|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - pezhman.m-AI - 25 اسفند ۱۳۹۴ ۰۱:۲۲ ق.ظ
(۲۳ اسفند ۱۳۹۴ ۰۹:۴۵ ب.ظ)RASPINA نوشته شده توسط: (23 اسفند ۱۳۹۴ ۰۸:۴۲ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: فکر کنم آداب دعا و بندگی بلد نیستم
من بهترین صحبت کردن با خدا را توی دعای کمیل دیدم .خوبه که با توجه بخونیش
کاملا موافقم واقعا دعای کمیل بهترین نوع صحبت با خداست و قطعا بهتون آرامش میده. من اولین بار دقیقا ۳ سال پیش تو اسفند ۹۱ که ترجمه ی این دعا رو خوندم، باورم نمیشد که یک همچین متنی به این سادگی و زیبایی وجود داشته و من تا اون زمان نخوندم و ازش غافل بودم. و جالب اینکه هر بار که این دعا رو میخونید یک چیزه جدید توش میبینید.(قرآن مجید و گلستان سعدی هم این خاصیت رو دارن، بخصوص قرآن) چند بار امتحان کنید پشیمون نمیشید.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fo-eng - 25 اسفند ۱۳۹۴ ۰۱:۵۶ ق.ظ
دیگه مشکلات اونقدر زیاد شده که
آدم فرصت نمی کنه
واسه همش ناراحت شه
چقدر این جملات زیبایت ... واقعا شما چی می شدید دوستان عزیز
? این پیام را برای دوستانتان فوروارد کنید
✳️✳️✳️ ﺩﺭﺧﺘﻬﺎ می میرند،
✳️ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻋﺼﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ،
✳️ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺒﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮ ﻧﺴﻞ ﺧﻮﯾﺶ.
✳️ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ ﺗﺒﺎﺭ ﺧﻮﺩ
✳️ ﻭ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﯿﺎﻩ می شوند ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎ.
✳️ ﺷﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻮﺩﯾﺪ، ﺍﺯ ﮐﺪﺍﻡ ﺟﻨﺲ ﺑﻮﺩﯾﺪ؟
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 25 اسفند ۱۳۹۴ ۱۰:۴۸ ق.ظ
وااااااااااااای عاشقتم خدا، ممنون بخاطر بارونی که از دیشب عاشقانه داره میباره
پ.ن: همه دوستان بی یار دست تنهایی خودتون رو بگیرید و برید زیر بارون و زندگی کنید
پ.ن: راستی قبلنا یه نقشی داشتم، میامدم خبر ازدواج بچه های سن پایین تر رو میدادم جهت تضعیف روحیه جدیدترین خبر اینکه دهه ۸۰ ای هم ازدواج نمود، دلتان بسوزد و باشد که رستگار شوید
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - x86 - 25 اسفند ۱۳۹۴ ۱۱:۴۶ ق.ظ
----
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Aurora - 25 اسفند ۱۳۹۴ ۱۱:۵۶ ق.ظ
...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 25 اسفند ۱۳۹۴ ۱۲:۱۷ ب.ظ
(۲۵ اسفند ۱۳۹۴ ۱۰:۴۸ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط: پ.ن: همه دوستان بی یار دست تنهایی خودتون رو بگیرید و برید زیر بارون و زندگی کنید
دست کاکتوسمو بگیرم بریم کافی شاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - salam5 - 25 اسفند ۱۳۹۴ ۱۲:۴۷ ب.ظ
خدا این چهارشنبه سوری رو به خیر بگذرونه
از من میشنوید از کنار هیچ پسر نوجوونی رد نشید، مسیر آدم دور بشه بهتر از اینه که منفجر بشه
هرچی سن و سال کمتر ، احتمال اینکه چیزی که تو دستشونه خطرناک تر باشه بیشتره
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - khayyam - 25 اسفند ۱۳۹۴ ۰۱:۰۲ ب.ظ
جدیدترین خبر یکی از کاربرهای مانشت عید قراره نامزد کنه بگردید پیدا کنید سنش هم بگم می گماااااااااااااااا .... !!!!!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - afrooz-OMD - 25 اسفند ۱۳۹۴ ۰۲:۰۶ ب.ظ
شیرینی های یزدی خیلی شیـــــریـــــــنه فک کنم اون شیرینی گرد و سفیده شیرینیش از بقیه کمتر باشه!
بعد میخواستم از بازارچه خیریه دانشگاه باقلوا بخرم پسره یزدی بود میگفت نههههه اصلا شیرینیشون اذیت نمیکنه خیلی نرماله..
من: :|
خلاصه مراقب خودتون باشین
اشاره به کاربر خاصیم اصلا نیس
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 25 اسفند ۱۳۹۴ ۰۳:۳۰ ب.ظ
(۲۵ اسفند ۱۳۹۴ ۱۱:۴۶ ق.ظ)x86 نوشته شده توسط: یه کت گرون قیمت خریدم که بهانه ای بشه برای شروع امر ازدواج.
امان از دست تجمل گرایی
(۲۵ اسفند ۱۳۹۴ ۱۱:۵۶ ق.ظ)Aurora نوشته شده توسط: رفتم کاکتوس بخرم گفت ۵ تومن، کمتر از ۵ نداریم، گفتم همینا که قبلا ۳ تومن بود. سکوت کرد. منم سکوت کردم، راهمو گرفتم و رفتم :|
منم ۳ تومن خریدم
اول دوتا خریدم، گلدوناشم عوض کردم، دونه ای هزارتومن هم گلدونش بود، دو روز بعدش رفتم همون گلدون رو میگفت ۱۵۰۰ :| حتی بار جدید هم نبودا، همون قبلیا بود
خواهرم خوشش اومد، رفتم برای اونم خریدم، دیشب هی عروسمون میگفت وستا من از اینا دوست دارم، باید برم واسه اونم بخرم
(۲۵ اسفند ۱۳۹۴ ۱۲:۱۷ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط: دست کاکتوسمو بگیرم بریم کافی شاپ
من تا حالا کافی شاپ نرفتم فکر کنم هیجان انگیز باشه خدایا تو این روزای بارونی کافی شاپ قسمتمون کن
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 25 اسفند ۱۳۹۴ ۰۳:۵۱ ب.ظ
(۲۵ اسفند ۱۳۹۴ ۰۲:۰۶ ب.ظ)afrooz-OMD نوشته شده توسط: شیرینی های یزدی خیلی شیـــــریـــــــنه فک کنم اون شیرینی گرد و سفیده شیرینیش از بقیه کمتر باشه!
بعد میخواستم از بازارچه خیریه دانشگاه باقلوا بخرم پسره یزدی بود میگفت نههههه اصلا شیرینیشون اذیت نمیکنه خیلی نرماله..
من: :|
خلاصه مراقب خودتون باشین
اشاره به کاربر خاصیم اصلا نیس
شما میتونید قطاب بدون قند بگیرید. شیرینیش کمه.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - gogooli - 25 اسفند ۱۳۹۴ ۰۴:۱۰ ب.ظ
(۲۵ اسفند ۱۳۹۴ ۰۳:۳۰ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: دیشب هی عروسمون میگفت وستا من از اینا دوست دارم، باید برم واسه اونم بخرم
چه خواهر شوهر مهربونی مگه داریم مگه می شه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - isoa - 25 اسفند ۱۳۹۴ ۰۴:۴۶ ب.ظ
!الهی
تنها مگذار دلی را که جزتو کسی راندارد
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - samane .gh - 25 اسفند ۱۳۹۴ ۰۵:۳۵ ب.ظ
یه روز یکی بهم گفت هیچوقت بعد از ساعت ۲ شب تصمیم نگیر، فقط بخواب...
پرسیدم چرا؟
گفت که به نظر من یه هورمونی بعد ساعت ۲ تو بدنت ترشح میشه که باعث میشه یه تصمیمی بگیری یا یه کاری بکنی که هیچوقت ساعت ۷ صبح نمیکنی، بهت جیگر میده تا دیوونه بازی دربیاری، کاری که میکنه اینه که بهت جرعت اینو میده که به یه نفر بگی چقدر دوستش داری یا چقدر دلت براش تنگ شده.
با خودم گفتم پس من هر شب قبل از ساعت ۲ میخوابم که هیچوقت درگیر این هورمون نشم...
سالها از اون روز گذشت، ساعت ۱:۴۵ شب بود، توی تختم بودم و داشتم بهش فکر میکردم.
دیوونه وار عاشقش بودم و میدونستم که حسم متقابل نیست.
برای بقای دوستیم ۱ سال پیش خودم این راز رو نگه داشتم...
همینطور که داشتم فک میکردم و آهنگ گوش میدادم دیدم ساعت شده ۲:۱۵ شب...
داشتم فک میکردم چجوری ۳۰ دقیقه اینقدر سریع گذشت که یهو دیدم بهم تکست داد.
گوشیمو برداشتم دیدم میگه که "حالم خوب نیست"
گفتم چرا؟ چی شده؟
گفت "دلم شکسته" و شروع کرد تعریف کردن که چجوری یه پسری رو دوست داشته و چجوری اون پسره دلشو شکسته.
همون بود که حس کردم اون هورمون تو بدنم جاری شده...
تو جوابش یه متن بلند بالا نوشتم...
چیزایی نوشتم که الان نگا میکنم، باورم نمیشه اینا رو من نوشتم.
نوشتم که چقدر دوستش دارم و تو جوابم گفت
"خودت میدونی که، من عاشق یه نفر دیگم"
اینو که گفت به خودم اومدم...
یاد اون بنده خدا افتادم که گفت بعد ساعت ۲ هیچ تصمیمی نگیر.
گریه کردم...
براش نوشتم ببخشید، خیلی وقت بود توی دلم بود، بالاخره یه روزی باید میفهمیدی.
ازش خواهش کردم که دوستیشو ازم نگیره.
هیچی نگفت...
یه هفته گذشت و هر دوتامون جوری رفتار کردیم انگار هیچ اتفاقی نیفتاده...
ولی بعده به هفته،
کم کم احساس کردم که دیگه داره کمتر باهام صحبت میکنه،
یه هفته دیگه گذشت...
دیگه حتی سلام هم نمیکرد.
فقط یه نگاه میکرد بهم و منم توی چشاش غرق میشدم.
هر از گاهی هم بهش نگا میکردم، همینطور که میخندید بهم نگا میکرده
الان هم به جای رسیده که حتی جواب تکست هم نمیده...
از یه طرف خیلی ناراحت بودم که از دستش دادم.
از طرف خیلی خوشحال بودم که بالاخره حرف دلمو زدم.
یه چیزی هم یاد گرفتم...
بعد از ساعت ۲ شب... هورمونی توی بدنت ترشح نمیشه بلکه قلبت شروع میکنه به صحبت کردن...
از اون موقع هروقت میخوام تصمیمی رو از ته قلبم بگیرم...
ساعت ۲ شب اینکار رو میکنم...
.
آنتارکتیکا ، هشتاد و نه درجه جنوبی
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 25 اسفند ۱۳۹۴ ۰۵:۴۵ ب.ظ
آخ جون چهارشنبه سوری
|