|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - termeh93 - 15 شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۵۷ ب.ظ
من طبق دو تا پست اخیر از آقای فرداد و Dr نفهمیدم قورباقه با این غ یا با این ق
روح پدربزرگم شاد موقع اذان صبح امروز فوت کردن روحش در آرامش ... خوشبحالش عجب سعادتی
من دوست دارم شب قدر دعوتم کنند اون دنیا ...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Fardad-A - 15 شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۰۰ ب.ظ
(۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۰۷:۴۸ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: کسی داشت تو حیاط منزلش رب خونگی تهیه میکرد، بعد از مدتها بوی رب خونگی به مشامم خورد... خیلی دل انگیز بود
من رو برد به سالهای کودکی، یادش بخیر با ذوق دور هم جمع میشدیم، همسایه ها به هم کمک میکردن و آماده میکردیم، جلوی خونه امون یه فضای باز بود، چوبها رو اونجا جمع میکردن و دیگ بزرگ میگذاشتن و رب درست میکردن، داخل آتیشش سیب زمینی میگذاشتیم یا بلال کبابی درست میکردیم، بعد از اینکه رب رو داخل ظرفها میریختن، اون ربی که ته قابلمه و گوشه هاش چسبیده شده بود و برشته شده بود، آخ که چه مزززززززززززززه ای داشت...
به به، چه روزگاری بود
پ.ن: این رو برای احتیاط گذاشتم، یکی اومد به من بگه الان "مادربزرگ" هستی، نه مادربزرگ نیستم خودت مادربزرگ یا شایدم پدربزرگی
من هم خاطره از رب گوجه دارم.. البته مادر من اعتقادی به جوشاندن آب گوجه و رب گیری نداشتن. از انرژی خورشیدی استفاده میکردن. یعنی گوجه ها توی تشت پهنی له میشد و در ایوان خونه مون پر از تشت گوجه له شده بود. ما هم باید دیگه تو حیاط باز ی میکردیم. انگار ایوون را مین گذاری کرده باشن . اگه از اون دور و بر رد میشدیم ........بعد چند روز که آفتاب تیر ماه کمی آب گوجه را تبخیر میکرد. بعد در صافی این ها صاف میشد و پوست گوجه جدا میشد.. بعد دوباره چند روز آفتاب میخورد.طوریکه خیلی غلیظ میشد. البته اونموقع ها اینقدر دود و گرد و خاک نبود.
یه فرق که با رب گوجه جوشانده داشت رنگش بود که خیلی روشن بود. مزه اش را هم که نگو. خیلی طبیعی تر از روش جوشاندن بود.
الآن دیگه سالهاست که دیگه اینکارها انجام نمیشه.
رفتم تو سنین قبل دبستان
بهر حال ما خانوادگی طرفدار انرژی خورشیدی بودیم بجای سوختهای فسیلی.
(۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۵۷ ب.ظ)termeh93 نوشته شده توسط: من طبق دو تا پست اخیر از آقای فرداد و Dr نفهمیدم قورباقه با این غ یا با این ق
روح پدربزرگم شاد موقع اذان صبح امروز فوت کردن روحش در آرامش ... خوشبحالش عجب سعادتی
من دوست دارم شب قدر دعوتم کنند اون دنیا ...
اول اینکه خدا بشما عمر باعزت و طولانی بدهدو پدر بزرگتان را هم رحمت کند. خوب نیست تو این سن از این حرفا بزنید. عمر و زندگی یه فرصته که بهتره ازش استفاده مفید بشه.
دوم اینکه قورباغه با ترکیبی از هر دو تا یعنی اولی "ق" و دومی" غ" هست . امیدوارم برعکس نگفته باشم.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Behnam - ۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۳۱ ب.ظ
یه خر مگس اومده توو اتاق بیرون هم نمیره، هر چی بِش گفتم ای مگس عرصهی سیمرغ نه جولانگه توست افاقه نکرد کشتمش
(۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۰۷:۴۸ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: کسی داشت تو حیاط منزلش رب خونگی تهیه میکرد، بعد از مدتها بوی رب خونگی به مشامم خورد... خیلی دل انگیز بود
من رو برد به سالهای کودکی، یادش بخیر با ذوق دور هم جمع میشدیم، همسایه ها به هم کمک میکردن و آماده میکردیم، جلوی خونه امون یه فضای باز بود، چوبها رو اونجا جمع میکردن و دیگ بزرگ میگذاشتن و رب درست میکردن، داخل آتیشش سیب زمینی میگذاشتیم یا بلال کبابی درست میکردیم، بعد از اینکه رب رو داخل ظرفها میریختن، اون ربی که ته قابلمه و گوشه هاش چسبیده شده بود و برشته شده بود، آخ که چه مزززززززززززززه ای داشت...
به به، چه روزگاری بود
پ.ن: این رو برای احتیاط گذاشتم، یکی اومد به من بگه الان "مادربزرگ" هستی، نه مادربزرگ نیستم خودت مادربزرگ یا شایدم پدربزرگی
ما الانم این کار رو میکنیم منتهی توو پشت بوم. ربهای بیرون خیلی بیصرفه هست، تازه اکثراً بیمزه و رنگ مصنوعی هم هستند. "ارومآدا" بهترن (خب حواسم هست، چیکار کنم ).
یاد یه خاطرهای افتادم. به قول دائیم، این "شِبهِ خونه"ی ما تقریباً توو اوایل یا وسطهای کوچهی ۹۰-۱۰۰ متریمون قرار داره که آخر کوچه هم با شیب قابل توجهی سرازیری هست. یه مرض بدی که خودم هم گرفتارش بودم این بود که بچهها یه لاستیک دوچرخه یا شاید هم ماشین سواری بر میداشتند به انضمام یه تخته پاره و از اینور کوچه به اونورش دِ برو! خب امکانات کم بود :دی یه بار احساس کردم صدای لرزش! میاد و از حیاط اومدم بیرون دیدم داداشم بعلاوهی دوستش که هم از نظر سنی هم از نظر هیکل از خودش بزرگتر بود، یه تایرِ گندهی تراکتور! (نه از این تراکتورهای جدید که لاستیک چرخهای عقبشون هم کوچیک هست، از اون لاستیکهایی که قطرش ۳ برابر قطر لاستیکِ کامیون هست!) برداشتند و به سمت انتهای کوچه (سرازیری) با سرعت فضایی در حرکت هستند. با اینکه لاستیک گنده بود ولی دوستِ داداشِ من هم گنده بود و پشت لاستیک دیگه جایی واسه داداشم نبود که با چوب بزنه تا سرعت بیشتر بشه، واسه همین یدونه از اینور میزد و فوری میرفت اون سمتِ دوستش و یدونه هم از اونور میزد و کلاً در تکاپو بود! بعد اینا رسیدن انتهای کوچه منتهی مشکل این بود که کوچهی بعدی یه ۵ متر سمت چپتر بود و در واقع انتهای اون سرازیری یه خونه بود! لاستیک که خب مسلماً از دست اینها در رفت و فقط دیدم خم شدند و دستاشون رو گذاشتند زانوهاشون دارن بهت زده ادامهی مسیرِ حرکتش رو نگا میکنند. از اونجایی که سرازیری بود من دیگه تایر رو نمیدیدم. بعد یهو دیدم عین فشنگ برگشتند و به این یکی سمت کوچه یعنی سمت من دارن میدوئن. بعد از ۵ ثانیه دیدم یه مردکِ سیبیل کلفتِ مو فرفریِ گولاخ هم داره از سرازیری کم کم سر و کلهش پیدا میشه. داداشم کلاً فرز بود و تندتر از دوستش دوئید و فوری پرید داخل حیاط، منتهی اون مرده دیدش که دوست داداشم کدوم خونه رفت، این رو هم دید که داداشم کجا غیب شد منتهی چون دقیقاً بغل خونهی ما یه بنبست بود فکر کرد که داخل یکی از خونههای این بنبسته شده، منتهی ۷-۶ تا خونه بود بیخیال شد و رفت دم خونهی امیر اینا یه قشقرقی کرد که بیا و ببین. بعد از خلال حرفهاش متوجه شدم که این بندهی خداها داشتند توو حیاطشون رب درست میکردند، بعد این لاستیکه بس که گنده بوده زده در حیاطِ اینا رو باز کرده! و یه راست زده دیگ رو از روی پلوپز انداخته. فکر کن داخل خونه نشستی و یه تایر به قطر ۲ متر دیوار رو سوراخ کنه بیاد توو!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Fardad-A - 15 شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۳۵ ب.ظ
گاهی استفاده از یک زبان مشترک و غیر رسمی چقدر میتونه کمک کنه.عکس و تصویر منظورمه.
این روزها عکس آیلان پسربچه کرد سه ساله همه دنیا را متوجه خودش کرده. بچه غرق شده که همراه خانواده اش از کوبانی فرار کرده بودند وامواج به سواحل آوردنش.
و عکاسی خانم عکاس ترک.
و چقدر تاثیرگذار: خیلی از مردم دنیا حاضر شدند برای پناهجویان و آوارگان جنگ درها را باز کنند.
کی باورش میشد یه بچه سه ساله اینقدر مرگش بتونه تاثیرگذار باشه و شاید چند میلیون آواره را امیدوار به زندگی کند.
اونهایی هم که ویروس داعش را ایجاد کردند دارند متوجه میشن که این ویروس از کنترل خودشون هم خارج شده . عوارضش هر روز بیشتر دامنشون را میگیره.
بامید روزیکه همه مردم دنیا در آرامش زندگی کنن و انسانهایی مثل کفتار و لاشخور ،زندگی و حیاتشون را درمرگ دیگران نبینند.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Behnam - ۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۵۶ ب.ظ
(۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۵۷ ب.ظ)termeh93 نوشته شده توسط: من طبق دو تا پست اخیر از آقای فرداد و Dr نفهمیدم قورباقه با این غ یا با این ق
هم قورباغه درسته و هم غورباغه
باغه یا در اصل "باغا" پسوند نشون دهندهی جانور "دوزیست" در زبان ترکی هست، قور یا غور هم که نامآوا هست و از روی صدای قورباغه گرفته شده.
ادبیات رو ۹۵ زده بودم دلتون آب
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - afrooz-OMD - 15 شهریور ۱۳۹۴ ۱۱:۱۲ ب.ظ
سلام
ممنونم از همه اونایی که منو حسابی با تبریکشون و دلداریاشون شرمندم کردن چه با پیامهاشون چه کامنتهاشون
همگی خیلی مهربونین
از ته قلبم برای همتون آرزوی موفقیت و خوشحالی و سلامتی میکنم
اومدم که ازتون بخوام برام دعا کنین...
تمام تصوراتم از ارشد بهم ریخته و نمیدونم دقیقا میخوام چیکار کنیم و چطوری پیش میرم
برام دعا کنین
مرسی...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ziba.O - 15 شهریور ۱۳۹۴ ۱۱:۳۳ ب.ظ
(۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۰۴:۴۵ ب.ظ)ziba.O نوشته شده توسط: کسایی که ثبت نام کردن مدارک چیا خواستن؟
نتونستم پیدا کنم اینجا نوشتم؟مگه نمیشه دلم اینو بخواد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Behnam - ۱۶ شهریور ۱۳۹۴ ۰۵:۰۴ ق.ظ
(۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۱۲:۵۶ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: (15 شهریور ۱۳۹۴ ۱۲:۰۹ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط: پست موقت:
یکی از دوستان ارشد یا دکترای گرایش نرم افزار که معماری نرم افزار خونده و در مورد و ارائه چارچوب مطالعه یا کار کرده لطفا به من پیام خصوصی بده. ممنونم
هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم...
به یکی سپردم که به یکی بگه که بره از یه نفر بپرسه شاید اون کار کرده باشه جدی گفتم، فردا جواب میده.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - dr.a_AI - 16 شهریور ۱۳۹۴ ۰۶:۱۳ ب.ظ
دلم تنگ است
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - morweb - 16 شهریور ۱۳۹۴ ۰۶:۳۱ ب.ظ
دلم تنگ است
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 16 شهریور ۱۳۹۴ ۰۷:۵۶ ب.ظ
سرم درد است.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - tabassomesayna - 16 شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۳۵ ب.ظ
کسی میدونه چرا بعضی ایستگاه های مترو تو نقشه گوگل نیست ؟ مثل ایستگاه سهروردی؟ حتی تو مسیر یاب مترو هم نیست:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - tabassomesayna - 16 شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۴۴ ب.ظ
(۱۶ شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۴۰ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط: (16 شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۳۵ ب.ظ)tabassomesayna نوشته شده توسط: کسی میدونه چرا بعضی ایستگاه های مترو تو نقشه گوگل نیست ؟ مثل ایستگاه سهروردی؟ حتی تو مسیر یاب مترو هم نیست:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
چون نقشه ها قدیمیه
آ
نقشه جدیدش تو نت نیست؟
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - captain - 16 شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۰۱ ب.ظ
(۱۶ شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۳۵ ب.ظ)tabassomesayna نوشته شده توسط: کسی میدونه چرا بعضی ایستگاه های مترو تو نقشه گوگل نیست ؟ مثل ایستگاه سهروردی؟ حتی تو مسیر یاب مترو هم نیست:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
مگه ایستگاه سهروردی راه افتاد؟
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - tabassomesayna - 16 شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۰۵ ب.ظ
(۱۶ شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۰۱ ب.ظ)captain نوشته شده توسط: (16 شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۳۵ ب.ظ)tabassomesayna نوشته شده توسط: کسی میدونه چرا بعضی ایستگاه های مترو تو نقشه گوگل نیست ؟ مثل ایستگاه سهروردی؟ حتی تو مسیر یاب مترو هم نیست:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
مگه ایستگاه سهروردی راه افتاد؟
مگه نبود قبلاً ؟؟
من از روی این نقشه می بینم هست ولی نه سمتش راستش که جستجو داره هست و نه تو نقشه گوگل :
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
|