تو هیچ کدومشون خبره نیستیم. معمولا تکلیف این آدما با خودشون روشن نیست و هدف مشخصی ندارن و کمالگرا هستن.
اگه دوستان تجربه یا راهنمایی در مورد به ثبات رسیدن شخصیت، رفتار، اخلاق، عادت و هر چیز دیگه دارن ممنون میشیم که بشنویم.
چند تا مسئله مختلف رو مطرح کردی، تنها واسه یکی شون من نظر دارم.
خیلیا کاری رو شروع می کنند و نیمه کاره تموم می کنن، از آموزش زبان و ورزش گرفته تا ترک عادت ها و برنامه ریزیا. کتابای زیادی تو این زمینه هست، getting things done یا متد gtd خوبه. آموزش میده برای انتخاب هدف، ریخت پلن کوتاه مدت و چند ساله و انجام step با step و به عبارتی واسه اولویت بندی، تموم کردن کارها و مدیریت زمان.
از برنامه Mind map (نمودار واسه طبقه بندی و brain storming و ...) هم میشه در کنار استفاده کرد.(یا هر تریپ برنامه دیگه)
کتاب صوتیش یا خودش رو دانلود کن ببین.
ترجمه فارسی و حتی کتاب صوتی فارسیش هم هست.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - codin - 09 دى ۱۳۹۵ ۰۸:۰۶ ب.ظ
(۰۹ دى ۱۳۹۵ ۰۷:۵۳ ب.ظ)Menrva نوشته شده توسط: (09 دى ۱۳۹۵ ۰۷:۲۰ ب.ظ)Behnam نوشته شده توسط: دو سال بعد که دوباره یه پستِ مانیتورینگ گذاشتم میگم اینجا چی نوشته بودی
=))))))))))) ینیااااا مردما ازخنده.
اوه اوه یه لحظه از شوما غافللللل شدممم اما بازم حواسم بوووداااا باید تا قبل تایم آن شدنتان حذفش میکردم شادومااااآااد(واسه همی تایم آن شدنتون دیدم اما کار از کار گذشته بوووووود: ) اما دیگه باید حذف میشد.
(۰۹ دى ۱۳۹۵ ۰۷:۳۰ ب.ظ)Pure Liveliness نوشته شده توسط: اخیرا موقعایی که با حواس جمع ۱۰ مین چرت میزنم قبل از این که اون زمان تموم بشه یا همون حدودا با خواب (خواب که نمیشه گفت چون خب آدم هوشیاره) این یهو میپرم که یه جایی هست دارم لیز میخورم و میفتم زمین. جالبه بعدش هم دقیقا پاهام رو جمع میکنم که نیفتم یهو پا میشم میبینم الکی بوده :| ولی کلا ترسش خواب رو میپرونه از این لحاظ خوبه :دی
به خاطر خیلی از اتفاقا خیلی دلم میخواد که بعدا راجع به روانشناسی مطالعه کنم.
وای چ جااالب منم گاهی اینطوری میشم؛همش این خوابُ میبینم انگار از یه دره یه ارتقاع خیلی خیلی زیاد دارم میوفتم پایین حس میکنم واقعیه وقتی میوفتم پایین یهو میپرم ازخواب.قشنگ یامه چی دیدم
من وقتی شدیدا خسته هستم درست قبل این که خوابم عمیق بشه با این حالت از خواب میپرم... البته فقط بعضی وقتا... وقتی رخ میده که بدون اراده خوابم میبره مثلا شبش کلا نخوابیدم روی میزم خوابم میبره.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 09 دى ۱۳۹۵ ۰۹:۰۶ ب.ظ
سکوت سرد
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ph0en1x - 09 دى ۱۳۹۵ ۰۹:۲۰ ب.ظ
آقا یه سوال از بچهها
به نظر این تاپیک فعالترین تاپیک مانشته! برا همین فک کنم سوالمو اینجا بپرسم بهتره.
من یه چند سال پیش (سال دقیقشو نمیگم ) تو مانشت فعالیت میکردم و بعد قبولی تو کنکور ارشد دیگه زیاد نیومدم مانشت. البته اون موقع هم زیاد فعال نبودم و جمع پستام به دهتا نمی رسید. حالا من اون سال قبول شدم و به دلایلی همون ماه اول انصراف دادم و تا امسال درگیر زندگی بودم تا اینکه امسال تصمیم گرفتم دوباره بخونم. (حالا بماند که از شانس من دوتا درس به دروس اضافه شده)
ولی چیزی که خیلی باعث تعجبم شد این بود که مانشت خیلی خلوت تر شده نسبت به اون زمان! نمیدونم به خاطر ظهور شبکههای اجتماعیای مثل تلگرام و ملت همیشه در صحنه ماست که اینطوری شده یا تعداد داوطلبا کم شده یا داوطلبا انگیزشون کمتر شده یا هرچی! ولی خیلی برام تعجب برانگیز بود!
یادمه اون زمان برا هرماه بچهها یه تاپیک جداگونه میزدن مثلا اگه مهر بود به اسم «گروه درسی پرانرژی و موفق مانشت مهر ماه». و انقد بچهها فعال بودن که تو یه ماه تعداد صفحات بیشتر از ۱۰۰تا میشد ولی الان یه تاپیک به اسم «گروه درسی پرانرژی و موفق مانشت برای ارشد ۹۶» داریم که از خرداد ماه تعداد صفحاتش به ۱۰۰ نرسیده!
چه اتفاقی افتاده؟ آخه چرا؟ من مانشت قدیمی رو میخوام
خلاصه هر روز که میام مانشتو چک میکنم یذره انگیزه بگیرم بدتر دلم میگیره!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - shahraz - 09 دى ۱۳۹۵ ۰۹:۳۳ ب.ظ
......
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mostafaheydar1370 - 09 دى ۱۳۹۵ ۰۹:۵۹ ب.ظ
تعبیر خواب افتادن هرکی خواب دیدداره سقوط میکنه از بلندی تعبیرش اینجا نوشته:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - status - 09 دى ۱۳۹۵ ۱۰:۳۱ ب.ظ
(۰۸ دى ۱۳۹۵ ۱۰:۵۶ ب.ظ)status نوشته شده توسط: *** امروز چهار بار تو بازه های یکی دو دقیقه ای خواستم اسنپ بگیرم و هر چهاربارش نا موفق شد. مجبور شدم دربست بگیرم. سوار شدم و چون پول نداشتم شماره کارت طرف رو گرفتم و ۱۵ ریختم به حسابش. طرف گفت پیامش نیومد، بهش نشون دادم که از حساب من کم شده. هزار تومن دیگه ریختم و رسیدشو نشون دادم که ریخته شد. بازم پیامش نیومد. آخرشم موقع پیاده شدن گفت اون ۷تومنی که تو جیبته رو بده من بررسی میکنم اگه ریخته بودی ۸ تومن بهت بر میگردونم. شمارمو گرفتو یاعلی. چند درصد احتمال میدید که طرف دوباره زنگ بزنه؟ با این فرض که من ساعت ۲ تاکسی گرفتم و الان ساعت دهه.
طرف پیام داد و شماره کارتمو گرفت و پول واریز کرد.
*** هفته پیش یکی بهم گفت آقا فلان جا چطور میشه رفت، منم گفتم همینجا تاکسیا میبرند. دوباره امشب همون فرد جلومو گرفت و دوباره گفت فلان جا چطور میرن؟ منم دوباره گفتم همینجا تاکسیا میبرن. قضیه چیه؟
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - shahraz - 09 دى ۱۳۹۵ ۱۰:۴۰ ب.ظ
(۰۹ دى ۱۳۹۵ ۱۰:۳۱ ب.ظ)status نوشته شده توسط: طرف پیام داد و شماره کارتمو گرفت و پول واریز کرد.
*** هفته پیش یکی بهم گفت آقا فلان جا چطور میشه رفت، منم گفتم همینجا تاکسیا میبرند. دوباره امشب همون فرد جلومو گرفت و دوباره گفت فلان جا چطور میرن؟ منم دوباره گفتم همینجا تاکسیا میبرن. قضیه چیه؟
دفعه بعد اومدو همینو پرسید، بگین: "میشه نری؟"
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - stateless - 09 دى ۱۳۹۵ ۱۱:۲۰ ب.ظ
دو ساعته دارم تمرینهایی که از اول ترم برای یه درسی فرستادیم رو دوباره مرتب میکنم و میفرستم برای TA. البته TA که چه عرض کنم، به قول خود استاد: نماینده! شیوه ی انتخابشون هم اینه که اولین جلسه میان میگن: "کی میخواد نماینده بشه؟" و حداکثر یک نفر داوطلب میشه و تمام! حالا کاری ندارم که چون فقط وظیفه ی حضور و غیاب و جمع آوری تمرینها و تصحیحِ کوئیزها (خودش داستانیست!) رو بر عهده دارن شاید خیلی سواد و مهارت خاصی لازم نداشته باشن، ولی دیگه نظم و مسئولیت پذیری حداقل انتظارمونه. خوب برادرِ من اگه وقت و حوصله نداری نماینده نشو که آخر ترم و شب امتحان یادت بیوفته که تمرینها زیادشده و نامرتب! بعد همه رو مجبور کنی دوباره همه ی تمرینارو برات میل کنن!!!!
حالا این هیچی! از معضلاتِ هفته های آخر ترم و نزدیکِ امتحانها، یکی دیگه اش اینه که تا تلگرام رو باز کنی کلی پیام اومده که: "فلان درس رو بلدی؟" "جزوه ات کامله؟" "پروژه ات رو انجام دادی مارو یادت نره!" و غیره! هفته ی گذشته چقدر وقتم سر همین جزوه کپی گرفتن ها گرفته شده باشه خدا داند و چقدر هم مجبور شدم بهانه ی الکی بیارم بماند. تازه یکی چند ساعت بعدش پیام میده که جزوه نصفه کپی شده، ۳ جلسه رو برام عکس بگیر بفرست! حالا باز بعضی ها با احترام و ادب میگن ولی بعضی ها هم واقعا حرص آدمو در میارن! طرف کل ترم یا کلاس رو نیومده یا اومده و مشغولِ کارهای دیگه بوده، بعد الان کل جزوه رو مثلِ هلو باید تقدیمش کنی! ما که بخیل نیستیم به شرطی که انقدر وقت آدمو نگیرن و کمی هم مؤدب باشن و توقع نداشته باشن شبِ امتحان ۲۰ صفحه عکس بگیری براشون بفرستی! البته بعضی ها هم شرایط خاص دارن و واقعا آدم دلش نمیاد کمکشون نکنه ولی مواردی که گفتم فقط حرص درمیارن!
پی نوشت: با تمامِ این اعصاب خوردی ها و با اینکه خیلیها میگن مانشت مثلِ قبل نیست، بازهم وقتی میام اینجا روحیه ام عوض میشه.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - status - 09 دى ۱۳۹۵ ۱۱:۳۹ ب.ظ
Putin: I Saw Jesus in Iran's Leader. Sep 2011
بنده ارادت خاصی به جناب پوتین داشتم. با خوندن این جمله ایشون ارادتم دو برابر شد.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - SepidehP - 09 دى ۱۳۹۵ ۱۱:۴۸ ب.ظ
(۰۹ دى ۱۳۹۵ ۱۱:۲۰ ب.ظ)stateless نوشته شده توسط: هفته ی گذشته چقدر وقتم سر همین جزوه کپی گرفتن ها گرفته شده باشه خدا داند و چقدر هم مجبور شدم بهانه ی الکی بیارم بماند. تازه یکی چند ساعت بعدش پیام میده که جزوه نصفه کپی شده، ۳ جلسه رو برام عکس بگیر بفرست! حالا باز بعضی ها با احترام و ادب میگن ولی بعضی ها هم واقعا حرص آدمو در میارن! طرف کل ترم یا کلاس رو نیومده یا اومده و مشغولِ کارهای دیگه بوده، بعد الان کل جزوه رو مثلِ هلو باید تقدیمش کنی! ما که بخیل نیستیم به شرطی که انقدر وقت آدمو نگیرن و کمی هم مؤدب باشن و توقع نداشته باشن شبِ امتحان ۲۰ صفحه عکس بگیری براشون بفرستی!
چطور می تونی جزوه بنویسی ی ی ی؟؟؟ من که هیج وقت یاد نگرفتم "جزوه" بنویسم! همیشه یه سری چیزا رو می نویسم که فقط خودم متوجه میشم (البته مشکل دستخطم نیستااا، اتفاقا دستخطم خوبه!) ولی همیشه نوشته هام یه سری فرمول و نکته س کاملا خلاصه و بدون توضیح!!! واسه همین فقط به درد خودم میخوره
اصن فقط باید کتاب خوند، جزوه چیه دیگه!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - stateless - 09 دى ۱۳۹۵ ۱۱:۵۲ ب.ظ
(۰۹ دى ۱۳۹۵ ۱۱:۴۸ ب.ظ)SepidehP نوشته شده توسط: چطور می تونی جزوه بنویسی ی ی ی؟؟؟ من که هیج وقت یاد نگرفتم "جزوه" بنویسم! همیشه یه سری چیزا رو می نویسم که فقط خودم متوجه میشم (البته مشکل دستخطم نیستااا، اتفاقا دستخطم خوبه!) ولی همیشه نوشته هام یه سری فرمول و نکته س کاملا خلاصه و بدون توضیح!!! واسه همین فقط به درد خودم میخوره
اصن فقط باید کتاب خوند، جزوه چیه دیگه!
تعریف از خود نباشه ولی جزوه های من از کتاب هم کامل تره!
کوچکترین توضیح رو هم مینویسم! حواشیِ کلاس رو هم مینویسم! خاطرات اساتید رو هم مینویسم، جوری که بعضی اوقات روم نمیشه بدم بقیه کپی بگیرن!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - SepidehP - 10 دى ۱۳۹۵ ۱۲:۰۴ ق.ظ
(۰۹ دى ۱۳۹۵ ۱۱:۵۲ ب.ظ)stateless نوشته شده توسط: تعریف از خود نباشه ولی جزوه های من از کتاب هم کامل تره!
کوچکترین توضیح رو هم مینویسم! حواشیِ کلاس رو هم مینویسم! خاطرات اساتید رو هم مینویسم، جوری که بعضی اوقات روم نمیشه بدم بقیه کپی بگیرن!
واقعا؟؟!!!
چشم آقا بهنااااام روشن! این کارا فقط تو تخصص ایشونه!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Milestone - 10 دى ۱۳۹۵ ۱۲:۰۹ ق.ظ
[attachment=21081]
هیهات که شب با شکم انباشته از غذا سر بر بالین نهم و در اطراف من شکمهایى گرسنه و جگرهایى تشنه باشد. آیا چنان باشم که شاعر گوید: "تو را این درد بس که شب با شکم سیر بخوابى و در اطراف تو گرسنگانى در آرزوى پوست بزغالهاى باشند" ؟ ... آیا به همین راضى باشم که مرا امیرالمومنین گویند و با مردم در سختیهاى روزگارشان شریک نباشم؟
(امام علی (ع) / نهجالبلاغه / نامه ۴۵ - خطاب به فرماندار بصره)
|