|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - samane .gh - 09 فروردین ۱۳۹۵ ۰۴:۲۶ ب.ظ
در سالی که گذشت تک آهنگ «کجایی» محسن چاوشی مردم رو در سطح وسیعی درگیر خودش کرد. اگه تا قبل از انتشار این تک آهنگ عبارت «عزیزم کجایی؟ دقیقا کجایی؟» برای مچ گیری استفاده می شد بعد از شهرزاد مردم خیلی ریلکس، عاشقانه و بدون هیچ نگرانی از هم این سوال رو می پرسیدن. تنها مشکلی که وجود داشت این بود که وقتی کسی این سوال رو مطرح می کرد انتظار جواب عاشقانه از طرف مقابل داشت. مثلا تکست می داد که عزیزم کجایی؟ دقیقا کجایی؟ و انتظار داشت طرفش لااقل بگه «تو قلبتم عشقم». خب خیلی ها این رو نمی دونستن. برای همین موارد بسیاری داشتیم که رفتن تلگرامشون رو چک کردن، دیدن یار پی ام داده که عزیزم کجایی؟ دقیقا کجایی؟ اینا هم فکر کردن باید صادقانه جواب بدن، یکی با لحن معصومانه گفته: دستشویی بودم. یه دانشمند دیگه هم گفته «سر قبر پدرم» که طرف ناراحت شده و کلا ماجرا به هم خورده در حالی که بنده خدا واقعا برای زیارت اهل قبور رفته بود.
از طرف دیگه بعضی دوستان با شنیدن این آهنگ و همینطور دیدن سریال شهرزاد توقعشون از عشق و شریک زندگی بالا رفت، به طوری که در یکی از موارد پرسیده شده عزیزم کجایی؟ دقیقا کجایی؟ طرف جواب داده: من تو جنگل گم شدم. گرگ ها بهم حمله کردن، از پاهام شروع کردن به خوردن. کمـــــــک! بعد طرف از پاسخ غیررمانتیک و دلسردکننده ی شخص مورد نظر ناراحت شده و گفته من مهمترم یا گرگا؟ و در انتهای بیانات خود خاطرنشان کرده: برو با همون گرگ جونیات خوش باش! بعد هم گوشی رو پرت کرده رو تخت و نشسته لاک زده. یکی هم داشتیم که واقعا هر دو شاهکار. پرسیده عزیزم کجایی؟ دقیقا کجایی؟ گفته: فضام! طرف هم رفته با افتخار به همه گفته مهرداد جذب ناسا شده. تا سال آینده هم منو می بره امریکا.
ملاحظه می کنید که در سال گذشته چاوشی علاوه بر عرصه موسیقی چه تاثیر شگرفی روی روابط انسانی داشت. البته انتقاداتی هم این به کار وارد شده بود که برای مثال یک سری می گفتن «بیا تا رگامو تو خونت بریزم» یعنی چی؟ والا آدم یاد سریال دکستر می افته.
البته این ترانه در مقابل ترانه به رسم یادگار که اون هم برای سریال شهرزاد ساخته شده چیزی نیست. من به شخصه نمی فهمم مشکل ترانه سرا تو کارهای چاوشی چیه. واقعا یکی از آرزوهای زندگیم اینه که ترانه سراهای چاوشی رو پیدا کنم و بگم: داداش من نفهمیدم چی گفتی.
ولی اگه واقعا چیزی هست بگو شاید کاری از دست ما بر بیاد. بهرحال نکته شگفت انگیز کارهای چاوشی هم همین است که من نمی فهمم چی میگه ولی همون رو دائم با خودم تکرار می کنم. یعنی فقط یه چیزی رو می دونم و اونم اینه که غم زیادی توش نهفته است. ولی چون نمی فهمم داستان چیه می تونم تو همه ناکامی های زندگیم زیر لب بخونم. چکم برگشت می خوره چاوشی می خونم، صابخونه جواب می کنه چاوشی می خونم، سرطان می گیرم چاوشی می خونم، شکست عشقی می خورم چاوشی می خونم، یکی می میره چاوشی می خونم. واقعا تمام نیازهای من رو برطرف می کنه.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - barca - 09 فروردین ۱۳۹۵ ۰۴:۳۹ ب.ظ
یه جایی هم هست ماهی ۲ گیگ سهمیه داده به اعضا اونجا بعد اومده سرعت دانلود رو ۶۴ گذاشته خوب من برای دانلود یه فایل مثلا ۳۰۰ مگی چقد باید منتظر بمونم؟ چیزی حدود یک ساعت و نیم!! عطا رو به لقائش می بخشیم و ترافیک هم سر ماه می سوزه!
خوب اگه واقعن می خوای کاری کنی بیا سرعت دانلود رو ببر بالاتر که بشه از این ترافیک استفاده کرد
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 09 فروردین ۱۳۹۵ ۰۸:۳۴ ب.ظ
انقدر خوبه دلت بخواد کنار غذا سالاد شیرازی با لیمو تازه بخوری ولی حوصله نداشته باشی آماده کنی و داماد مهربان خانواده برات درست کنه ( هر وقت میگم "داماد مهربان" همسر خواهرم میگه، باز چیکار داری )
یا مهمان داشته باشی و تدارک غذا دیده باشی و خسته باشی بعد دایی جانت اجازه نده به ظرفها دست بزنی و خودش همه رو بشوره ( فقط حیف قابلمه شستن رو دوست ندارن )
خدایا این خوشیها رو از من نگیر
پ.ن: آقایون مانشت یاد بگیرید لطفا
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 09 فروردین ۱۳۹۵ ۰۹:۵۹ ب.ظ
وقتی بادوم تلخ میخورم احساس می کنم بهم خیانت شده ار طرف بادوم.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - diligent - 09 فروردین ۱۳۹۵ ۱۰:۱۱ ب.ظ
(۰۹ فروردین ۱۳۹۵ ۰۸:۳۴ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: یا مهمان داشته باشی و تدارک غذا دیده باشی و خسته باشی بعد دایی جانت اجازه نده به ظرفها دست بزنی و خودش همه رو بشوره ( فقط حیف قابلمه شستن رو دوست ندارن )
اینقدر کیف میکنم این مردایی که کارای خونه انجام میدن. مخصوصا ظرف شستن واقعا آفرین به این مردها
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 09 فروردین ۱۳۹۵ ۱۰:۱۳ ب.ظ
(۰۹ فروردین ۱۳۹۵ ۰۹:۵۹ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط: وقتی بادوم تلخ میخورم احساس می کنم بهم خیانت شده ار طرف بادوم.
این یعنی بادومش ایرانیه بادوم خارجیا تلخ ندارن
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - **sara** - 09 فروردین ۱۳۹۵ ۱۰:۵۹ ب.ظ
بعضی ها وقتی رو دور حرف زدن می افتن آدمو کاااااملا پشیمون میکنن
زیاد که صحبت می کنن مغزشون میره روی وضعیت مرخصی
خدایا شفا بده
اخه چرا این عید تموم نمیشه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fo-eng - 10 فروردین ۱۳۹۵ ۱۲:۲۹ ق.ظ
دیدید بعضی از نرم افزارها رو کرک می کنید
آخرش یه پیغام میده و بابت خرید نسخه ازتون تشکر میکنه
آدم از خجالت آب میشه !
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - samane .gh - 10 فروردین ۱۳۹۵ ۱۲:۵۱ ق.ظ
عاشقان هم همه خوابند در این موقع شب
بی گمان یک دل ویران شده از عشق فقط بیدار است
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Happiness.72 - 10 فروردین ۱۳۹۵ ۱۲:۵۹ ق.ظ
(۰۹ فروردین ۱۳۹۵ ۱۰:۱۱ ب.ظ)diligent نوشته شده توسط: (09 فروردین ۱۳۹۵ ۰۸:۳۴ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: یا مهمان داشته باشی و تدارک غذا دیده باشی و خسته باشی بعد دایی جانت اجازه نده به ظرفها دست بزنی و خودش همه رو بشوره ( فقط حیف قابلمه شستن رو دوست ندارن )
اینقدر کیف میکنم این مردایی که کارای خونه انجام میدن. مخصوصا ظرف شستن واقعا آفرین به این مردها
من ظرفای مامانمو میشورم از وقتی آبجیم عروسی کرده ولی فقط ظرفای مامانم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 10 فروردین ۱۳۹۵ ۰۱:۰۹ ق.ظ
(۱۰ فروردین ۱۳۹۵ ۱۲:۵۹ ق.ظ).Heydari نوشته شده توسط: من ظرفای مامانمو میشورم از وقتی آبجیم عروسی کرده ولی فقط ظرفای مامانم
نتیجه اخلاقی: میتونید پسر دار بشید و صبر کنید تا بزرگ بشه تا ظرفاتون رو بشوره!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 10 فروردین ۱۳۹۵ ۱۰:۲۹ ق.ظ
(۱۰ فروردین ۱۳۹۵ ۰۱:۰۹ ق.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط: نتیجه اخلاقی: میتونید پسر دار بشید و صبر کنید تا بزرگ بشه تا ظرفاتون رو بشوره!
داداش من که تو خونه امون دست به سیاه و سفید نمیزد
الان برای خانمش ظرف میشوره، جارو برقیم میکشه اه اه حالم بد شد، مگه مردم از اینکارا میکنه
اصلا چه معنی میده، باید برم خواهرشوهر بازی درارم و جلوی این کار نکوهید رو بگیرم
پ.ن: راستی دوستان مانشتی خیلی بی ذوقید، حقتونه همون آواتار پروانه قبلیم رو بگذارم و هیچ وقت عوضش نکنم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - soheila-zd - 10 فروردین ۱۳۹۵ ۱۲:۲۲ ب.ظ
در آن هنگام که به این جهان چشم گشودی تو را در آغوش کشید.تو با ناله ها و شیون هایت مانند فلوت از او قدردانی کردی.
هنگامی که یک سال بیشتر نداشتی به تو غذا می داد و تو را به حمام می برد.از او با گریه های شبانه ات قدردانی کردی.
زمانی که دو ساله بودی او به تو راه رفتن می آموخت و تو با فرار کردن هنگامی که از نگرانی,تو را صدا می کرد از او قدردانی کردی.
سه ساله بودی و او تمام وعده های غذایی تو را با عشق آماده می کرد و تو با پرت کردن ظرف غذایت بر روی زمین از او قدردانی کردی.
وقتی چهار سال داشتی تعدادی مداد رنگی برای نقاشی به تو داد و تو با رنگ کردن میز نهارخوری از او تشکر کردی.
در پنج سالگی تو را برای تعطیلات آماده کرد و لباس پوشانید و تو با افتادن در چاله ای از گِل از او قدردانی کردی.
شش ساله بودی که تو را برای رفتن به مدرسه آماده می کرد و تو با فریاد"من به مدرسه نمی روم"از او تشکر کردی.
در هفت سالگی برایت یک توپ والیبال خرید و تو با پرت کردن آن به طرف پنجره همسایه از او تشکر کردی.
هنگامی که هشت ساله بودی به تو یک بستنی داد و تو با ریختن آن بر روی لباسهایت از او تشکر کردی.
در نه سالگی شهریه کلاس موسیقی ات را پرداخت و تو با زحمت تمرین ندادن به خود از او سپاسگزاری کردی.
هنگامی که ده ساله بودی در تمام طول روز رانندگی می کرد و تو را با ماشینش از کلاس فوتبال به ژیمناستیک و پس از آن به تولد دوستت می برد و تو هنگام پیاده شدن از ماشین,بیرون می پریدی و هرگز به پشت سرت نگاه نمی کردی.
هنگامی که یازده سال بیش نداشتی,تو و دوستانت را به سینما می برد و تو با درخواست اینکه "لطفا در یک صندلی دیگر جدا بنشینید" از او سپاسگزاری کردی.
در نوجوانی هنگامی که سیزده ساله بودی مدل مویی را پیشنهاد کرد و تو با گفتن اینکه تو سلیقه نداری از او تشکر کردی.
در پانزده سالگی از سرکار به خانه آمد و منتظر در آغوش گرفتن تو بود,با قفل کردن درب اطاق خوابت از او قدردانی کردی.
در هفده سالگی انتظار تلفن را می کشید و تو با مشغول کردن تلفن در تمام طول شب از او تشکر کردی.
در هیجده سالگی برای فارغ التحصیل شدن از دبیرستانت گریست و تو با بیرون ماندن از خانه و رفتن به میهمانی های شبانه از او قدردانی کردی.
در بیست سالگی از تو پرسید آیا کسی را برای زندگی آینده ات انتخاب کرده ای؟و تو با گفتن:"این کار به تو مربوط نیست" از او سپاسگزاری کردی.
وقتی بیست و چهار ساله بودی با نامزدت ملاقات کرد و در مورد برنامه های آینده تان از او سوالاتی کرد و تو با غرغر های زشت و زننده و درخواست این که "بس کنید" از او قدردانی نمودی.
در بیست و پنج سالگی در تامین مخارج ازدواجت کمکت کرد و پس از گریستن فراوان بیان کرد که عمیقا به تو عشق می ورزد و تو با رفتن به مرکز شهر و زندگی در آنجا از او قدردانی کردی.
در سی سالگی به به شما توصیه کرد بچه دار شوید و تو با گفتن "امروز همه چیز تغییر کرده است" از او قدردانی کردی.
در چهل سالگی برای یادآوری سالروز تولد یکی از بستگانت تماس گرفت و تو با گفتن این که: "سرم خیلی شلوغ است" از او تشکر کردی.
در پنجاه سالگی...سپس روزی در سکوت از دنیا رفت و آنچه تو تصور آمدنش را نداشتی مانند یک تند باد همه چیز را در هم شکست......
بیائید تنها لحظه ای از وقتمان را برای ستایش و قدردانی از آن که "مادر" صدایش می کنیم بگذاریم.هیچ جانشینی برایش وجود ندارد.
پیشاپیش روزشان مبارک
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fo-eng - 10 فروردین ۱۳۹۵ ۰۳:۲۲ ب.ظ
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
امیدوارم واسه اونهایی که دنبال موضوعات بروز هستند مفید باشه ...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - nobody90 - 10 فروردین ۱۳۹۵ ۰۴:۴۹ ب.ظ
از همین تریبون روز زن و مادر رو پیشاپیش به همه مادران عزیز از جمله مادر خودم تبریک میگم..
ولادت حضرت فاطمه رو هم پیشاپیش تبریک میگم..
ایشالله همه ی ما جوون ها بریم خدمت مادر هامون و دست شون رو ببوسیم و بگیم که چقدر دوسشون داریم..
|