هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۱۱ خرداد ۱۳۹۴ ۱۱:۳۱ ب.ظ
(۱۱ خرداد ۱۳۹۴ ۱۱:۱۶ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط: (11 خرداد ۱۳۹۴ ۱۱:۱۴ ب.ظ)NP-Cσмρℓєтє نوشته شده توسط: به من نمیگید که؟! من چطوری یاد بگیرم آخه؟! :| بعد میگفتم خب من میگم تو انحام بده , همین که میومدم بگم قدم اول رو میگفتم میگفت نگو میدووونم , میدوووووونم خودم میدونم ! :|
زدیش یا نه؟؟؟
من توی اینجور مواقع، دستم به صورت ناخداگاه واسه سر طرف میره
نه نزدمش , از جلسه ی اول که اومده بود و یه مطلب دوباره و چندباره براش توضیح میدادم _اندکی حس میکرد سخته فکر کنه و بفهمه_ من توضیحاتم که تمام میشد بدون اینکه به توضیحات من فک کنه میگفت کامپیوتر واسه چشم آدم خیلی ضرر داره , نه؟ چه فایده ای داره؟ چشم آدم ضعیف میشه, نه؟ الان شما عینک میزنید بخاطر کامپیوتره دیگه نه؟ برم خیاطی بهتر نیست؟! بعد میگفت آرایشگری هم خیلی خوبه! :|
زیاد رو مخ همه بود به مدیر گفتم کلاسشو عوض کنه, اونم گفت خودم یه جلسه فوق العاده میذارم بعد بیاد کلاست, یه جلسه ی فوق العاده همانا و نیامدنش همانا! خودش باید میفهمید من دارم مراعاتش رو میکنم , مدیر اعصاب نداشت!
+ واااااای یچیزی الان یادم اومد, داشتم یه چیزی بهش یاد میدادم , بعد که یاد گرفت کلید میانبرش هم جلسه ی بعد یاد دادم, برگشت بهم گفت: ای کلک, اینارو بلد بودی از اول به من یاد ندادی آ ! :|
راستی این چرا زنده موند؟! :|
|