|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - afrooz-OMD - 17 خرداد ۱۳۹۴ ۰۵:۴۸ ب.ظ
سارا و مینروا چرا زیر پوستی میاین عزیزانم! ما اومدیم یه مین خودتونو ببینیم بریم
اوا حالا چی میخای بپوووووشی؟؟؟؟ : ))))
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Behnam - ۱۷ خرداد ۱۳۹۴ ۰۵:۴۸ ب.ظ
(۱۷ خرداد ۱۳۹۴ ۰۴:۵۹ ب.ظ)afrooz-OMD نوشته شده توسط: خب وقتی خونه پدری عروس خانم یه واحد خالی داره چی میشه اقا داماد راضی بشن که واسه زندگی اونجا باشن؟؟؟
البته کرایه خونه رو میدن
چی میشه مگه؟!!!
(۱۷ خرداد ۱۳۹۴ ۰۵:۲۸ ب.ظ)afrooz-OMD نوشته شده توسط: خب ینی حاضر میشه برن تو یه خونه قراضه! ولی حاضر نمیشه بمونه خونه پدر خانومش!
اینکه بخان برن خونه مادر شوهر درک میکنم که سخته هاولی اینو نه!
عمراً، خیلیی ضایعست بابا، دوماد سر خونه تقریباً به همین میگن.
دومی فرق داره، از دید عموم و حتی خود شخص شبیه این میمونه که پدر دوماد یه کمک مستقیم یا غیرمستقیم مالی کرده، همانطور که توو خرج عروسی ممکنه کمک کنه. تازه پسره توو اون خونه بزرگ شده و یه جورایی تمام اهالی خونه مِنجمله اون پسره توو ساختن یا خریدن اون واحد خالی نقش داشته.
اینا همش به کنار، به شخصه یه طوری میشم فرت فرت با پدر زن گرامی چشم توو چشم بشم، بگذریم
(۱۷ خرداد ۱۳۹۴ ۰۵:۳۳ ب.ظ)afrooz-OMD نوشته شده توسط: آوا چرا منو قاطی میکنی اخه میخای منو شوهر بدی؟؟؟؟
اخه اونطوریم سختش میشه خب من راضی نیستم
اگه مثل دیشب نگی که مارپل بازی در میارم، من که حدس میزنم خودت باشی. چون نشون دادی به خانواده وابسته هستی، الانم تور انداختی که دوماد رو بیاری پیش خانوادهی خودت خوب سختته ازدواج نکن
------------
عجب ساعت بدی هم اومدم، چگالی نـِـسوان به بینهایت در مترمربع میل میکنه
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - afrooz-OMD - 17 خرداد ۱۳۹۴ ۰۵:۵۴ ب.ظ
کاربر بهنام
دیگه کار از خانم مارپل گذشته و ب اقای پووارو رسیده!
ولی ایندفه رو اشتباه رمزگشایی کردیـــــــــــــــن
همینطوری گفتم ببینم نظر بقیه چیه
........
منم یجوری میشم هرروز مادر شوهرم بیاد تو زندگیم سرک بکشه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Behnam - ۱۷ خرداد ۱۳۹۴ ۰۶:۰۰ ب.ظ
(۱۷ خرداد ۱۳۹۴ ۰۵:۵۴ ب.ظ)afrooz-OMD نوشته شده توسط: کاربر بهنام
دیگه کار از خانم مارپل گذشته و ب اقای پووارو رسیده!
ولی ایندفه رو اشتباه رمزگشایی کردیـــــــــــــــن
همینطوری گفتم ببینم نظر بقیه چیه
........
منم یجوری میشم هرروز مادر شوهرم بیاد تو زندگیم سرک بکشه
اگه اینطوری خوشحالترید، باشه شما همینطوری گفتید و منم باور کردم
نه منظورم من این نبود؛ سرک کشیدن دو طرفه هست و احتمالی هست.
بیخیال آقا سرمون رو انداختیم پایین داریم زندگیمون رو میکنیم، منو چه به این بحثها
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - afrooz-OMD - 17 خرداد ۱۳۹۴ ۰۶:۰۳ ب.ظ
نه کاربر بهنام لازمه ب اینا فک کنین
درسته مسافرین ولی خب بلاخره که...!
مادرشوهر هرچیم ک نخاد سرک بکشه نمیتونه نگاه نگاه میکنه بعدشم یچیزی بار عروس میکنه ک عروس دلش میخاد دیوارو گاز بگیره O_O
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - A V A - 17 خرداد ۱۳۹۴ ۰۶:۰۴ ب.ظ
افروز نمیدونم الان هول شدم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - khordad.girl - 17 خرداد ۱۳۹۴ ۰۶:۰۶ ب.ظ
میگن که یه پسری از یه دختری خوشش اومد و میخواس به مادرش معرفیش کنه
اون دختر و ۲ تا از دوستاش رو به خونشون واسه شام دعوت کرد
بعد که رفتن از مادرش پرسید میدونی کدوم دختر مورد علاقه من بود؟
مادرش مشخصات رو میده و پسره متعجب میشه میگه از مجا فهمیدی؟؟؟
میگه نمیدونم چرا ازش بدم اومد؟!
+اندر فوائد مادر شوهر افروز
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - yagmur0022 - 17 خرداد ۱۳۹۴ ۰۶:۰۹ ب.ظ
(۱۷ خرداد ۱۳۹۴ ۰۶:۰۶ ب.ظ)khordad.girl نوشته شده توسط: میگن که یه پسری از یه دختری خوشش اومد و میخواس به مادرش معرفیش کنه
اون دختر و ۲ تا از دوستاش رو به خونشون واسه شام دعوت کرد
بعد که رفتن از مادرش پرسید میدونی کدوم دختر مورد علاقه من بود؟
مادرش مشخصات رو میده و پسره متعجب میشه میگه از مجا فهمیدی؟؟؟
میگه نمیدونم چرا ازش بدم اومد؟!
+اندر فوائد مادر شوهر افروز
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Behnam - ۱۷ خرداد ۱۳۹۴ ۰۶:۲۴ ب.ظ
(۱۷ خرداد ۱۳۹۴ ۰۶:۰۳ ب.ظ)afrooz-OMD نوشته شده توسط: نه کاربر بهنام لازمه ب اینا فک کنین
درسته مسافرین ولی خب بلاخره که...!
مادرشوهر هرچیم ک نخاد سرک بکشه نمیتونه نگاه نگاه میکنه بعدشم یچیزی بار عروس میکنه ک عروس دلش میخاد دیوارو گاز بگیره O_O
نه آقا اینطوری میگید بیانصافیه در حق خیلی از خانمها :')
(۱۷ خرداد ۱۳۹۴ ۰۶:۲۱ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط: یکی اومده رو پروفایل من یه چیزی نوشته و پاکش کرده، میخواستم بگم کارش اصلا جوان مردانه نبوده ...
همون مزاحمهست
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Pure Liveliness - 17 خرداد ۱۳۹۴ ۰۶:۲۹ ب.ظ
(۱۷ خرداد ۱۳۹۴ ۰۶:۰۳ ب.ظ)afrooz-OMD نوشته شده توسط: مادرشوهر هرچیم ک نخاد سرک بکشه نمیتونه نگاه نگاه میکنه بعدشم یچیزی بار عروس میکنه ک عروس دلش میخاد دیوارو گاز بگیره O_O
نه خب واقعاََ این چیز بدیه که اگه بین مادرشوهر و عروس وجود نداشته باشه هم به وجودش میارن!
مادرشوهر عین مادر آدم می مونه، والاااا.
اما افروز جون به نظرم نه خونه ی پدر عروس و نه خونه ی پدر دوماد خوب نیست واسه زندگی، مگه این که اون واحد خالی که پدر دوماد در اختیار میذاره فاصله ی نسبتاََ خوبی با خودشون داشته باشه. (اجاره ش رو هم بدند، آدم خجالت میکشه خب، زشته (: )
دو طرف هر چقدر خوب و عاقل باشن، حداقل بر اساس این که هرچی فاصله بیشتر باشه واسه دیدن هم مشتاق تر میشن، بهتره زیاد نزدیک هم نباشن.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - afrooz-OMD - 17 خرداد ۱۳۹۴ ۰۶:۵۳ ب.ظ
من خودم تصمیم دارم اصن عروس بازی درنیارم(این چ اصطلاحیه!) ولی خب حس میکنم مادر شوهر مادرشوهره بلاخره دیگه
البته همه این حساسیت ها زمانی ایجاد میشه ک خود اقا داماد با رفتارش سوبرداشت ایجاد کنه
که کلشو میکنیم میزنیم ب دیوار
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - m.teymourpour - 17 خرداد ۱۳۹۴ ۰۶:۵۸ ب.ظ
دختر و عروس از دید مادر
از خانمی پرسیدند: «شنیدهام پسر و دخترت هر دو ازدواج کردهاند، آیا از زندگی خود راضی هستند؟»
خانم جواب داد: «دخترم زندگی خوشی پیدا کرده که من همیشه برایش آرزو میکردم. ابداً دست به سیاه و سفید نمیزند. صبحانه را در رختخواب میخورد. بعد از ظهرها هم دو سه ساعتی میخوابد. عصر با دوستانش به گردش میرود و شب هم با تفریحاتی مثل سینما و تلویزیون سر خود را گرم میکند. یقین دارم که دامادم هم با داشتن چنین همسری سعادتمند است!»
پرسیدند: «وضع پسرت چطور است؟»
گفت: «اوه اوه! خدا نصیب نکند! بلا به دور، یک زن تنبل و وارفتهای دارد که انگار خانه شوهر را با تنبلخانه اشتباه گرفته است. دست به سیاه سفید که نمیزند. اصرار دارد که صبحانه را در رختخواب بخورد. تا ظهر دهن دره میکند. بعد از ظهرها باز تا غروب خبر مرگش کپیده! عصر هم از خانه بیرون میرود و تا نصفه شب مشغول گردش است. با وجود این زن، پسرم بدبخت است!»
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 17 خرداد ۱۳۹۴ ۰۷:۳۴ ب.ظ
(۱۷ خرداد ۱۳۹۴ ۰۶:۰۰ ب.ظ)behnam5670 نوشته شده توسط: بیخیال آقا سرمون رو انداختیم پایین داریم زندگیمون رو میکنیم، منو چه به این بحثها
از یه شریفی این بحثا بعده! برو درستو بخون الان وقته امتحانا و تحویل پروژه هاست. نکنه میخوای نمره های نازنینو از دست بدی؟!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - shayesteNEY - 17 خرداد ۱۳۹۴ ۰۷:۳۹ ب.ظ
(۱۷ خرداد ۱۳۹۴ ۰۷:۳۴ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط: (17 خرداد ۱۳۹۴ ۰۶:۰۰ ب.ظ)behnam5670 نوشته شده توسط: بیخیال آقا سرمون رو انداختیم پایین داریم زندگیمون رو میکنیم، منو چه به این بحثها
از یه شریفی این بحثا بعده! برو درستو بخون الان وقته امتحانا و تحویل پروژه هاست. نکنه میخوای نمره های نازنینو از دست بدی؟!
اره ما بیکاریم و درس نداریم اینجا ها میچرخیم
شما شریفی ها برید درس بخونید بعد به ما یاد بدهید
امید ما به شما شریفی ها است
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 17 خرداد ۱۳۹۴ ۰۷:۴۶ ب.ظ
خدایا از ماندن در ظاهر مفاهیم و نفهمیدن عمق آنها بیزارم، از هجوم همه نوع علم و خام بودن در همه آنها بیزارم... از خواندن مطالب در همه زمینه ها و عملی نکردن هیچ یک بیزارم، از چنین سطحی شدن بیزارم و میدانم که سطحی شده ام
پ.ن: نمیدونم کدوماتون مثل من شدید و دو خط بالایی رو که نوشتم رو تایید میکنید، ولی حسم میگه سطحی شدم، هی میخونم و میخونم این کتاب و اون کتاب و هیچ کتابی رو زندگی نمیکنم و عملی نمیکنم، هیچ کتابی در اعماق ذهنم پخته نمیشه و فقط میخونم و تموم شدنش رو جشن میگیرم این چیزی نبود که قبلا پیش میومد ولی جدیدا این مدلی شدم
یا حتی وقتی یه مسئله دارم میدونم چیه، میرم در موردش میخونم اطلاعات کسب میکنم اما به مرحله عمل نمیرسه، بعد دو روز همه چیز عادی میشه و این بده. مثلا میرم یه مطلب در مورد تغییری که میخوام تو زندگی ایجاد کنم میخونم و میخونم اما...
نمیدونم این درد از کجا داره آب میخوره، نمیدونم ریشه اش کجاس، ولی باید بخشکونمش تا من رو و زندگی رو برام نخشکونده، زندگی رو باید حس کرد، باید فهمید من آدم یجا نشستن نبودم باید در حرکت باشم اما حرکت رو به جلو اونم با تلاش خودم اینطوری حس زنده بودن میکنم... فقط نمیدونم چطوری باید راهش رو پیدا کنم و راهش رو زندگی کنم نباید بگذارم انقدر این بدی تو وجودم رخنه کنه تا اینکه بشه شخصیتم باید جلوش رو بگیرم باید از این وضعیت دور شم...
از این چنین سطحی شدن بیزارم، از دانسته ای که عمقی ندهد بیزارم
|