|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - barabox - 23 اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۲۷ ب.ظ
خیلی آشنا میزنه
فردوسی - دانشکده مهندسی - نیم طبقه کامپیوتر
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - software94 - 23 اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۳۰ ب.ظ
(۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۲۶ ب.ظ)barca نوشته شده توسط: (23 اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۲۳ ب.ظ)software94 نوشته شده توسط: من پریدم با افتخار
نیم ساعت بی هوش بودم بعدش که هوش اومدم گفتم خودم خوابیده بودم.بلند شدم شق ورق به روی خودمم نیاوردم
شما پریدین؟ :| الان مطمئنین در قید حیاتین؟ نکنه مانشت روح داره!
تعداد پرش ها خیلی زیاده,یبارم از پشت ماشین پریدم کل صورتم به فنا رفت,اما خداروشکر خوب شد,هیچ اثارش هم نموند
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - shayesteNEY - 23 اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۳۴ ب.ظ
(۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۲۷ ب.ظ)barabox نوشته شده توسط: خیلی آشنا میزنه
فردوسی - دانشکده مهندسی - نیم طبقه کامپیوتر
دختر بود دختررررررررررررررررررر
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - software94 - 23 اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۳۴ ب.ظ
وستا جونم بیا گروه ما,حوصله ات سر نمیره,داریم میریم دعوا
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - shayesteNEY - 23 اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۳۶ ب.ظ
(۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۲۵ ب.ظ)NP-Cσмρℓєтє نوشته شده توسط: (23 اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۱۶ ب.ظ)F@gh@ نوشته شده توسط: مژدگانیت چقدر ؟؟نکنه میخوای بزنیش
زهرا میخوام تورو قربانی کنم بگم تو بودی بعد مژدگانی رو بگیریم ۶۰-۴۰
من بودم دیگه , همون که پالتوش صولتی چرک بود , جینگیل مینگیل بهش آویزون بود یه عالمه , از گیپورهای پرده ی خونشون اضافه اومده بود دوخته بود , فک کنم خودمم!
البته اگه طبقه ی کامپیوتر روی صندلی نشسته بود , ۲تاهم دفترچه گرفت, همووونم, خودشم! بیا ببینم شایسته جاااااااااااان دلم چقدر برات تنگ شده بود
+بچه ها من میکشونمش اینور , همینگه رسید بندازید تو گونی ببریمش , ۱, ۲, ۳
اووووووووووووووووووووووووو تویته نکنیییییییییییییییییییییددد
نخیرم منو گول نزن . اه راست میگی دستتو از لای در نشون بده
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۳۶ ب.ظ
(۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۳۱ ب.ظ)Aurora نوشته شده توسط: بیا یکم پلیس بازی
بیا دیگه تو رو خدا بیا
مدیر جان واسه وجهه ی خودت خوب نیس , بذار لااقل ما دعوتش کنیم
وستا بیا گروه ما
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - software94 - 23 اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۳۸ ب.ظ
مدیر خودش تیریپ پلیس های امریکا قاطی خلاف ها میشه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۴۰ ب.ظ
(۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۳۶ ب.ظ)F@gh@ نوشته شده توسط: الان یکی بگه ما یه گروهیم یا دوگروهمن الان رو مود زدنم برام گروه مهم نیست من هیچ وقت در قید وبند این مادیات نبودم همه رو با یه چشم میبینم
من با این قضیه ی گروه تعیین کردن همیشه مشکل داشتم , نمیدونم , ماشاالله سوتی هم دادم اساسی!
بس که تو معصومی
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - software94 - 23 اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۴۳ ب.ظ
زهرا تو نخودی,افاق اوستا منم نوچه,
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۴۳ ب.ظ
(۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۴۰ ب.ظ)F@gh@ نوشته شده توسط: زهرا شایسته الان تو گونیه بریزیم سرش یا نه:دی ببین من الان حوصله ندارم از دستام استفاده کنم خودت با یوزی aurora یه دونه بزن البته به سبک دشمن فرضیت
دقت کنید آقایون فرارو بر قرار ترجیح دادن :دی
ببین سافتور چی میگه , من عموماً خط حمله نمیام بیشتر سازماندهی میکنم , اگه نیازه من بیام خط حمله؟!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 23 اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۴۵ ب.ظ
(۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۲۳ ب.ظ)software94 نوشته شده توسط: جان خودم منم خیلی شر بودم,یه روز گفتن کیا پایه ان از پشت بوم بپرن,منم با کلی ژست گفتم من اول همه کشیدن کنار,من پریدم با افتخار
نیم ساعت بی هوش بودم بعدش که هوش اومدم گفتم خودم خوابیده بودم.بلند شدم شق ورق به روی خودمم نیاوردم
ااااااااااااااا یادش به خیر
یکی از تفریحات منم این بود از پشت بوم میپریدم تو کوچه و همینطور ادامه... البته تو حیاط یه پشت بام کوچکتر داشتم، میرفتم اونجا درس میخوندم شیطونی میکردم، حال میداد
یبار داداشم لاستیک دوچرخه رو آویزون کرد از همین پشت بامه منم کوچولو بودم ، ازش آویزون شدم تا من رو بکشه بالا بعدش تا نصفه راه برد و ول کرد، دماغم داغون شد
یادش بخیر بچگیامون، همش بیرون بازی میکریدم، پدرم گفته بود موقع اذان شب خونه باشید تا اون موقع آزاد بودیم، چقدر حال میداد... الان خانواده ها جرات ندارن بگذارن بچه ها بیرون بازی کنن
بروبچ من اوووووووومدم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۴۸ ب.ظ
(۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۴۵ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: یادش بخیر بچگیامون، همش بیرون بازی میکریدم، پدرم گفته بود موقع اذان شب خونه باشید تا اون موقع آزاد بودیم، چقدر حال میداد... الان خانواده ها جرات ندارن بگذارن بچه ها بیرون بازی کنن
بروبچ من اوووووووومدم
به ما هم همینو گفته بودن , ای یادش بخیر ....
خب وستا اومد , گروه تکمیله ؛ "یورش در شهر ۹۴" رسید!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - software94 - 23 اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۴۹ ب.ظ
وستا جون من همیشه میگفتم بزار اذان تموم شه میام
یبارم گفتن بریم الکلنگ,من یه طرف پسر عمه ام یه طرف,عاقا رو تنه درخت الکلنگ درست کردن من رفتم بالا.اون یهو پرید منم چنان پرت شدم تا مدت ها سمت الکلنگ نمیرفتم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - NP-Cσмρℓєтє - ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۵۰ ب.ظ
بچه ها یکی چک کنه شایسته بیهوش نشده باشه
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - shayesteNEY - 23 اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۵۱ ب.ظ
(۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۳۶ ب.ظ)F@gh@ نوشته شده توسط: (23 اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۳۴ ب.ظ)shayesteNEY نوشته شده توسط: (23 اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۲۷ ب.ظ)barabox نوشته شده توسط: خیلی آشنا میزنه
فردوسی - دانشکده مهندسی - نیم طبقه کامپیوتر
دختر بود دختررررررررررررررررررر
جلسه اتون مختلط بود دقت کن آقای بروبکس رو تصور کن با پالتو صولتی چرک
(۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۳۶ ب.ظ)NP-Cσмρℓєтє نوشته شده توسط: مدیر جان واسه وجهه ی خودت خوب نیس , بذار لااقل ما دعوتش کنیم
وستا بیا گروه ما
الان یکی بگه ما یه گروهیم یا دوگروهمن الان رو مود زدنم برام گروه مهم نیست من هیچ وقت در قید وبند این مادیات نبودم همه رو با یه چشم میبینم
اره بروبکس رنگ صورتی بهت نیومد ولی . اون کفش سبز لجنی خیلی ضایع بود
|