یه روز از ساعت ۸ صبح کلاس داشتیم تا ۷ بعد از ظهر خلاصه هلاک بودیم ساعت هفت دیگه کلاس تعطیل شد می خواستیم بریم خونه که قبل از درب ورودی دانشگاه یه دستگاه گذاشته بودن کفشا رو تمیز می کرد دوستم گفت بیا کفشامون رو تمیز کنیم خلاصه من کفشامو تمیز کردم ونوبت دوستم شد. مدل کفش دوستم به این صورت بود که پشت نداشت و حالت دمپایی بود جلو کفشش رو تمیز کرد گفت بذار کناره های کفشم رو تمیز کنم کفشو از پاش بیرون آورد و شروع به تمیز کردن کرد. اون دستگاه در حالیکه دور میخورد کفش هم تمیز می شد که یه دفعه دیدیم دستگاه کفش رو سفت چسبیده حالا دستگاه بکش، دوست ما بکش ما هم از خنده افتاده بودیم رو صندلی ها و دوستم با کفش و دستگاه واکس زنی درگیر بود.این خاطره هیچ وقت یادم نمیره
الان واقعا من نمی فهمم این خاطره کجاش منفی داره !!!!!!!!!
(۱۸ آذر ۱۳۹۳ ۰۹:۳۳ ق.ظ)naziimani نوشته شده توسط: یه روز از ساعت ۸ صبح کلاس داشتیم تا ۷ بعد از ظهر خلاصه هلاک بودیم ساعت هفت دیگه کلاس تعطیل شد می خواستیم بریم خونه که قبل از درب ورودی دانشگاه یه دستگاه گذاشته بودن کفشا رو تمیز می کرد دوستم گفت بیا کفشامون رو تمیز کنیم خلاصه من کفشامو تمیز کردم ونوبت دوستم شد. مدل کفش دوستم به این صورت بود که پشت نداشت و حالت دمپایی بود جلو کفشش رو تمیز کرد گفت بذار کناره های کفشم رو تمیز کنم کفشو از پاش بیرون آورد و شروع به تمیز کردن کرد. اون دستگاه در حالیکه دور میخورد کفش هم تمیز می شد که یه دفعه دیدیم دستگاه کفش رو سفت چسبیده حالا دستگاه بکش، دوست ما بکش ما هم از خنده افتاده بودیم رو صندلی ها و دوستم با کفش و دستگاه واکس زنی درگیر بود.این خاطره هیچ وقت یادم نمیره
لووووول
اگه من بودم دیگه دانشگاه نمیرفتم
(۱۹ آذر ۱۳۹۳ ۱۲:۲۸ ب.ظ)abji22 نوشته شده توسط: اگه من بودم دیگه دانشگاه نمیرفتمآبجی گلم شمام دنبال بهانه ای ها
خب نمی خوای دانشگاه بری چرا به این چیزا گیر میدی بگو نمی خوام برم