تالار گفتمان مانشت
گرگ درون/ شعری از فریدون مشیری - نسخه‌ی قابل چاپ

گرگ درون/ شعری از فریدون مشیری - morweb - 06 مهر ۱۳۹۳ ۰۹:۲۶ ق.ظ

گرگ درون/ شعری از فریدون مشیری
فریدون مشیری
هرکه گرگش را دراندازد به خاک/ رفته رفته مى‌شود انسان پاک/ هرکه با گرگش مدارا مى‌کند/ خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند....


گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر

... لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست

اى بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش

اى بسا زور آفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر

هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مى‌شود انسان پاک

هرکه با گرگش مدارا مى‌کند
خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند

هرکه از گرگش خورد دائم شکست
گرچه انسان مى‌نماید، گرگ هست

در جوانى جان گرگت را بگیر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیرى گرکه باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف گرگ پیر

اینکه مردم یکدگر را مى‌درند
گرگهاشان رهنما و رهبرند

اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمان روایى مى‌کنند

این ستمکاران که با هم همرهند
گرگهاشان آشنایان همند

گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

۲ شعر از مرحوم قیصر امین‌پور

عمری است لبخند‌های لاغر خود را در دل ذخیره می‌کنم: باشد برای روز مبادا! اما در صفحه‌های تقویم...


روز مبادا
وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما
چونان که بایدند
نه باید ها...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می‌خورم
عمری است
لبخند‌های لاغر خود را
در دل ذخیره می‌کنم:
باشد برای روز مبادا!
اما
در صفحه‌های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می‌داند؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...
هر روز بی‌تو
روز مبادا است!

دلی سربلند
سرا پا اگر زرد و پژمرده‌ایم
ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده‌ایم
اگر داغ دل بود ما دیده‌ایم
اگر خون دل بود ما خورده‌ایم
اگر دل دلیل است آورده‌ایم
اگر داغ شرط است ما برده‌ایم
اگر دشنه ی دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده‌ایم
گواهی بخواهید: اینک گواه
همین زخم هایی که نشمرده‌ایم
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده‌ایم
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
تنهایی همراه با عشقی عمیق در شعر امیلی دیکنسون

عزیزم من را با دو میراث از خود تنها گذاشتی یکی از عشق خدا راضی خواهد بود آیا این را تقدیم من خواهد کرد؟

مرا تنها گذاشتی اثری از امیلی دیکنسن (Emily Dickinson): تحلیل ‎و ‎بررسی
نویسنده: گری گمبر (Garry Gamber)

عزیزم من را با دو میراث از خود تنها گذاشتی
یکی از عشق
خدا راضی خواهد بود
آیا این را تقدیم من خواهد کرد؟

من را تنها گذاشتی با مرز‎هایی از درد و عذاب
وسیع به وسعت دریا
بین جاودانگی و زمان
آگاهی تو و من
از کاه کوه نسازید، مثبت فکر کنید، سعی کنید جهان را بطور مثبت ببینید