|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kora - 01 شهریور ۱۳۹۴ ۱۲:۳۸ ق.ظ
دل خوش سیری چند! من فردا قرار برم میان جماعتی که اصلا ازشون خوشم نمیاد جاتون خالی توفیق اجباری در حد تیم ملی گروه ث! ای خدا خودت کمک کن این روزهای پر از خالی! پر از ترس رو تحمل کنم! به خودت پناه میارم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - RASPINA - 01 شهریور ۱۳۹۴ ۱۲:۴۹ ق.ظ
این تغییراتی که مشتریا میخوان از خودپروژه وقت گیر تره
الان بعد ۳-۴ ماه نمی دونم چ جوری پروسیجر نوشتم اصلا چ جور کار میکنه
ظاهرا دستوره آپدیته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اصلا تعجب می کنم این کدا من نوشتم یه وقتایی واقعا حرفه ای نوشتم !
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - **sara** - 01 شهریور ۱۳۹۴ ۰۱:۲۸ ق.ظ
دلم یه شادی ملایم و آرامش بخش میخواد
مثل آرامش دریا
یا دیدن و شنیدن حرکت برگ درخت ها با نسیم
یا نشستن کنار رودخونه و گوش دادن به صدای آب
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - afrooz-OMD - 01 شهریور ۱۳۹۴ ۰۲:۱۰ ق.ظ
(۳۱ مرداد ۱۳۹۴ ۱۱:۰۷ ب.ظ)Fardad-A نوشته شده توسط: از دستخط شخص از حرف زدنش و خیلی موارد دیگه نسبت به شخص اطلاعات بدست میاد.
اولین کاری که کردم رفتم پست اخیرم رو خوندم ببینم یه موقع بد نبوده باشه
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - **sara** - 01 شهریور ۱۳۹۴ ۰۲:۳۴ ق.ظ
افروز جووون فکر نکنم شما پست بد داشته باشی
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - afrooz-OMD - 01 شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۳۷ ق.ظ
(۰۱ شهریور ۱۳۹۴ ۰۲:۳۴ ق.ظ)**sara** نوشته شده توسط: افروز جووون فکر نکنم شما پست بد داشته باشی
حالا خودمونیم دیگه سارایی یهو دیدی تو یه موقعیتی بودم که از دستم در رفته مثلا
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ziba_090 - 01 شهریور ۱۳۹۴ ۱۱:۰۴ ق.ظ
وای خدای من چقدر این روزها فراموش کار شدم
میترسم با این فراموش کاریم آخر خونه رو بفرستم هوا
بنظرتون دلیل فراموش کاری چی هستش?
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - RASPINA - 01 شهریور ۱۳۹۴ ۰۱:۵۵ ب.ظ
(۰۱ شهریور ۱۳۹۴ ۱۱:۰۴ ق.ظ)ziba_090 نوشته شده توسط: وای خدای من چقدر این روزها فراموش کار شدم
میترسم با این فراموش کاریم آخر خونه رو بفرستم هوا
بنظرتون دلیل فراموش کاری چی هستش?
به خاطر اینه که ذهنتون درگیره.
مثلا همرمان روی چندتا موضوع درگیرید
به چندتا مسئله فکر می کنید
من وقتی پروژه ام سنگین میشه یا با مشکل اساسی برخورد می کنم بی حواس میشم البته بهتره از خاطرات حواسپرتی چیزی نگم
فقط مثل باباپنجعلی کفش را تو یخچال نذاشتیم........
به نظرم فکر تون والبته زندگی اتون را سروسامون بدید
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - ziba_090 - 01 شهریور ۱۳۹۴ ۰۲:۳۹ ب.ظ
(۰۱ شهریور ۱۳۹۴ ۰۱:۵۵ ب.ظ)RASPINA نوشته شده توسط: (01 شهریور ۱۳۹۴ ۱۱:۰۴ ق.ظ)ziba_090 نوشته شده توسط: وای خدای من چقدر این روزها فراموش کار شدم
میترسم با این فراموش کاریم آخر خونه رو بفرستم هوا
بنظرتون دلیل فراموش کاری چی هستش?
به خاطر اینه که ذهنتون درگیره.
مثلا همرمان روی چندتا موضوع درگیرید
به چندتا مسئله فکر می کنید
من وقتی پروژه ام سنگین میشه یا با مشکل اساسی برخورد می کنم بی حواس میشم البته بهتره از خاطرات حواسپرتی چیزی نگم
فقط مثل باباپنجعلی کفش را تو یخچال نذاشتیم........
به نظرم فکر تون والبته زندگی اتون را سروسامون بدید
ممنون از پاسختون RASPINA جان*
فکرم که بازار شام شده!
هرچیم میخوام بهشون فکر نکنم ناخداگاه سراز ناکجا آباد درمیارم.
منکه از پس سروسامون دادن فکرم برنمیام؛ نمیدونم چطور میخوام زندگی آیندم رو اداره کنم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Parisa-SH - 01 شهریور ۱۳۹۴ ۰۴:۵۹ ب.ظ
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست
تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما
آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست
هوشنگ ابتهاج
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Fardad-A - 01 شهریور ۱۳۹۴ ۰۶:۰۲ ب.ظ
وقتی ردپای خدا را در زندگی پیدا کردم...
فهمیدم می توانم پاهایم را از گلیمم درازتر کنم!!
و خواسته هایم از قد خودم بزرگتر باشند!!
و حتی آرزوهایم محال!!
وقتی لبخند خدا را درمیان دعاهایم دیدم...
"ترس" برایم معنایش را از دست داد...
و جایش را "ایمان" پر کرد...
هنوز از یاد نبرده ام...
چه گله هایی کردم برای سختی راه...
و خدا چگونه مرا به بالای کوه هدایت کرد...
و فراموش نکرده ام که چه ناامیدانه...
درپی جرعه ای آب بودم...
و خداوند چگونه سیرابم کرد...
وعده ی خدا این است:
دستانت را به من بده...
تا فتح کنی دنیا را...
و ممکن کنی، ناممکن ها را...
و بدست بیاوری...
دست نیافتنیها را...
پس خود را به خدا بسپار...
تا بیداری ات آرام شود، همچون خواب...
خوابت شیرین شود، چون رویا...
رویاهایت قابل لمس شوند، چون واقعیت...
و واقیعتهای زندگی ات زیبا شوند، چون آرامش...
و آرامشت از جنس عشق شود، چون خدا...
و خدا همراهت شود، مثل همیشه...
از همیشه...
تا همیشه...
خداوندا انتهای این قصه دیدنیست...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kazhal@ - 01 شهریور ۱۳۹۴ ۰۶:۳۶ ب.ظ
دیــشب خواب دیدم نتــایج ارشد اومده، منــم صنعتی شریف قبول شــدم. . . بعدش رفتم با صد نفر مشورت کردم که بنظرتون ارزش داره بــرم؟!!! آخرشم نرفتـــم ثبت نام کنم
.
.
.
+ینی در این حد من تشنه ادامه تحصیلم
+حالا موندم وقتی به این چیزا فک نمیکنم، چرا خوابشو میبینم؟!O_o
(۰۱ شهریور ۱۳۹۴ ۰۶:۳۱ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: گاهی اوقات مرور گذشته یه لبخند تلخ میشونه رو لب آدم، حتی همین نوشته های قبلم در مانشت
چه روزهایی از سر گذراندم، میرم پاک کنم دلم نمیاد، میگم فعلا بگذار باشه بعد یوقت میای پاک میکنی
پ.ن: یه سر به پستهای پارسال همین موقع اتون بزنید
اینارو نوشتی یادم به وبلاگم اومد...یه روزی تمام مطالبی رو که یادآورِ روزای تلخ بودُ پاک کردم . . . بعد از مدتها(شاید مثلا یک سال) رفتم سر زدم دیدم بلاگفا جان سرورهاش مشکل پیدا کرده و بعضی مطالب پاک و بعضیای دیگه مجددا احیا شده بودن! حـــــــــــس خیلی بدی داشتـــم . . . خیـــــلی. . .
+مرور بعضی حرفا، نوشته ها، آدما، عکس ها، یادگاری ها روح خراشـه. . . همون بهتر که یه جای بمونه و خاک بگیره و دیگه بهش سر نزنی. . .
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - barabox - 01 شهریور ۱۳۹۴ ۰۷:۴۴ ب.ظ
دوستان مخفف کلمه مهندس به انگلیسی چی میشه ؟
مثلا دکتر dr
یکی از دوستان تاپیک زده بودن براش
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 01 شهریور ۱۳۹۴ ۰۷:۴۷ ب.ظ
(۰۱ شهریور ۱۳۹۴ ۰۷:۴۴ ب.ظ)barabox نوشته شده توسط: دوستان مخفف کلمه مهندس به انگلیسی چی میشه ؟
مثلا دکتر dr
یکی از دوستان تاپیک زده بودن براش
من Eng رو دیدم استفاده میکنن
یه سرچ زدم از Engr هم استفاده میکنن
تا حالا شده تو جمع خنده مسخره بگیرتون و ول کن نباشه
یکی از بستگان اومده، داره تعریف میکنه که کندوی زنبور عسل گرفتن، البته پارسال گرفته بودن، بعد امسال خرس اومده عسلهاشونو خورده
آقا خنده ام گرفته، بندم نمیاد خب آخه من فکر میکردم این فقط داستان تو کارتون ها ست، فکر نمیکردم خرس واقعا عسل دوست داشته باشه، یاد پو افتادم فکر کن خرس با اون قد و قواره میره میشینه عسل میخوره
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - barabox - 01 شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۱۵ ب.ظ
ممنون وستا خانوم
میخوام سایت شخصی واسه ارائه کارام بزنم نمیدون دامین چی استفاده کنم
اسم فامیل بزنم که ضایع س
|