|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - soheila-zd - 23 شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۳۶ ب.ظ
(۲۳ شهریور ۱۳۹۴ ۰۶:۱۱ ب.ظ)kora نوشته شده توسط: چقدر مرگ به ما نزدیک و کوریم!
امروز که از خونه بیرون اومدم در حالی که اروم زیر لب دعا خوندم و به خدا توکل کردم! اسمان زیبای ابری و حال و هوای لطیف پاییزی یه حس ارامشی بهم داد فارغ از دنیا و استرس های چند مدتی که داشتم و به یک باره به فکر مرگ افتادم و پیش خودم گفتم امروز شاید برنگردم! اتفاق دیگه ادم از یک لحظه بعد با خبر نیست اما زود فراموش کردم و رفتم پی کارم! یه هو موقع عبور از خیابون با احتیاط همیشگیم! یه موتوری که انگار عاشق باشه باسرعت جت فوانتوم که باید از جرمی کلارک و جمیز می و ریچارد هموند که خیلی دوستش دارم میخواستن بیاد این وسیله نقلیه رو تست کرده و به دنیا معرفی کنه!جلوم ظاهر شد!!! و من به سرعت جا خالی داده و حرکتی بس شگفت در حد فیلم های جیمز باندی که همیشه میگفتم اغراق و کلی هم میخندیدم زدمو در کمال ناباوری حضرت اجل از بیخ گوش که نه از نوک دماغم رد شد!!!! یعنی اگه زده بود له له بودم ها له یه درصدم زنده نمیموندم احتمالا مرگ مغزی میشدم و اعضام اهدا میکردم. خلاصه جالب تر اینکه موقع برگشت در مسیر متاسفانه با یک جنازه ی بنده خدایی وسط خیابون هم روبرو شدم که مردم قهرمان همیشه حاضر در صحنه دورش حلقه زده بودن و خیلی دلم براش سوخت ! و گفتم این اتفاقی که برام افتاد میتونست نتیجش مثل همین باشه !!! نکته اخلاقی این پست اینکه دم رو غنیمت بشمارید و به یاد خدا باشید و جونم براتون بگه بچه های گلم این شتری که در خونه هممون میخوابه و خلاصه حواستون به کردارتون باشه ! قصه هایی برای بچه های مانشت!
کلید اسرارم میخواد یه اپیزود ازش بسازه
واسه خواهرم هم از این اتفاق ها افتاده
یه بار شب تو خواب میبینم که همه جا طوفانی و یک دفعه یه رعد برق وحشتناک میزنه و یه درخت میفته و یه نفر میمیره
منم که بیدار میشم ترس و لرز برم میداره اون روز هوا هم ابری بود و حال و هوای بارون بود خواهرم هم میخواست بره بیرون
داشت میرفت بهش گفتم صدقه بده دیشب خواب بد دیدم گفت باشه و یه سکه گرفت گذاشت صدقه و از خونه بیرون رفت
از لحظه ای که خواهرم رفت بیرون بارون شدید شروع به باریدن کرد و بادهای شدید اومد
منم که عاشق خوابیدن تو روزهای بارونیم دوباره خوابیدم بیدار شدم دیدم صدای خواهرم که اومده میاد
تا منو دید گفت: وای سهیلا نبودی چی شد؟؟
منم که تعجب کرده بودم گفتم چی؟؟
گفت امروز داشتم از خیابون رد میشدم کنار خیابون یه درخت تنومند بزرگ بود منم داشتم از کنار درخته رد میشدم ازبس باد شدید بود
درخت با اون عظمت یهو افتاد جلوپام یعنی اگه یه قدم جلوتر میرفتم درخته می افتاد سرم من الان مرده بودم، انگار یه نفر منو از پشت کشید
مردم هم داشتند رد میشدند میگفتند:اه عجب شانسی داره ها..(عموما خواهرم خیلی بدشانسه این دفعه استثنا بود)
هیچی دیگه انگار مرگو به چشماش دیده بود.
kora جان اینو گفتم هر وقت میخوای با کلید اسرار قرارداد ببندی اینم بگی
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - clint - 23 شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۰۰ ب.ظ
(۲۳ شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۱۸ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
و کامنت اول که میگه:
"زنها وقتی پای پول یا شهرت وسط باشه فرقی براشون نمی کنه طرف مقابل شون کی باشه."
یک ضرب المثل انگایسی هست که میگه :ملکه یک پیرمردبودن بهتر است از کنیز یک جوان.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kora - 23 شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۰۴ ب.ظ
Reimann خوب دختر مردم عاشق شده!!! Soheila-zd خداروشکر ولی میگم خواهرت باید قدرتو بدونه ها توصیه به صدقت کاملا به جا بوده!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - soheila-zd - 23 شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۱۰ ب.ظ
(۲۳ شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۰۴ ب.ظ)kora نوشته شده توسط: Soheila-zd خداروشکر ولی میگم خواهرت باید قدرتو بدونه ها توصیه به صدقت کاملا به جا بوده!
آره واقعا
(۲۳ شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۱۸ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
و کامنت اول که میگه:
"زنها وقتی پای پول یا شهرت وسط باشه فرقی براشون نمی کنه طرف مقابل شون کی باشه."
بعضی زنها(نه همشون) وقتی پای پول یا شهرت وسط باشه فرقی براشون نمی کنه طرف مقابل شون کی باشه.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kora - 23 شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۲۷ ب.ظ
دوستان یه سری هم بزنید به
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
اگرم خوشتون اومد با هر لبخند یه دعا برام بکنید
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - dr.a_AI - 23 شهریور ۱۳۹۴ ۱۰:۰۹ ب.ظ
روز برنامه نویس روزی جهانی است که برای شرکتهای تکنولوژی و برنامه نویسی آن به خوبی شناخته شدهاست. این روز که ۲۵۶امین روز سال (معادل عدد ۱۰۰ در مبنای ۱۶) ، مصادف با ۱۳ سپتامبر است. والنتین بالت و مایکل پرویاکف از کشور روسیه در سال ۲۰۱۲ برای اولین بار این روز را روز برنامه نویس نام نهادند و در ۲۴ جولای ۲۰۰۹، سفارت ارتباطات و رسانه جمعی روسیه درخواستی جهت به رسمیت شناختن این روز اعلام کرد و در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۹، رئیس جمهور وقت روسیه، این روز را رسما روز برنامه نویس نام نهاد. در حال حاضر بیشتر کشورها هم این روز با نام روز برنامه نویس گرامی میدارند.
روز برنامه نویس به برنامه نویسان مبارک (البته با یکم تاخیر)
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - clint - 23 شهریور ۱۳۹۴ ۱۰:۲۰ ب.ظ
(۲۳ شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۲۹ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط: (23 شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۰۰ ب.ظ)clint نوشته شده توسط: ملکه یک پیرمردبودن بهتر است از کنیز یک جوان.
حداقل مثه بقیه میگفتی که آره همه اینطوری نیستن و ....
اولا ضرب المثل بود دوما قرار نیست که همه یه جور فکر کنند .واینکه باید به کیفیت زندگی فکر کرد نه کمیت ، صرفا از لحاظ مادی عرض نمیکنم اگرچه گفته میشه پول خوشبختی نمیاره اما نبودش باعث فقر وبدبختی میشه .
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - clint - 23 شهریور ۱۳۹۴ ۱۰:۴۱ ب.ظ
(۲۳ شهریور ۱۳۹۴ ۱۰:۳۱ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط: (23 شهریور ۱۳۹۴ ۱۰:۲۰ ب.ظ)clint نوشته شده توسط: اولا ضرب المثل بود دوما قرار نیست که همه یه جور فکر کنند .واینکه باید به کیفیت زندگی فکر کرد نه کمیت ، صرفا از لحاظ مادی عرض نمیکنم اگرچه گفته میشه پول خوشبختی نمیاره اما نبودش باعث فقر وبدبختی میشه .
سوما چی؟
منم اگه به همچنین موردی برخوردم قبول میکنم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - captain - 23 شهریور ۱۳۹۴ ۱۰:۴۸ ب.ظ
بچه ها اصلا خودتونو نکشید واسه ارشد، با خیال راحت زندگیتونو بکنید
آقا اینجا اصلا خبری نیس جز پاس کردن یه سری دروس سخت
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kora - 24 شهریور ۱۳۹۴ ۰۱:۱۵ ق.ظ
وقتی دانش اموز بودم و اطرافیان می گفتن وای خوش به حالت هیچ دوره ای به اندازه دوران محصلی خوش نمیگذره و ای کاش که ما جای تو بودیم! مسخرم میومد و کمی سگرمه هام توی هم میرفت که مگه میشه ادم دلش برای دوران امتحان و تکالیف مدرسه و معلم های چاق و لاغر گچی با اخلاق های تندشون که واسه ما تو اون دوره در حد یه سرهنگ یا بعضیا تیمسار سختگیر جلوه میکردن!!!! تنگ شه!!!! اما امروز بعد ازظهر یاد پاییز و اون دوران افتادم که شوق خرید کیف و لباس مدرسه ! داشتم کتاب هایی که بوی نویی میداد و عاشق بوشون بودم و با شوق میشستم جلد میکردم ! از هر کروم ۱۰ صفحه اول میخوندم! و کلی خاطره .... باورم نمیشه دلتنگ اون روزها شدم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Behnam - ۲۴ شهریور ۱۳۹۴ ۰۲:۳۰ ق.ظ
(۲۳ شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۳۱ ب.ظ)clint نوشته شده توسط: بچه ها برنامه من جور شد. دارم میرم مسکو حلالم کنید
برنامهی منم جور شد، آخر هفته اگر قسمت باشه و خدا بخواد انشالله باری تعالی با خانواده میریم شابدالعظیم
ضمناً به خواهر مجاهد ماریا شاراپووا سلام گرم بنده رو برسونید
(۲۳ شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۰۰ ب.ظ)clint نوشته شده توسط: (23 شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۱۸ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
و کامنت اول که میگه:
"زنها وقتی پای پول یا شهرت وسط باشه فرقی براشون نمی کنه طرف مقابل شون کی باشه."
یک ضرب المثل انگایسی هست که میگه :ملکه یک پیرمردبودن بهتر است از کنیز یک جوان.
ولی خب ایشالا که به کم قانعید
(۲۴ شهریور ۱۳۹۴ ۰۱:۱۵ ق.ظ)kora نوشته شده توسط: وقتی دانش اموز بودم و اطرافیان می گفتن وای خوش به حالت هیچ دوره ای به اندازه دوران محصلی خوش نمیگذره و ای کاش که ما جای تو بودیم! مسخرم میومد و کمی سگرمه هام توی هم میرفت که مگه میشه ادم دلش برای دوران امتحان و تکالیف مدرسه و معلم های چاق و لاغر گچی با اخلاق های تندشون که واسه ما تو اون دوره در حد یه سرهنگ یا بعضیا تیمسار سختگیر جلوه میکردن!!!! تنگ شه!!!! اما امروز بعد ازظهر یاد پاییز و اون دوران افتادم که شوق خرید کیف و لباس مدرسه ! داشتم کتاب هایی که بوی نویی میداد و عاشق بوشون بودم و با شوق میشستم جلد میکردم ! از هر کروم ۱۰ صفحه اول میخوندم! و کلی خاطره .... باورم نمیشه دلتنگ اون روزها شدم
بابا اون کچل بیسوادها کدومشون دل تنگی داره!؟ کدوم کتابی بو میداد خداییش من یادم نیست. هنوزم من از دست دوران راهنمایی میکشم. یه مدیرِ شمر داشتیم که نمیدونم این معلمها رو از کجا گیر میاورد. فکر کنم باهاشون دنگی حساب میکرد که هر چی گرفتی فیفتی فیفتی. معلم زبان باعث شده بود من تا همین چند سال پیش به گئرل (girl) بگم جئرل! به کوئشن (question) هنوز هم بعضاً اشتباهی میگم کوئچن. یکیشون به چتر (ʌm'brelə) میگفت ʌm'br و نمیدونم اون آخرش رو چیکار میکرد! معلم زبانهای دبیرستان هم دست کمی نداشتند ولی باز بهتر بودند.
۳ سال پیش گذرم افتاده بود به همون مدرسه راهنمایی، یکی از معلمها شناخت (داداشِ مدیر مدرسه بود و فکر کنم اون موقع دیپلم بود و داشت تازه لیسانسی چیزی میگرفت و میومد سر کلاس عربی مشقهاش خودش رو مینوشت، تازه خیلی موقعها هم نمیومد) و خلاصه برد سر کلاس و هی اصرار داشت من بگم راهنمایی دوران خوبی بود و بچهها قدر بدونید و منم هی میگفتم نخیر عمرمون تلف شد یا یه معلم دیگه داشتیم آچار فرانسه بود و زیست و اجتماعی و کلاً هر چی براش معلم پیدا نمیشد میدادن بهش. بعد جالب اینه که اول و دوم راهنمایی همیشه میگفت ریاضیم ضعیف هست، بعد سال سوم ریاضی رو داده بودن بهش. از خودش امتحان میگرفتی ۱۰ نمیشد. خیلی مدیر نمک به حرومی داشتیم.
آها اینم یادم افتاد. یه معلم حرفه و فن هم داشتیم شبیه فیل بود و مدام هم اِفه میومد. اینکه میگم شبیه فیل بود من هیچ وقت به ظاهرِ کسی ایراد نمیگیرم چون دستِ خودم آدم نیست ولی وقتی کسی علاوه بر ظاهرش، باطنش هم خراب باشه آدم چارهای واسهش نمیمونه. بعد نمیدونم این چه پدر گشتگی با ما داشت و عقدهی چی به دلش مونده بود اول کلاس همیشه نیم ساعت زر زر میکرد که شماها هیچ کدوم دانشگاه قبول نمیشید و اِل هستید و بِل هستید (ما هم که اون موقع اصلاً منیدونستیم دانشگاه چی هست). عوض نصیحت کردنش بود. یادم باشه یه روز برم ببینم هنوز اون مدرسه هست یا نه و اگه نیست ردپایی ازش گیر بیارم بگم معلمی که نمیتونی بکنی لااقل انسان باش. یکی هم اونی که داره امتحان وکالت میده که جریانش رو قبلاً گفتم.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - gogooli - 24 شهریور ۱۳۹۴ ۱۱:۱۵ ق.ظ
امان از این هجوم خاطرات که حال خوبت رو خراب می کنه.
چقدر در گذشته اشتباه کردم.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Bahar_HS - 24 شهریور ۱۳۹۴ ۱۱:۵۴ ق.ظ
(۲۴ شهریور ۱۳۹۴ ۱۱:۱۵ ق.ظ)gogooli نوشته شده توسط: امان از این هجوم خاطرات که حال خوبت رو خراب می کنه.
چقدر در گذشته اشتباه کردم.
من خاطرات گذشته رو مرور می کنم و وقتی بدترین روزها رو به خاطر می یارم که کسانی،با بدترین رفتار،همه ی شور و شوق،انگیزه و انرژی منو گرفتند و منو تا افسردگی و کابوس های شبانه بردند، و تاثیرش اونقدر زیاد بود که بعد از ۴سال هنوز اثراتش باقی مونده و دیگه هرگز نتونستم به اون سطح از انرژی قبلی م برسم.... دلم می گیره
دیگه نتونستم بلند شم،خیلی هم تلاش کردم،الان حالم خیلی بهتره ولی دیگه مثل اولم نشدم.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - arsin - 24 شهریور ۱۳۹۴ ۰۱:۳۷ ب.ظ
اینم از لینک گروه تلگرام بچه های ارشد ۹۵ آی تی
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - soheila-zd - 24 شهریور ۱۳۹۴ ۰۲:۲۳ ب.ظ
دلم کمی خدا میخواهد...کمی سکوت...
دلم دل بریدن میخواهد...
کمی اشک... کمی زندگی...
کمی آغوش آسمانی...
کمی دور شدن از این جسم آدم
کمی دور شدن...
"رضا رضازاده"
|