|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 15 آذر ۱۳۹۴ ۰۲:۱۰ ق.ظ
............
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - software94 - 15 آذر ۱۳۹۴ ۰۲:۱۸ ق.ظ
(۱۵ آذر ۱۳۹۴ ۰۲:۱۰ ق.ظ)Menrva نوشته شده توسط: (15 آذر ۱۳۹۴ ۰۱:۲۶ ق.ظ)software94 نوشته شده توسط: من اشناهام بیشتره میگم قفل کنند پست هارو
برو تو همه پستهات بنویس چه شب زیبایی بود،اه ای نیمه گمشده کجا بودیچه حرف زدنت بر دل مینشست تحصیل کرده
=)))))) وای دختر خدابگم چیکارت نکنه مردم از خندهههههه منفجرشدممممم =))))) روحیم بازشدددددد آخرشییییی
« ینیاااااا یاد این حرفت "چ حرف زدنت بر دل مینشست تحصیلکرده" میوفتم منفجر میشم از خنده: ))))))
بببین الکی خنده هاتو ننداز تقصیر پست های من،من وهمه میدونیم خنده خوشحالیه
انشالله همیشه بخندی عزیزم
چت روم شده اینجا
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - shamim_70 - 15 آذر ۱۳۹۴ ۰۲:۴۶ ق.ظ
چه نهان کنم دلی را که ز اشک می شکیبد
تب ابر دارم اما سر بارشی ندارم
محمدراضا ایرایی
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Behnam - ۱۵ آذر ۱۳۹۴ ۰۴:۴۲ ق.ظ
(۱۳ آذر ۱۳۹۴ ۰۹:۱۷ ب.ظ)codin نوشته شده توسط: آقا ما دوست داریم مقاله بدیم ، مقاله دوست نداره ما بدیمش. درگیرشم تا ببینم چی میشه
۷ تا دانشجو دکتری دارین، واسه چی نون میخورن خب؟ خِرِ اونا رو بگیر
(۱۴ آذر ۱۳۹۴ ۰۸:۵۰ ب.ظ)diligent نوشته شده توسط: آخرش ازدواج کردن؟
جریانش مفصل هست. یکیشون میخواست با یه خانومی که اصفهانی بود ازدواج کنه، همون اولش دختره گفت که نمیدونم من توو رفاه بزرگ شدم و اِل هست بِل هست و ... کلاً این رفیق ما رو ضایع کرد، در حالی که پسر به اون خوبی من تا حالا ندیدم و نخواهم دید. خودش هم با دوستم همکلاس بود و کم و بیش میشناختش، مذهبیطور هم بود، خلاصه با کنار هم گذاشتن بعضی چیزا انتظار نمیرفت اینطوری بگه. بعد با خانوادهی خانومه صحبت کرد اونا هم دقیقاً همون حرف رو زدند. البته من از اول مخالف بودم ولی تصمیمگیرنده من نبودم. بعدش خودم یه خوبش رو از دانشکدهی خودمون بهش معرفی کردم براش و البته قسمتِ خدا بود که یه جای دیگه هم با هم آشنا شدند و این دختر جدیده رفیق من رو کامل شناخت و خودش هم خیلی خوشش اومد. الان جفتشون توو یکی از دانشگاههای کالیفرنیا فاند گرفتند دارند حال دنیا و آخرت رو همزمان میکنند.
دومی، خانومه تهرانی بود ولی اصالتا اصفهانی بودند. یه سری رسم و رسومات و انتظارات زیاد از پسر داشتند (هم انتظارات پرخرج تهرانیها رو، هم رسم اصفهانیها رو). مثلاً ترکها توو مراسم عقد و اینا کلی پول گنده شاباش دوماد میکنند، ولی فامیل دختره نه تنها یه قرون خرج نکرده بودند توو مراسم، بلکه میگفت پولایی که زمین میریخت رو هم برمیداشتند! خب یه سری مشکلا پیش اومد بین عقد و عروسی ولی خب اول زندگیشون بدک نیستند با هم، البته وضع مالی دو طرف بد نیست و کمک کردند و الا مشکل حاد میشد.
راستی بگم که اینجا نوکِ پیکانِ من سمت شهر خاصی نیست، فقط با دو موردی که دیدم و موردی که پائین نقل قول کردم، خواستم بگم هر جایی رسم خودش رو داره (و مسلماً مردم خود اون منطقه بهش عادت کردند) و اول باید فکرش رو کرد که بعداً مشکل پیش نیاد.
(۱۴ آذر ۱۳۹۴ ۰۹:۲۳ ب.ظ)RASPINA نوشته شده توسط: چ خونواده ساده وصمیمیه
فکر کنم اشتباه متوجه شدید. خانوادهی دختر گفتند که رسم نداریم مهریه بدیم (کلاً اون شهر رسم نداره) و عوضش برید از سمساری بخرید! بعد خانوادهی پسره گفتند چطور راضی میشید دخترون اول زندگیش رو اینطوری شروع کنه. البته نگاهها فرق داره و شاید از نظر یکی خانوادهی دختر صمیمی به نظر بیاد، از نظر یکی هم دَلهباز. ملت هم این روزا دو دو تا میکنند، وقتی مثلاً تبریز رسم هست که کل جهیزیه رو خانوادهی دختر میدن کامل، حتی به همراه یه سری خرج دیگه، خب اینا هم لزومی ندیدند برن ۱۵۰۰ کیلومتر اونوتر و تازه با اون شرایط. البته من نظر خاصی ندارم واقعاً در مورد این جریان و به من ربطی نداره، فقط برداشت خانوادهی پسر رو گفتم.
(۱۴ آذر ۱۳۹۴ ۰۹:۰۷ ب.ظ)software94 نوشته شده توسط: قیافه اش حرف نداشتتتتتتتتتتتتتتتتتتت،صحبت کردنش خیلی تحصیلکرده بوددددددددددددددددددددداصلا معرکه بوددددددددددددددددددد
جریان صحبت کردنِ تحصیل کرده چی بوده؟ صحبت کردن باشخصیت شنیده بودم ولی باسواد نه، اونم توو چنین جمعی مثلاً وسط حرفامون انتگرال بگیریم یا در مورد اصول سنتز نانوذرات با روش ترسیب شیمیایی صحبت کنیم؟
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - explorer - 15 آذر ۱۳۹۴ ۱۰:۴۰ ق.ظ
عایا اینجا کسی شیرپوینت کار کرده؟؟؟
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - software94 - 15 آذر ۱۳۹۴ ۱۲:۲۴ ب.ظ
(۱۴ آذر ۱۳۹۴ ۰۹:۰۷ ب.ظ)software94 نوشته شده توسط: قیافه اش حرف نداشتتتتتتتتتتتتتتتتتتت،صحبت کردنش خیلی تحصیلکرده بوددددددددددددددددددددداصلا معرکه بوددددددددددددددددددد
جریانش راجع به خواستگاری مینروا هست
تحصیل کرده حرف زده دل دختر مارو بردهاز مینروا بپرسید
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 15 آذر ۱۳۹۴ ۱۲:۵۱ ب.ظ
اینجوری که بوش میاد باید پایان نامه ارشد رو هم ببریم با خودمون خواستگاری!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - A L I - 15 آذر ۱۳۹۴ ۰۱:۱۷ ب.ظ
تا دیر نشده برم دانشگاه دو سه تا توصیه نامه از اساتید واسه شب خواستگاری بگیرم.
ریزنمراتم میخواد؟؟
من یه بدهی هم به صندوق رفاه دارم که واسه کارشناسیه باید اونم برم تصفیه کنم.
من نمره انضباطم یه خرده پایین بود تو مدرسه. خصوصا تو دبستان. از همین حالا استرس دارم که ریز نمرات مدرسه را هم بخوان
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 15 آذر ۱۳۹۴ ۰۱:۲۹ ب.ظ
.............................
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 15 آذر ۱۳۹۴ ۰۱:۲۹ ب.ظ
(۱۵ آذر ۱۳۹۴ ۰۱:۱۷ ب.ظ)A L I نوشته شده توسط: من یه بدهی هم به صندوق رفاه دارم
بهت گواهی موقت نمیدن. سریعتر برو پولشونو بده. یهو دیدی سر عقد نیاز شد به گواهی موقت.
(۱۵ آذر ۱۳۹۴ ۰۱:۲۹ ب.ظ)Menrva نوشته شده توسط: من دوست دارم پسرخاکی باشه شوخی خنده بستنی بزنم توصورتش بهش برنخوره
من تا حالا با دوستام چنین شوخی ای نکردم
یعنی شده طرفو از پله هل بدم نزدیک باشه تا پایین پله ها رو دورانی بره سر و کلش بشکنه اما این دیگه...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 15 آذر ۱۳۹۴ ۰۱:۳۶ ب.ظ
(۱۵ آذر ۱۳۹۴ ۱۲:۵۱ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط: اینجوری که بوش میاد باید پایان نامه ارشد رو هم ببریم با خودمون خواستگاری!
شما چون شریفی هستین نیازی ب اوردن پایان نامه و اینا ندارین...
آقایونی ک علم و صنعتین اونا گناه دارن باید زیاد تلاش کنن....کارشون ب ریزنمزاتم کشیده.... بازم خوشبحال اقای تیمورپور
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - A L I - 15 آذر ۱۳۹۴ ۰۱:۴۳ ب.ظ
(۱۵ آذر ۱۳۹۴ ۰۱:۲۹ ب.ظ)Menrva نوشته شده توسط: دویدن پریدن از دشت و کوها
یا خدا
(۱۵ آذر ۱۳۹۴ ۰۱:۲۹ ب.ظ)Menrva نوشته شده توسط: " بابام رو ک برده بودن خونشون میگفت سر ناهار کلی غذا کشیدن برام برنج پر میکردن بابام میگفت این خیلی زیاده میگفتم نه اقای... میل بفرماییدو .....
یعنی اینم جزء رسوم شده که باید فردای خواستگاری پدر عروس را تنهایی دعوت کنیم ناهار خونه مون
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 15 آذر ۱۳۹۴ ۰۱:۴۵ ب.ظ
(۱۵ آذر ۱۳۹۴ ۰۱:۴۳ ب.ظ)A L I نوشته شده توسط: (15 آذر ۱۳۹۴ ۰۱:۲۹ ب.ظ)Menrva نوشته شده توسط: " بابام رو ک برده بودن خونشون میگفت سر ناهار کلی غذا کشیدن برام برنج پر میکردن بابام میگفت این خیلی زیاده میگفتم نه اقای... میل بفرماییدو .....
یعنی اینم جزء رسوم شده که باید فردای خواستگاری پدر عروس را تنهایی دعوت کنیم ناهار خونه مون
بریم یه سری مرغ و گوشت بخریم بذاریم تو یخچال برای فردای خواستگاری
خواستگاریا تجملاتی شده
پس فردا میگن به جای گل، گلدون درخت نخل بیارید خونمون
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - A L I - 15 آذر ۱۳۹۴ ۰۱:۴۶ ب.ظ
کم کم میگن باید یه مقاله ژورنالی معتبر هم در مورد همسرداری داشته باشی تا بهت زن بدن.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 15 آذر ۱۳۹۴ ۰۱:۵۰ ب.ظ
.........
|