|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - gogooli - 12 آذر ۱۳۹۴ ۱۰:۴۷ ق.ظ
مردم چه می گویند!!!!
مىخواستم به دنیا بیایم، در یک زایشگاه عمومى؛ پدربزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصى!
مادرم گفت: چرا؟
پدربزرگم گفت: مرد م چه مىگویند؟!
مىخواستم به مدرسه بروم، همان مدرسه سر کوچهمان؛ مادرم گفت: فقط مدرسه غیرانتفاعى!
پدرم گفت: چرا؟
مادرم گفت: مردم چه مىگویند؟!
به رشته انسانى علاقه داشتم؛ پدرم گفت: فقط ریاضى!
گفتم: چرا؟
پدرم گفت: مردم چه مىگویند؟!
مىخواستم با دخترى ساده که دوستش داشتم ازدواج کنم؛ خواهرم گفت: مگر من بمیرم.
گفتم: چرا؟
خواهرم گفت: مردم چه مىگویند؟!
مىخواستم پول مراسم عروسى را سرمایه زندگىام کنم؛ پدر و مادرم گفتند: مگر از روى نعش ما رد شوى.
گفتم: چرا؟
آنها گفتند: مردم چه مىگویند؟!
مىخواستم به اندازه جیبم خانهاى در پایین شهر اجاره کنم؛ مادرم گفت: واى بر من.
گفتم: چرا؟
مادرم گفت: مردم چه مىگویند؟!
اوّلین مهمانى بعد از عروسىمان بود. مىخواستم ساده باشد و صمیمى؛ همسرم گفت: شکست به همین زودى؟!
گفتم: چرا؟
همسرم گفت: مردم چه مىگویند؟!
مىخواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم تا عصاى دستم باشد؛ همسرم گفت: خدا مرگم دهد.
گفتم: چرا؟
همسرم گفت: مردم چه مىگویند؟!
مىخواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد؛ پسرم گفت: پایین قبرستان.
زنم جیغ کشید!
دخترم گفت: چه شده؟
زنم گفت: مردم چه مىگویند؟!
مُردم... برادرم براى مراسم ترحیمم مسجد سادهاى در نظر گرفت.
خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه مىگویند؟!
از طرف قبرستان سنگ قبر سادهاى بر سر مزارم گذاشتند؛ اما برادرم گفت: مردم چه مىگویند؟!
خودش سنگ قبرى برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کرده بودند.
و حالا من در اینجا در حفرهاى تنگ و تاریک، خانهاى دارم و تمام سرمایهام براى ادامه زندگى، جملهاى بیش نبود؛ «مردم چه مىگویند؟!» مردمى که عمرى نگران حرفهایشان بودم، حالا حتى لحظهاى هم نگران من نیستند!!!
کسانى که براى خودشان زندگى مىکنند، از فرصت یکباره زندگىشان نهایت بهره و لذت را بردهاند!
لارو شفوکو
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - RASPINA - 12 آذر ۱۳۹۴ ۰۱:۴۷ ب.ظ
ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯿﻢ ...
ﭼﻪ ﺗﻨﻬﺎ،ﭼﻪ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ...
ﺍﻣﺎ با ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ...
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺭﻭﺣﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ، ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ...
ﺑﯽ ﺻﺪﺍ،ﺑﯽ ﻫﯿﺎﻫو
ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ...
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺁﮊﺍﻧﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺭﺳﯿﺪﯾﻦ!
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺑﺎﻗﯽ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ؟
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻮﻕ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﻮﯼ ؟!
ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ : ﺣﻮﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ ؟!
ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ...
ﺷﻨﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ...
ﺧﻮﺍﻧﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ...
ﺩﯾﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ...
ﻭ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪ
ﺁﻫﻨﮓ ﺑﺎﺭ ﺩﻫﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ
ﻫﻮﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﺪ
ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺷﺪ
ﭼﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﺷﺪ
ﻏﺬﺍ ﯾﺦ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪ ...
ﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻗﻔﻞ ﻧﮑﺮﺩیم
ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﮐﯽ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ
ﻭ ﮐﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪ
ﻭ ﮐﯽ ﻋﻮﺽ ﺷﺪیم
ﮐﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ...
ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﻧﺨﻨﺪﯾﺪﯾﻢ ...
ﻭ ﺩﻝ ﻧﺒﺴﺘﯿﻢ ...
ﻭ ﭼﻄﻮﺭ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯾﻢ ...
ﻭ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺳﻔﯿﺪ ﺷﺪ ...
ﻭ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﮐﯽ ﮔﺬﺷﺘﯿﻢ؟!
ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ با ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 12 آذر ۱۳۹۴ ۰۲:۴۹ ب.ظ
امشب بدترین شب عمرمه ...
قراره برام خواستگار بیاد خیلی ناراحتم بچه ها تو رو خدا دعاکنید همه چی بد پیش بره و داماد بد باشه و نه من به دل دامادوخانوادش بشینم نه دامادوخانوادش به دل خانوادم من اصلا راض نیستم ونمیخوام اما خانوادم درکم نمیکنن
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - so@ - 12 آذر ۱۳۹۴ ۰۳:۲۱ ب.ظ
(۱۲ آذر ۱۳۹۴ ۰۲:۴۹ ب.ظ)Menrva نوشته شده توسط: امشب بدترین شب عمرمه ...
قراره برام خواستگار بیاد خیلی ناراحتم بچه ها تو رو خدا دعاکنید همه چی بد پیش بره و داماد بد باشه و نه من به دل دامادوخانوادش بشینم نه دامادوخانوادش به دل خانوادم من اصلا راض نیستم ونمیخوام اما خانوادم درکم نمیکنن
وَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ
چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا میداند، و شما نمیدانید.
توکل به خدا ،ان شاءالله خیرت اتفاق بیفته دختر جون
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - khayyam - 12 آذر ۱۳۹۴ ۰۳:۳۲ ب.ظ
(۱۲ آذر ۱۳۹۴ ۰۳:۲۱ ب.ظ)F@gh@ نوشته شده توسط: (12 آذر ۱۳۹۴ ۰۲:۴۹ ب.ظ)Menrva نوشته شده توسط: امشب بدترین شب عمرمه ...
قراره برام خواستگار بیاد خیلی ناراحتم بچه ها تو رو خدا دعاکنید همه چی بد پیش بره و داماد بد باشه و نه من به دل دامادوخانوادش بشینم نه دامادوخانوادش به دل خانوادم من اصلا راض نیستم ونمیخوام اما خانوادم درکم نمیکنن
وَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ
چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا میداند، و شما نمیدانید.
توکل به خدا ،ان شاءالله خیرت اتفاق بیفته دختر جون
یعنی دنبال این آیه بودم که شما زودتر از من قرار دادی ایول همینه ما انسان ها نمی دونیم درست و اشتباه چیه معلوم نیست شاید همین پسره بهترین کسی باشه که بتونه درکت کنه ! برای آشنایی نیاز به مقاومت نیست
البته این یه نظر بود و انتخاب نهایی با خودتونه اگه جوابتون مثبت بود همین جا تو مانشت بگو تا براتون با اعضای مانشت جشن بگیریم !
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - software94 - 12 آذر ۱۳۹۴ ۰۵:۲۳ ب.ظ
(۱۲ آذر ۱۳۹۴ ۰۲:۴۹ ب.ظ)Menrva نوشته شده توسط: امشب بدترین شب عمرمه ...
قراره برام خواستگار بیاد خیلی ناراحتم بچه ها تو رو خدا دعاکنید همه چی بد پیش بره و داماد بد باشه و نه من به دل دامادوخانوادش بشینم نه دامادوخانوادش به دل خانوادم من اصلا راض نیستم ونمیخوام اما خانوادم درکم نمیکنن
ببین فقط قسمت تاریخ عقد وعروسی شد اول بیا اینجا بگو من و افاق وبچه ها امتحاتنی،تحویل پروژه ایی،ارائه ایی چیزی نداشته باشیم
بگو هماهنگ میکنم خبر میدم
من پارسال دختر عمه ام از خواستگارش متنفر بود،میگفت اگه از در بیاد تو من خودمو میکشم،الان چند وقته ازدواج کردن،میگه اصلا خدا یه مرد افریده اونم عشق منصلاح خدارو همیشه بهترین.بسپر به خدا
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 12 آذر ۱۳۹۴ ۰۵:۳۳ ب.ظ
....................
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - software94 - 12 آذر ۱۳۹۴ ۰۵:۳۹ ب.ظ
فکر کن اقای داماد مانشتو چک کنه
میبینه اینجا مراسم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 12 آذر ۱۳۹۴ ۰۵:۴۵ ب.ظ
..............................
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 12 آذر ۱۳۹۴ ۰۶:۴۸ ب.ظ
وااااااااااااای مینروا حالا میخوای چی بپوشی
دختر خوب وحی منزل نیست که هر کی از در اومد تو حتما باید جواب مثبت بشه، انقدر خودخوری نکن، جوش میزنیااااا
بگذار بیان و برن، اگر نخواستی بشین با خانواده ات صحبت کن، طوری نمیشه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - shamim_70 - 12 آذر ۱۳۹۴ ۰۶:۵۷ ب.ظ
به هر آسمان زلالی شک دارد گنجشکی که با سر به پنجره خرده است..
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - so@ - 12 آذر ۱۳۹۴ ۰۸:۲۴ ب.ظ
(۱۲ آذر ۱۳۹۴ ۰۵:۳۳ ب.ظ)Menrva نوشته شده توسط: مرسییی افاق جونممممم خییلی ایه بسیار قشنگی بود خوشم اومدددد
نههههههه من نمیخواااااام عروس شممممممممم
-------------------------------------------------------------------------------------
: )))))) وااااای نهههههه من عروس نمیشممممم ازدواج نمیکنم تازه ۷تا خواهر دارهههههههه فکرکنیننننننننن .. نه داماد منو دیدن نه من ایشون رو....
خداییی بچه ها دعاکنین این عمر خیر انجام نشه من اصلا نمیخوام و راضی نیستم خیلییی ناراحتمممممممممم داغونمممممممم
خواهش میکنم منروا جونم
عزیز من بزار بیان چند جلسه صحبت کنید بعد بشین در مورد خواهر و این حرفا قضاوت کن از الان انقدر منفی فکر نکن بابا منم خواهرشوهرم ولی خواهرشوهرا دیگه خیلی بی آزار شدن
+حس میکنم کتک لازمی
+منو سافتور میایم گلیلیلیلیلیلیلیلی منروا اصن یه اتوبوس دربست میگیریم دخترای مانشت بیان عروسی
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 12 آذر ۱۳۹۴ ۰۸:۵۶ ب.ظ
(۱۲ آذر ۱۳۹۴ ۰۸:۲۴ ب.ظ)F@gh@ نوشته شده توسط: بابا منم خواهرشوهرم ولی خواهرشوهرا دیگه خیلی بی آزار شدن
راست میگه آفاق، منم خواهر شوهرم و بسی بی آزارام گاهی بهم میگن این چه وضعشه یکم خواهرشوهر بازی درار
حیف ما الان اونجا نیستیم یکم اذیتت کنیم، الان مینروا با حالی مظلوم لپها گل انداخته سر پایین ضربان قلب بالا با دستانی لرزان داره چایی میبره
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - diligent - 12 آذر ۱۳۹۴ ۰۹:۰۲ ب.ظ
(۱۲ آذر ۱۳۹۴ ۰۸:۵۶ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: حیف ما الان اونجا نیستیم یکم اذیتت کنیم، الان مینروا با حالی مظلوم لپها گل انداخته سر پایین ضربان قلب بالا با دستانی لرزان داره چایی میبره
رسم چایی بردن دیگه باید منسوخ بشه. استرس آدمو بیشتر میکنه چیه آخه..چایی رو پدر یا برادر یا مادر ببره.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 12 آذر ۱۳۹۴ ۰۹:۰۷ ب.ظ
(۱۲ آذر ۱۳۹۴ ۰۹:۰۲ ب.ظ)diligent نوشته شده توسط: رسم چایی بردن دیگه باید منسوخ بشه. استرس آدمو بیشتر میکنه چیه آخه..چایی رو پدر یا برادر یا مادر ببره.
آره ما هم نمیبریم خداروشکر
|